eitaa logo
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
2.7هزار دنبال‌کننده
21.6هزار عکس
25.1هزار ویدیو
124 فایل
محتویات کانال ازهردری میباشد 🌹علمی، مذهبی‌، شعر،داستان،پندواندرز سخنان بزرگان ،طب سنتی،کاردستی، آموزشی،مطالب پزشکی روز دنیا، و خلاصه اینجاهمه چی درهمه🌹 ارتباط با ادمین 👈👈 @Ndashti ارتباط با ادمین 👈👈 @M_Mohammdeean
مشاهده در ایتا
دانلود
⚖📌لازمه بدونید که...: اگه اشتباهاً از کارت عابر بانک خود به کارت عابر بانک شخص دیگری مبلغي پول انتقال بدید، به دلیل این که مطابق 👈🏻 ظاهر در است، کسی که پول رو دریافت کرده باید طلب خودش رو اثبات کنه وگرنه باید مبلغ رو مسترد کنه✅🙌🏻 🍃آگاهی از مطالب کاربردی حقوقی👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
❌حبس زن در خانه توسط شوهر🙅🏻‍♂ 🔶اگر زوج همسر خود را در منزل یا در هر جای دیگری حبس کند این عمل وی از مصادیق بارز بوده و از ۱ تا ۳ سال حبس و جزای نقدی از ۶ تا ۱۸ میلیون ریال دارد.😏 🔆در مواردی حبس زن در خانه می تواند از موجبات عسروحرج زن محسوب شده و حق طلاق رابه زن بدهد.✅ 🔹در چنین شرایطی اول از همه با ۱۱۰ تماس بگیرید تا براتون صورتجلسه کنند و پس از آن از طریق مراجع قضایی پیگیری نمایید. 👌🏻 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
خریدم رو ارسال نکرد چیکار کنم؟😣 ســلـــــــــــام دوســتــان عزیــــز🌱 ممکنه براتون اتفاق افتاده باشه که بعد از واریز پول جنس براتون ارسال نشده باشه...😱 تا حالا براتون پیش اومده؟ پست امروزمون به این موضوع اختصاص داره👌🏻 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
خریدم رو ارسال نکرد چیکار کنم؟😣 ســلـــــــــــام دوســتــان عزیــــز🌱 ممکنه براتون اتفاق افتاده ب
شکایت از فروشگاه اینترنتی🛒🛍 🔆در این حالت بهترین کار اینه که👈🏻 به دفتر خدمات قضایی مراجعه کنید و برای دادسرای جرایم رایانه ای شکایت کنید.👊🏻 ❓ برای اثبات به چی نیاز داریم؟ مهمترین سند👈🏻 فیش واریزی شماست.💪🏻 🎦اسکرین شات پیام ها 🚹و شهادت شهود 🔺اسکرین پیام ها را کپی بگیرید و نزد خود نگه دارید تا وقتی به دادسرا و پلیس فتا رفتین داشته باشید.✅ ⚠️حــــــالا در ایــــن مرحـــــله‌‌‌... ⚜پرونده شما میره دادگاه برای صدور رای که ممکنه شخص متهم نیاد و رای غیابی صادر بشه. ❗️اگر متهم نیومد و حکم هم صادر شد میتونید رو بگیرید و اموال فرد رو توقیف کنید.😊 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
اگه شاهد توی جلسه دادگاه حاضر نشه جلب میشه؟؟🤭🤭 👆🏻 : در مواردی بــــــله❗️ طبق ماده 204 قانون آیین دادرسی کیفری👈🏻 بازپرس به تشخیص خود یا با معرفی شاکی یا به تقاضای متهم و یا حسب اعلام مقامات ذی ربط، شخصی که حضور یا تحقیق از وی را برای روشن شدن موضوع👈🏻 تشخیص دهد، برابر مقررات می‌کند.🔔 تبصره ۱- در صورتی که شاهد یا مطلع برای عدم حضور خود عذر موجهی نداشته باشد می‌شود.😶🔗 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
