eitaa logo
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
2.7هزار دنبال‌کننده
22.6هزار عکس
26.5هزار ویدیو
129 فایل
محتویات کانال ازهردری میباشد 🌹علمی، مذهبی‌، شعر،داستان،پندواندرز سخنان بزرگان ،طب سنتی،کاردستی، آموزشی،مطالب پزشکی روز دنیا، و خلاصه اینجاهمه چی درهمه🌹 ارتباط با ادمین 👈👈 @Ndashti ارتباط با ادمین 👈👈 @M_Mohammdeean
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دختربچه که مادرش فوت شده اتفاقی یه خانم که شبیه مادرشه رو تو خیابون میبینه و بغلش میکنه و بهش میگه میتونم مادر صدات کنم ، خانمه هم‌ متوجه قضیه میشه و... ‌ ‌https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
سؤال آخر من دانشجوي سال دوم بودم. يک روز سر جلسه امتحان وقتي چشمم به سؤال آخر افتاد، خنده‌ام گرفت. فکر کردم استاد حتماً قصد شوخي کردن داشته است. سؤال اين بود: نام کوچک زني که محوطه دانشکده را نظافت مي‌کند چيست؟‌ من آن زن نظافتچي را بارها ديده بودم. زني بلندقد، با موهاي جوگندمي و حدوداً شصت‌ساله بود. امّا نام کوچکش را از کجا بايد مي‌دانستم؟‌ من برگه امتحاني را تحويل دادم و سؤال آخر را بي‌جواب گذاشتم. درست قبل از آن‌که از کلاس خارج شوم دانشجويي از استاد سؤال کرد آيا سؤال آخر هم در بارم‌بندي نمرات محسوب مي‌شود؟‌ استاد گفت: حتماً و ادامه داد: شما در حرفه خود با آدم‌هاي بسياري ملاقات خواهيد کرد. همه آن‌ها مهم هستند و شايسته توجه و ملاحظه شما مي‌باشند، حتي اگر تنها کاري که مي‌کنيد لبخند زدن و سلام کردن به آن‌ها باشد. و من اين درس را هيچ‌گاه فراموش نکرده‌ام 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
‌هر مانعي، فرصتي. در روزگار قديم، پادشاهي سنگ بزرگي را در يک جاده اصلي قرار داد. سپس در گوشه‌اي قايم شد تا ببيند چه کسي آن را از جلوي مسير برمي‌دارد. برخي از بازرگانان ثروتمند با کالسکه‌هاي خود به کنار سنگ رسيدند، آن را دور زدند و به راه خود ادامه دادند. بسياري از آن‌ها نيز به شاه بدوبيراه گفتند: که چرا دستور نداده جاده را باز کنند. امّا هيچ‌يک از آنان کاري به سنگ نداشتند... سپس يک مرد روستايي با بار سبزيجات به نزديک سنگ رسيد. بارش را زمين گذاشت و شانه‌اش را زير سنگ قرار داد و سعي کرد که سنگ را به کنار جاده هل دهد. او بعد از زور زدن‌ها و عرق ريختن‌هاي زياد بالاخره موفق شد. هنگامي‌که سراغ بار سبزيجاتش رفت تا آن‌ها را بر دوش بگيرد و به راهش ادامه دهد متوجه شد کيسه‌اي زير آن سنگ در زمين فرورفته است. کيسه را باز کرد پر از سکه‌هاي طلا بود و يادداشتي از جانب شاه که اين سکه‌ها مال کسي است که سنگ را از جاده کنار بزند. آن مرد روستايي چيزي را مي‌دانست که بسياري از ما نمي‌دانيم. ‌هر مانعي، فرصتی. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
گربه و کاسه عتيقه‌فروشي در روستايي به منزل رعيتي ساده وارد شد. ديد کاسه‌اي نفيس و قديمي دارد که در گوشه‌اي افتاده و گربه در آن آب مي‌خورد. ديد اگر قيمت کاسه را بپرسد رعيت ملتفت مطلب مي‌شود و قيمت گراني بر آن مي‌نهد. لذا گفت: عمو جان چه گربه قشنگي داري آيا حاضري آن را به من بفروشي؟ رعيت گفت: چند مي‌خري؟ عتيقه‌فروش گفت: يک‌درهم. رعيت گربه را گرفت و به دست عتيقه‌فروش داد و گفت: خيرش را ببيني. عتيقه‌فروش پيش از خروج از خانه با خونسردي گفت: عمو جان اين گربه ممکن است درراه تشنه‌اش شود بهتر است کاسه آب را هم به من بفروشي. رعيت گفت: قربان من به اين وسيله تابه‌حال پنج گربه فروخته‌ام. کاسه فروشي نيست. نتيجه‌ي اخلاقي: هرگز فکر نکنيد ديگران احمق‌اند. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
