#هرروز نذری 😊😊
وارداشپزخانه که شدم یک برگه دیدم که حمید بااهنربا روی دریخچال چسبانده بود
یک طرف ایام هفته رانوشته بود وبالای برگه نوشته بودناهار،شام...بعدداخل هر خانه نام یکی ازائمه رامشخص کرده بود،گفتم :این چیه آقا؟؟؟
گفت:ازاین به بعد هرغذایی درست کردیم نذریکی ازائمه باشه،هرروز غذاروباذکرونیت همون امام درست کن،
اینطوری باعث میشه ماهرروز غذایی که نذراهل شده روبخوریم وروی نفسمون تاثیرمثبت داشته باشه....
#شهیدحمیدسیاهکالی🌷
#راوی همسرشهید#
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🌷 #هر_روز_با_شهدا_🌷
#نيم_متر_داخل_زمين!
🌷در عملیات کربلای ۵، نیروهای جلویی ما احتیاج به آتش داشتند. من یک قبضه خمپاره داشتم، آنقدر با آن شلیک کرده بودم که بدنه آن کاملاً قرمز شده بود. در آن حال یک گلوله در آن انداختم و منتظر شلیک شدم. گلوله شلیک شد اما....
🌷اما وقتی برگشتم با کمال تعجب مشاهده کردم قبضه خمپاره سر جایش نیست. با شوخی به دیدهبان جلو گفتم: «شما لوله خمپاره را ندیدی که به طرف عراقیها برود!» او هم پاسخ منفی داد. به دلیل ضرورت، قبضه دیگری آوردیم. وقتی در حال کندن جای سکوی آن بودیم، دیدیم لوله خمپاره نیم متر به داخل زمین فرو رفته است.
#راوی: بسیجی شهید معزز حمیدرضا مسعودی
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌷 #هر_روز_با_شهدا_🌷
#اذان_سيصد_نفرى!
🌷در عمليات والفجر هشت وقتى دشمن را در پايگاه موشكى به محاصره در آورديم، حجم آتش توپخانهى دشمن به روى ما زياد شد. از طرفى هم آنهايى كه در محاصره به سر میبردند با حمايتى كه آتش توپخانه از آنها میکرد، پررو شده بودند! بچههاى ما ـ گردان سيف الله ـ به خاطر اينكه به بعثىها بفهمانند كه از آتش تهيه آنها هراسى ندارند؛ دسته جمعى....
🌷دسته جمعی به بالاى خاكريز میرفتند و با صداى بلند اذان میگفتند. وقتى صداى سيصد نفر در بالاى خاكريز بلند میشد، عراقیها مثل موش به داخل سوراخهاى سنگر میخزيدند. اينجا بود كه ما فهميدم تنها چيزى كه ما را میتواند در مقابل دشمن حفظ كند ذكر خدا و معنويات است.
#راوی: رزمنده دلاور سيد مجيد كريمى فارسى
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#مادرخرجی_که_ما_را_گرسنه_نگه_داشت!
🌷برای اعزام به منطقه همراه عبدالحمید و دیگر دوستان مسجدی سوار بر قطار به اهواز میرفتیم، در طول مسیر عبدالحمید مادرخرجمان شده بود. اما خبری از غذا و خوراکی نبود، ناگهان من متوجه شدم او دائم به کوپهای که سرنشینان آن روستایی هستند میرود. بارها این رفت و آمد تکرار شد؛ در نهایت عبدالحمید نزد ما آمد و گفت: بچهها ۲۴ ساعت طاقت بیاورید چون من تمام خرج راه را به این روستاییان که برای پیدا کردن فرزند مفقودالاثرشان به اهواز میآیند، هدیه دادم. ما هم اطاعت امر کردیم و فردای آن روز عبدالحمید ما را به بنیاد شهید اهواز برد و از ما به نحو احسن پذیرایی کرد.
🌹خاطره ای به یاد #شهید معزز عبدالحمید بنیعلی
#راوی: رزمنده دلاور سیدمجتبی حجازی
منبع: پایگاه خبری _ تحلیلی مشرق نیوز
❌️❌️ مادر شهید در بیان مهربانی فرزندش میگوید: او معلم قرآن بود، همواره به شاگردانش هدیه میداد. بهترین هدیه او به ما پیدا شدن جنازهاش و برگشتن به جمع خانواده بعد از ده سال، آن هم در شب بیست و یکم ماه رمضان بود.