⚖📌 نکــــــته: در مواردی که چک صیادی ثبت نشده...💻 🔹نمی‌شود صادر کننده را به ثبت چک کرد. 🔴در صورتی که چک صیادی نشود،چک قابل برگشت زدن نیست و از چک (سند تجاری) برخوردار نیست و 👈🏻 فقط به عنوان یک سند (مانند یک برگه دست‌نویس) قابل مطالبه است.💯 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
کتاب "چرا تابه‌حال کسی این‌ها را به من نگفته بود؟" همچون جعبه‌ابزاری مفید، راهنمایی ضروری برای بهبود و ارتقای سلامت روان شماست. توصیه‌های ساده اما تخصصی دکتر اسمیت و تکنیک‌های مقابله‌ای قدرتمندش به شما کمک می‌کند فارغ از مشکلات و مسائل زندگی، انعطاف‌پذیری خود را حفظ کنید. مدیریت اضطراب، برخورد با انتقاد، مقابله با بدخلقی، ایجاد اعتماد به نفس، یافتن انگیزه، پرورش حس خودارزشمندی، بخشش خود و موارد بسیاری از این دست... کشمکش‌هایی هستند که خیلی از ما سال‌هاست با آن‌ها دست و پنجه نرم می‌کنیم. این کتاب راهکارهای عملی مناسب و روش‌های اثبات‌شده‌‌‌ای را برای حل‌وفصل این مسائل به ما ارائه می‌دهد. همچنین مرجعی عالی با راهکارهای عملی برای هرکسی است که به سلامت روان خویش اهمیت می‌دهد و همه، حتی بدون پیش‌زمینه‌ای از روان‌شناسی، کاملاً می‌توانند با آن ارتباط برقرار کنند. 👤دکتر جولی اسمیت 🎯https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
اگه همچنان اين دوتا تماس رو دريافت ميكنی از خوشبخت ترين افراد روی زمينی❤️ 🎯https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
♥️ دوشنبه 👈8 خرداد/ جوزا 1402 👈9 ذی القعده 1444👈29 می 2023 🕌 مناسبت های دینی و اسلامی. 🌙⭐️ امور دینی و اسلامی. ❇️امروز روز خوبی برای امور زیر است: ✅قرض و وام دادن و گرفتن. ✅شروع به کار و شغل. ✅امور زراعی و‌ کشاورزی. ✅و باغداری خوب است. 🚘 سفر: مسافرت همراه صدقه باشد. 🤕 مریض مراقبت بیشتری نیاز دارد.(منظوری مریضی است که امروز مریضیش شروع شود). 👶زایمان مناسب و نوزاد در همه امور زندگی موفق باشد. 🔭 احکام و اختیارات نجومی. 🌓 امروز قمر در برج سنبله و از نظر نجومی  مناسب برای امور زیر است: ✳️خرید خانه و زمین. ✳️قولنامه و قرار داد نوشتن. ✳️خرید باغ و زمین زراعی. ✳️داد و ستد و‌ تجارت. ✳️و ارسال کالا های تجاری نیک است. 🔵امور مربوط به نوشتن ادعیه و حرز و نماز و بستن آن خوب است. 👩‍❤️‍👨 مباشرت و مجامعت: مباشرت امشب،(شب سه شنبه)، فرزند سخاوتمند و پاک زبان است. 💇‍♂ اصلاح سر و صورت: طبق روایات، (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ،باعث درد و بیماری می گردد. 🔴 حجامت: یا در این روز از ماه قمری ، باعث درد اعضا می گردد. 🔵ناخن گرفتن: دوشنبه برای ، روز مناسبی است و برکات خوبی از جمله قاری و حافظ قران گردد. 👕دوخت و دوز لباس: دوشنبه برای بریدن و دوختن روز بسیار مناسبی است و آن لباس موجب برکت میشود. ✴️️ استخاره: وقت در روز دوشنبه: از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعداز ساعت ۱۰ تا ساعت ۱۲ ظهر و از ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن) ❇️️ ذکر روز دوشنبه : یا قاضی الحاجات ۱۰۰ مرتبه. ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۱۲۹ مرتبه لطیف که موجب یافتن مال کثیر میگردد. 