مانع پيشرفت يک روز وقتي کارمندان به اداره رسيدند، اطلاعيه بزرگي را در تابلوي اعلانات ديدند که روي آن نوشته‌شده بود: ديروز فردي که مانع پيشرفت شما در اين اداره بود درگذشت. شما را به شرکت در مراسم تشييع‌جنازه که ساعت 10 در سالن اجتماعات برگزار مي‌شود دعوت مي‌کنيم. در ابتدا، همه از دريافت خبر مرگ يکي از همکارانشان ناراحت مي‌شدند امّا پس از مدتي، کنجکاو مي‌شدند که بدانند کسي که مانع پيشرفت آن‌ها در اداره مي‌شده که بوده است. اين کنجکاوي، تقريباً تمام کارمندان را ساعت 10 به سالن اجتماعات کشاند. رفته‌رفته که جمعيت زياد مي‌شد هيجان هم بالا مي‌رفت. همه پيش خود فکر مي‌کردند: اين فرد چه کسي بود که مانع پيشرفت ما در اداره بود؟ به‌هرحال خوب شد که مرد. کارمندان در صفي قرار گرفتند و يکي‌يکي نزديک تابوت مي‌رفتند و وقتي به درون تابوت نگاه مي‌کردند ناگهان خشکشان مي‌زد و زبانشان بند مي‌آمد. آينه‌اي درون تابوت قرار داده‌شده بود و هر کس به درون تابوت نگاه مي‌کرد، تصوير خود را مي‌ديد. نوشته‌اي نيز بدين مضمون در کنار آينه بود: تنها يک نفر وجود دارد که مي‌تواند مانع رشد شما شود و او هم کسي نيست جز خود شما. شما تنها کسي هستيد که مي‌توانيد زندگي‌تان را متحوّل کنيد. شما تنها کسي هستيد که مي‌توانيد بر روي شادي‌ها، تصورات و موفقيت‌هايتان اثرگذار باشيد. شما تنها کسي هستيد که مي‌توانيد به خودتان کمک کنيد. زندگي شما وقتي‌که رئيستان، دوستانتان، والدينتان، شريک زندگي‌تان يا محل کارتان تغيير مي‌کند، دستخوش تغيير نمي‌شود. زندگي شما تنها فقط وقتي تغيير مي‌کند که شما تغيير کنيد، باورهاي محدودکننده خود را کنار بگذاريد و باور کنيد که شما تنها کسي هستيد که مسئول زندگي خودتان هستيد 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
معيار ارزش علامه محمدتقي جعفري (رحمت‌الله عليه) مي‌گفتند: برخي از جامعه شناسان برتر دنيا در دانمارک جمع شده بودند تا پيرامون موضوع مهمي به بحث و تبادل‌نظر بپردازند. موضوع اين بود: ارزش واقعي انسان به چيست؟ براي سنجش ارزش بسياري از موجودات، معيار خاصي داريم. مثلاً معيار ارزش طلا به وزن و عيار آن است. معيار ارزش بنزين به مقدار و کيفيت آن است. معيار ارزش پول پشتوانه آن است؛ اما معيار ارزش انسان‌ها در چيست؟ هرکدام از جامعه شناسان، سخناني گفته و معيارهاي خاصي ارائه دادند. هنگامي‌که نوبت به بنده رسيد، گفتم: اگر مي‌خواهيد بدانيد يک انسان چقدر ارزش دارد، ببينيد به چه چيزي علاقه دارد و به چه چيزي عشق مي‌ورزد. کسي که عشقش يک آپارتمان دوطبقه است، درواقع ارزشش به مقدار همان آپارتمان است. کسي که عشقش ماشينش است، ارزشش به همان ميزان است. اما کسي که عشقش خداي متعال است، ارزشش به‌اندازه خداست. علامه فرمودند: من اين مطلب را گفتم و پايين آمدم. وقتي جامعه شناسان سخنان من را شنيدند، براي چند دقيقه روي پاي خود ايستادند و کف زدند. هنگامي‌که تشويق آن‌ها تمام شد، من دوباره بلند شدم و گفتم: عزيزان، اين کلام از من نبود، بلکه از شخصي به نام علي (عليه‌السلام) است. آن حضرت در نهج‌البلاغه مي‌فرمايند: ارزش هر انساني به‌اندازه چيزي است که دوست مي‌دارد. وقتي اين کلام را گفتم، دوباره به نشانه احترام به وجود مقدس اميرالمؤمنين علي (عليه‌السلام) از جا بلند شدند و چند بار نام آن حضرت را بر زبان جاري کردند. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🔆توحید عجائز 🌿روزی امیرالمؤمنین علیه‌السلام با جمعی از پیروان از جایی عبور می‌نمود، پیر زنی را دید که با چرخ نخ‌ریسی خود، مشغول ریستن پنبه است. 🌿پرسید: «خدا را به چه چیزی ‌شناختی؟» پیرزن به جای جواب دست از دسته‌ی چرخ نخ‌ریسی برداشت و طولی نکشید که پس از چند بار دور زدن، چرخ از حرکت ایستاد. 