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج❤️
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#ماجراى_سكته_دوشكاچى_عراقى!
🌷قبل از اجرای عملیات کربلای ۴، در یکی از شناساییها بایستی از عرض اروند عبور میکردیم و بعد از نفوذ به ساحل آن طرف اروند، به شناسایی منطقه مورد هدف میپرداختیم. به همراه رضا نیکپور، به آب زدیم. شب متغیری بود. هوا گاهی ابری و گاهی مهتابی بود. آهسته به صورت سر پایین به سمت ساحل مقابل فين (کفش مخصوص غواصی) میزدیم.
🌷....سرمان را که از آب بیرون آوردیم چشممان به سنگر دوشکایی افتاد که یک دوشکاچی عراقی پشتش نشسته و لوله آن را مستقیم به سمت ما نشانه رفته است. عینک غواصی روی چشمانمان بود. شهید نیک پور گفت: از هم جدا میشویم تو از آن طرف برو و من هم این طرف که اگر تیراندازی کرد، یک نفر تیر بخورد!!
🌷با دقت بیشتری به عراقی پشت دوشکا نگاه کردیم، تکان نمیخورد. شهید نیکپور به آهستگی به ساحل خزید و من هم به دنبالش. با احتیاط خود را به سنگر کمین رساندیم. اول گمان کردیم دوشکاچی به خواب رفته اما نزدیک که شدیم، متوجه شدیم عراقی دچار سکته شده است. آن بیچاره عراقی وقتی هیبت ما را در ميان آب دیده بود از ترس سکته کرده بود. او حتی انگشتش روی ماشه قرار داشت ولی از ترس جرأت و فرصت اینکه تیراندازی کند را نیافته بود.
#راوى: رزمنده دلاور سماوات یکی از اعضای گردان غواصی نوح (ع) از نیروهای گردان اخلاص (اطلاعات و عملیات) لشکر ٢١ امام رضا (ع) كه در سال ۱۳۶۵ تشکیل شد.
منبع: پایگاه خبری _ تحلیلی مشرق نیوز
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌷 #هر_روز_با_شهدا 🌷
#سالن_مرگ!!
🌷در اردوگاههای عراق سالنی عریض وجود داشت که اطراف آن را مأموران عراق پر کرده بودند و اسرا را پس از انتقال به آن مکان بهشدت کتک میزدند و پس از شکنجههای مختلف، اسرای ایرانی را برای مدتی بدون آب و غذا در همان محل رها میکردند.
🌷بسیاری از اسرای ایرانی بخصوص جوانترها و زخمیهایی که توان ایستادگی در برابر شکنجه سنگین مأموران عراقی را نداشتند در سالنهای مرگ اردوگاههای عراق به شهادت میرسیدند. سختترین شکنجه دشمن پخش ترانههای عربی در محیط اردوگاه بخصوص در مناسبتهای مذهبی و جلوگیری از خواندن نماز در آسایشگاهها بود.
#راوی: آزاده سرافراز حاج اسماعیل ناصریپور [از اهالی شهر درق با تحمل بیشترین زمان اسارت و گذشت ۱۱۹ ماه از عمر با برکت خود در اردوگاههای عراق عنوان صبورترین رزمنده خراسان شمالی را از آن خود کرده است.]
منبع: سایت نوید شاهد
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج❤️
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌷 #هر_روز_با_شهدا_🌷
#همه_سید_اصغر_باشیم!!
🌷بیشتر وقتها من و سید اصغر، برای گشت امر به معروف و نهی از منکر میرفتیم. در کارش حساس و دقیق بود. یکبار با هم، با ماشین در شهر دور میزدیم. حرف میزدیم و میخندیدیم. ناگهان سید اصغر با ناراحتی به راننده گفت: «بایست!»
🌷....پرسیدم: «چیزی شده؟» گفت: «آن طرف رو نگاه کن، عدهای برای دفاع از ناموس و کشورشون توی جبهه میجنگن و شهید میشن، یک عده هم با بیحجابی به خون شهیدان، بیاحترامی میکنن. میخوام برم تذکر بدم!»
🌹خاطره ای به یاد شهید معزز سید علیاصغر جوادی آملی
#راوی: رزمنده دلاور محمدحسن حمزه
منبع: سایت نوید شاهد
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#ما_اسیر_شدیم....