🌟 ️روز دوشنبه طبق روایات متعلق است به و . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 😴😴 تعبیر خواب: تعبیر خوابی که شب " سه شنبه " دیده شود طبق ایه ی 10 سوره مبارکه " یونس علیه السلام" است. دعواهم فیها سبحانک اللهم و تحیتهم فیها سلام... و از معنای آن استفاده می شود که از خواب بیننده عمل صالح یا خبری به وجود آید که در دنیا و اخرت به او نفع رساند . ان شاءالله. و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید. https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🔴 کد زیر را در موبایل خود وارد کنید (ستاره مربع صفر شش مربع) #* ◽️ یک کد دیجیتالی روی صفحه نمایش ظاهر می‌شود، این شماره سریال مختص دستگاه شما است! ◽️این شماره را یک گوشه یادداشت کنید تا اگر زمانی موبایل شما دزدیده شد، بتوانید به پشتیبان شبکه خود تماس بگیرید و این کد را به آنها بدهید سپس آنها قادر خواهند بود دستگاه شما را مسدود کنند. ◽️حتی اگر دزد SIM کارت را عوض کرده باشد تلفن شما کاملا غیرقابل استفاده خواهد شد. 🎯https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شعور پسر آبی‌پوش رو ببینید! چنین انسانی فقط بزرگ نشده بلکه واقعا "رشد" کرده https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
معلم عراقی در حال گرفتن امتحان از دانش‌آموزهاش بوده که برق می‌ره، هوا هم خیلی گرم بوده. خوب ببینید آقای معلم بزرگوار چه می‌کنه 💬https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
در دوران شاه عباس دوم صفوی، در جریان توسعه عرضی شهر اصفهان، مجموعه عظیم سلطنتی به نام سعادت آباد در ساحل جنوبی زاینده رود ساخته شد که تا حاشیه تخت فولاد گسترده می شد. حد شرقی این کاخ پل خواجو و حد غربی آن سی و سه پل و خیابان چهارباغ بالا بوده است. این باغ عظیم که دولتخانه جدید صفوی نامیده می‌شد، دارای کاخ‌های متعددی بوده و از مهم‌ترین آنها، کاخ هفت دست، آیینه خانه و عمارت نمکدان است که امروزه از هیچ یک نام و نشانی باقی نمانده است. .در سال ۱۳۰۶ هجری قمری و در اوج دوره تخریب‌های ظل‌السلطانی، سرانجام نوبت به کاخ نمکدان هم رسید. ظاهرا ظل‌السلطان در این سال کاخ و بخشی از پیرامون آن را که جزو زمین‌های دولتی محسوب می‌شده در اختیار یکی از کارگزارانش به نام بنان‌الملک گذاشت به شرط آنکه آن را ویران سازد. امروزه اما از همین تل خاک و آجر هم چیزی باقی نمانده است. #تاریخیhttps://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
داستان واقعی گل مرجان پارت صد و هفتاد و یک با این حرف مهتاب خانم فهمیدم بهم دروغ گفته ‌و آرش