🌿عجوزه گفت: «یا علی علیه‌السلام چرخی به این کوچکی، برای گردش احتیاج به من دارد، آیا ممکن است، افلاک با این عظمت و آسمان و زمین به این بزرگی، بدون مدبّری دانا و صانعی توانا به گردش افتند و از گردش خود باز نایستند؟» 🌿امام رو به اصحاب خود کرد و فرمود: «مانند پیرزنان خدا را بشناسید». (علیکم بدین العجائز) 📚(پند تاریخ، ج 1، ص 9) 🔹🔹امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: «برترین فرایض که بر انسان واجب است، شناسایی خدا و اقرار در بندگی نسبت به اوست.» 📚(بحارالانوار، ج 4، ص 54) 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 خیلی خیلی قشنگه 👌 مراقب آدمهایی باشید که پا به پای شما آمدن را بلدند برای همه کوه غرورند و برای شما احساسی ترین آدم ممکن می شوند کسی که حال بدتان را از عوض شدن حالت چشمانتان میفهمد و تمام دغدغه اش خوب شدن شماست این آدمها رفتن بلد نیستند حتی وقتی تلخی ببینند ذره ذره آب شدن کنارتان را به رفتن ترجیح میدهند اگر زخمی شدید و خواستید آدم قبل نباشید و سرد وسنگی شوید با همه با این آدمها مثل خودشان باشید چون اینها مظلوم ترین آدم زندگی هستند که برای همه مرهم بودند ولی آنها به محض خوب شدن یادشان رفت زخم هایشان به دستهای چه کسی خوب شد وبه راحتی رهایشان کردند. . . 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💎حرف بند تنبانی در زمان امیر کبیر هرج و مرج در بازار به حدی بود که هر کس در مغازه اش از همه نوع جنسی می فروخت. به دستور امیر کبیر هر کسی ملزم به فروش اجناس هم نوع با یکدیگر شد، مثلا پارچه فروش فقط پارچه، کوزه گر فقط کوزه و همه به همین شکل. پس از مدتی به امیر کبیر خبر دادند شخصی به همراه توتون و تنباکو، بند تنبان، هم می فروشد، امیر کبیر دستور داد او را حاضر کردند و از او دلیل کارش را پرسیدند، آن شخص در جواب گفت: کسی که تنباکو از من می خرد ممکن است هنگام استعمال به سرفه بیافتد و در اثر این سرفه بند تنبانش پاره شود. لذا من بند تنبان را به همراه تنباکو می فروشم. از آن زمان هرکسی که حرف چرت و پرت و بی ربط میزند میگویند حرفای بند تنبونی میزنه 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌹 📔 ✍اگر را کاشتند ‌سبز نشد می گویند روزی ساربانی که از کنار یک روستای کویری می گذشت به زمین خشک و خالی ای رسید و شترهایش را آنجا رها کرد در این وقت ناگهان یکی از روستاییان آمد و شتر را زیر باد کتک گرفت ساربان گفت چه می کنی مرد؟ چرا حیوان بینوا را می زنی ؟ روستایی گفت چرا می زنم؟ مگر نمی بینی که دارد توی زمین من می چرد و از محصول من می خورد؟ ساربان گفت چه می گویی مرد؟ در این زمین که تو چیزی نکاشته ای به من نشان بده که شتر چه خورده؟ روستایی گفت چیزی نخورده؟ اگر من همه ی زمین را گندم کاشته بودم شتر تو آمده بود و همه چیز را خورده بود و آن وقت چه می کردی؟ اگر را کاشتند ‌سبز نشد.. ⚠️ این مثل زمانی استفاده می شود که یک نفر بخواهد از یک کار اتفاق نیفتاده یا محال یک نتیجه ی قطعی بگیرد. ‎‌ 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
دردهایی که امروز تحمل میکنی قدرت تمام فرداهای تو رو میسازه تسلیم نشو ... 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
کسی که میخواد بپره، اول باید ایستادن، راه رفتن، دویدن و بالا رفتن رو یاد بگیره. پرواز را با پرواز آغاز نمیکنن ... میخوام بهت بگم اگه بارها و بارها تلاش میکنی و نمیشه، به این معنی نیست که هیچ راهی باعث رسیدن به اون هدفی که تو سرته و هر لحظه ای براش زحمت میکشی وجود نداره ... زندگی رو باید به یه در تشبیه کنی که قفلِ و حقیقت میگه اگر قفلی وجود داره یعنی یه کلید برای باز کردن قفل وجود خواهد داشت. پس صبور باش یک درصدی باش 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d