داستان واقعی گل مرجان پارت صد و هشتاد و یک تقریبا چهارده روز گذشته بود که بالاخره اصغر اومد ،با زری نشسته بودیم و داشتیم چایی میخوردیم که در اتاق به صدا دراومد،از بس کسی رو نداشتیم و هیچکس سراغمون نمیومد میدونستم اصغر اومده، قبل از اینکه زری به خودش بیاد زود بلند شدم و به سمت در رفتم،وقتی پشت در دیدمش ناخودآگاه خندیدم و گفتم سلام، اصغر جواب سلامم رو داد و گفت آبجی ببخشید بخدا این چند روز همش گیر حجره بودم بار اومده واسمون وقت نکردم بیام،الان میتونی بیای بریم؟ دیروز با دوستم هماهنگ کردم گفت بیاین،خوشحال تشکر کردم و گفتم آره الان جلدی آماده میشم و میام…… زری که اصلا در جریان کارای ما نبود متعجب گفت کجا میخوای بری با این پسره گلی؟اصلا میدونی داری چیکار میکنی؟ با ذوق گفتم دارم دنبال آرش میگردم زری،بذار برم و بیام همه چی و واست تعریف میکنم….. سریع لباسام و پوشیدم و از اتاق بیرون رفتم ،اصغر گوشه ی حیاط منتظرم ایستاده بود و همینکه من و دید تکیه شو از دیوار برداشت و آماده ی رفتن شد،سر خیابون سوار ماشینی شدیم و به طرف جایی که قرار بود دوست اصغر رو ببینیم حرکت کردیم، میگفت توی یکی از ژاندارمی ها کار میکنه و اتاق داره…… به مقصد که رسیدیم پیاده شدم و دنبال اصغر راه افتادم،دل تو دلم نبود تا دوستش و ببینم و التماسش کنم برام کاری بکنه،پشت در اتاق که رسیدیم شلوغ بود و باید کمی منتظر می موندیم،چند نفری جلومون بودن و داشتن با صدای بلند باهم حرف میزدن،انگار دعوای خانوادگی داشتن و سر ارث و میراث با هم بحثشون شده بود…… داشتم به حرفاشون گوش میدادم و تو دلم میخندیدم که غصه ی چه چیزهایی رو میخورن……… یک ساعتی منتظر مونده بودیم و هنوز نوبتمون نشده بود، آنقدر سر پا مونده بودم که پاهام داشت گز گز میکرد،گرسنگی هم بهم اضافه شده بود و عجیب ضعف داشتم،حس میکردم هیچ خونی توی رگ هام نیست و بدنم داره سرد میشه ،اصغر نگاهی بهم کرد و گفت چی شده ابجی؟ چرا رنگت پریده؟ بدنتم انگار داره میلرزه استرس داری؟ نترس بابا کاری نمیخوای بکنی که….. آب دهنم و قورت دادم و گفتم نه خوبم فقط میشه یک کم برم بیرون یه هوایی بهم بخورم و برگردم ؟ اصغر گفت میخوای بیام باهات؟میترسم زمین بخوری ،سریع گفتم نه خوبم میام زود……. توی حیاط که رفتم و هوای خنک بهم خورد یک کم حالم جا اومد،از آبخوری گوشه ی حیاط آب خوردم و دوباره برگشتم داخل، اصغر من و که دید گفت کجایی بیا نوبتمون شد،به سمت اتاق پاتند کردم و گفتم بریم داخل ببخشید…… اصغر در اتاق و باز کرد و کنار ایستاد تا من برم داخل،تشکر کردم و توی اتاق رفتم اما،با چیزی که دیدم حس کردم قلبم از حرکت ایستاد……. باورم نمیشد این مصطفست که پشت میز نشسته و داره بهم نگاه میکنه،اونم از دیدن من شوکه شده بود و حتی جواب سلام اصغر رو هم نداد، هر دو مقابل هم ایستاده بودیم و انگار توی گذشته ها غرق شده بودیم،به روزهایی که توی آب انبار با هم قرار میذاشتیم و دور از چشم بقیه دقایقی رو سر میکردیم...... کمی که گذشت مصطفی از اون بهت و تعجب بیرون اومد و اخم غلیظی روی پیشونیش نشست، اصغر در اتاق و بست و جلوتر از من خودش رو به مصطفی رسوند، انقدر شوکه شده بودم که نمی دونستم باید چی بگم یا چکار کنم،هنوز همونجا کنار در مونده بودم،چه روزهایی که دنبالش می گشتم و نمی‌دونستم کجاست و چکار می‌کنه حالا توی همچین شرایطی پیداش شده بود...... مصطفی عصبی نفس می‌کشید و به حرف های اصغر گوش می‌داد انگار جونی توی پاهام نبود تا خودم و به میز برسونم،اصغر با دست من و نشون داد و به مصطفی گفت داداش بخدا بچه ش شش ماهست خیلی کوچیکه اگه کاری از دستت برمیاد براش انجام بده، مصطفی دستی توی موهاش کشید و گفت منکه اون بار گفتم بهت اصغر جرمش خیلی سنگینه،برادر خودش تیمساره کلی برو بیا داره اما نتونسته کاری براش انجام بده منکه دیگه کاره ای نیستم..... اصغر به من رو کرد و گفت آبجی بیا جلو خودت حرف بزن دیگه مگه نگفتی من و ببر خودم حرف دارم،مصطفی نگاه غمگینی بهم انداخت و انگار منتظر بود من چیزی بگم،به هر سختی بود دهن باز کردم و از همون فاصله گفتم من چیزی نمی‌خوام فقط یه شماره ازش پیدا کنید برام بتونم بهش زنگ بزنم..... مصطفی با خشم گوشه لبش و به دندون کشید و گفت شرمنده کاری از دست من براتون برنمیاد انجام بدم،نگاهش هم غمگین بود و هم پر از خشم و نفرت....... بغض توی گلوم و قورت دادم و به اصغر گفتم میشه بریم؟ پسرم حتما تا الان بی‌قراری کرده.اصغر نگاه شرمنده ای بهم انداخت و گفت آبجی منکه گفتم کاری از دستش برنمیاد بخدا از من میشنوی برو دنبال زندگیت ، حیف تو نیست چندین سال منتظر یه آدم فراری بشینی که حتی خانواده اش هم تو و بچه ات رو نمیخوان؟…..
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
داستان واقعی گل مرجان پارت صد و هفتاد و یک با این حرف مهتاب خانم فهمیدم بهم دروغ گفته ‌و آرش
دست خودم نبود از حرف های اصغر چنان دلم شکست که انگار همه صداش و شنیدن،نمی‌دونم از حرف های مصطفی بود یا اصغر ،گریه ام تبدیل به هق هق شد و دیگه نتونستم اونجا بمونم، با همون گریه ی شدید از اتاق مصطفی بیرون زدم و حتی به صدا زدن های اصغر توجهی نکردم……… نمی‌دونم اصغر تا کجا دنبالم اومد اما تا چند تا خیابون اونورتر رو دویدم و دویدم، جوری که نفسم دیگه بالا نمیومد،نمیتونستم درک کنم که چطور مصطفی پیداش شده بود اونم توی این شرایط من، گریه ام که قطع شد یک کم بهتر شدم،دیدن مصطفی هیچی رو عوض نکرده بود من هنوز عاشق آرش بودم و یک تار مویش و با دنیا عوض نمیکردم،مصطفایی که توی سخت ترین روزهای زندگیم ولم کرده بود و حتی به خودش زحمت نداد دنبال من بگرده….. به خونه که رسیدم زری با دیدن به هم ریختگیم متعجب گفت چی شده گلی چرا آنقدر صورتت باد کرده چشمات چرا قرمزه گریه کردی؟ وای خاک تو سرم نکنه این پسره غلطی کرده؟ گلی بخدا میرم خونش و میریزم…..با حرفای زری گریه ام شدید تر شد و با هق هق گفتم نه آبجی بخدا اون مثل برادره برام، واسه آرش ناراحتم میترسم دیگه هیچوقت نتونه برگرده…… زری کنارم نشست و سعی میکرد آرومم کنه اما فایده ای نداشت،دلم آنقدر پر بود که فقط خدا خودش میدونست چه حال و روزی دارم……. تا غروب خودم و انداختم تو رختخواب و فقط چند باری به نریمان شیر دادم،اصلا با دیدن مصطفی انگار یه آدم دیگه شده بودم بدم اومده بود که توی اون شرایط باهاش روبه رو شدم…… روز بعد بیدار که شدم یک کم بهتر شده بودم،انگار پذیرفتم که چاره ای نیست و باید زندگی رو خوب یا بد ادامه بدم،توی مدتی که نریمان به دنیا اومده بود مقداری از طلاها رو فروخته بودم و براش لباس و گهواره خریدم برای همین دیگه چیزی نمونده بود و مجبور بودیم بریم سرکار،قرار شد دنبال کار بگردیم و یه روز من برم سر کار و یه زور اون……. چند روزی از دیدن مصطفی گذشت و باید برای دادن کرایه به حجره میرفتم، قصد داشتم از اصغر هم بابت رفتار اون روزم معذرت خواهی کنم واقعا دست خودم نبود دیدن مصطفی حسابی به همم ریخته بود...... داخل حجره که رفتم و اصغرو دیدم با لکنت سلام کردم و گفتم اومدم هم کرایه رو بدم و هم بابت رفتار اون روزم معذرت خواهی کنم،باور کن دست خودم نبود برای شوهرم ناراحت بودم خیلی...... اصغر نگاه نافذی بهم انداخت و گفت بخاطرت شوهرت بود یا یادآوری خاطرات گذشته؟ متعجب سرم و بالا گرفتم و گفتم چی؟ اصغر خنده ی کمرنگی کرد و گفت مصطفی خودش همه چی و برام تعریف کرده،میدونستی هنوز بخاطر تو ازدواج نکرده؟چطور تونستی بهش نارو بزنی ؟ عصیی گفتم من بهش نارو زدم؟ اون بود که نارو زد و به حرفای مادر و خواهرش گوش کرد...... عصبی گفتم من بهش نارو زدم؟اون بود که به حرف های مادر و خواهرش گوش کرد و بی خیال همه چی شد، همون لحظه قبل از اینکه اصغر چیزی بگه مصطفی از پشت سرم گفت توی این چند سال اینجوری خودت و تبرئه میکردی اره؟ با تعجب به عقب برگشتم و وقتی دیدمش تمام تلاشم رو‌کردم که دوباره خودم و نبازم،باید حرف میزدم باید از خودم دفاع میکردم…. مصطفی پوزخندی زد ‌و گفت مگه این مادر من نبود که تورو به من پیشنهاد داد؟ مگه خواهرم نبود که محرم من و تو بود ،حالا دیگه اونا بین ما رو خراب کردن؟ چرا نمیخوای قبول کنی مشکل از خودت بود؟ چیه پول طرف چشمات و کور کرده بود؟ با خودت گفتی گور بابای مصطفی اونکه آه نداره با ناله سودا کنه پس من منتظرش بمونم که چی بشه،حالا که شانس بهم رو کرده و یه آدم پولدار به تورم خورده بذار برم زنش بشم…… شنیدن حرفای مصطفی انقدر برام سخت بود که ناخواسته ناخونام و توی گوشت دستم فرو کردم، یاد روزایی افتادم که میرفتم جلوی خونه و از همسایه ها سراغ مصطفی رو میگرفتم،یاد روز آخر که بهم گفتن نامزد کرده و از اون خونه رفتن، آنقدر حالم بد بود و گریه کردم که راه خونه رو گم کرده بودم، سعی کردم بغض نکنم و راحت حرفم و بزنم،صدام و صاف کردم و گفتم چیه ادعای عاشقیت میشه؟ میخوای بگی تو تا آخر موندی و این من بودم که نارو زدم؟ مگه اینارو نمیگی؟ خب بیا من و خواهرت رو با هم رو در کن،بهش بگو من چند بار رفتم جلوی در خونه و قسمش دادم آدرس خونمون و به تو بده،گریه کردم التماسش کردم اما اون چی گفت؟ گفت مصطفی داره نامزد میکنه دیگه مزاحممون نشو،من یه دختر بودم اما تا روز قبل از ازدواجم هم اومدم جلوی خونه قدیمی و سراغ تورو گرفتم،اما تو چی؟تو چکار کردی؟ به حرف های خاله زنکی گوش دادی و خونتون و عوض کردی که من مزاحم زندگیت نشم…….. مصطفی غرید تو بهشون گفته بودی دیگه من و نمیخوای با یکی دیگه ریخته بودی روی هم ،با یه مرد زن دار،وقتی هم فهمیدن شبونه خونه رو جمع کردین و از اونجا رفتین،همه ی همسایه ها هم شاهد بودن،خودم از تک تکشون پرسیدم،میخوای بگی همه دروغ میگن و تو راست میگی؟……