🌷توی خط فاو بچههای شمالی و اصفهانی در طرفین ما مستقر بودند، در واقع لشکر ۲۵ کربلا و لشکر ۸ نجـف. ما از آنها عقبتر بودیم. ما میخواستیم با این دو لشکر در یک امتداد قرار گیریم؛ برای همین بچهها ۳ تا لودر برده بودند جلو که خاکریز بزنند. عراقیها بو برده بودند، کمین کردند و این بچّههایِ لودری را به اسارت گرفتند. لودرها همان جلو مانده بود. هر شب از تیپ الغدیر یک گروه کامل شامل بیسیمچی و امدادگر و.... میرفتند تا....
🌷تا مواظب لودرها باشند که عراقیها نیایند لودرها را بردارند و بروند. یادم میآید یک شب یک گروه برای محافظت از لودرها به محل مورد نظر رفته بودند که؛ عراقیها حمله کرده بودند و همهی این بچهها را به اسارت در آورده بودند. من پشت بیسیم بودم تا از احوال آنها با خبر شوم. بیسیمچی آن گروه بیسیم زد، با من خدافظی کرد و گفت: «ما اسیر شدیم. حلال کنید. خدافظ.»
#راوی: رزمنده دلاور دکتر حمیدرضا دهقانی تفتی
منبع: خبرگزاری جمهوری اسلامی
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#در_جهنم_از_بهشت_حرف_نزن!
🌷تقریباً ٧ روز از عملیات مرحله اول میگذشت. به ما مأموریت داده بودند که برای بار دوم در اطراف نهر جاسم وارد عمل شویم. آن شب نیز به عنوان بیسیمچی گردان در کنار برادر هراتی بودم. قبل از اینکه خط شکسته شود با من حرف زد. حرفهایش مرا مات و مبهوت کرده بود. صدایش مثل بال ملائک نرم شده بود. کلامش بوی رفتن میداد و عطر گل سرخ شهادت را در فضا میپراکند. در دلش توفانی بر پا بود، اما از کلامش نسیم باغ بهشت میوزید. با آرامش به من گفت: بعد از شهادت او چه کارهایی انجام دهم.
🌷....گفتم: درست است، هر رفتنی را وصیتی است، اما اینجا در این جهنم، از بهشت حرف نزن. حدود ساعت ١٢ شب بود که در کانال به جلو میرفت. بیسیمچی گردان لشکر زخمی شده بود و در ضمن نیروهای کمکی هم از ما جدا شده بودند. مشغول برداشتن بیسيم از روی دوش بیسيمچی مجروح بودم تا بتواند به عقب بر گردد، که صدای گرمِ حاج قاسم سلیمانی، فرمانده دلیر لشکر را شنیدم. با صدای بلند صدا زد: حسن! حسن! برای برقراری ارتباط فرمانده لشکر با برادر هراتی؛ ایشان را صدا زدم و گفتم: حسن آقا، حسن آقا، حاج قاسم با شما کار دارد، اما....
🌷اما جوابی نشنیدم. نگران شدم و در صدد یافتن او بر آمدم. گلولهای به او اصابت کرده بود و به سادگی برگ گل سرخی بر زمین افتاده بود. برای آخرین بار نگاهش کردم و ناباورانه گفتم: حسن جان شهادتت مبارک. شب را زیر گلوله باران به صبح رساندیم و روز بعد به عقب برگشتیم. منطقه در تصرف دشمن قرار گرفته بود و پیکر مطهرش در کانال ماند تا در تک بعدی انگیزهای دیگر برای پیشروی سپاه اسلام در آن منطقه باشد. پس از رفتن ما، پیکر سردار شهید هراتی سی و نه روز مهمان خاکهای خونین شلمچه بود.
#راوی: رزمنده دلاور حمیدرضا حیدری نسب
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#در_جهنم_از_بهشت_حرف_نزن!
🌷تقریباً ٧ روز از عملیات مرحله اول میگذشت. به ما مأموریت داده بودند که برای بار دوم در اطراف نهر جاسم وارد عمل شویم. آن شب نیز به عنوان بیسیمچی گردان در کنار برادر هراتی بودم. قبل از اینکه خط شکسته شود با من حرف زد. حرفهایش مرا مات و مبهوت کرده بود. صدایش مثل بال ملائک نرم شده بود. کلامش بوی رفتن میداد و عطر گل سرخ شهادت را در فضا میپراکند. در دلش توفانی بر پا بود، اما از کلامش نسیم باغ بهشت میوزید. با آرامش به من گفت: بعد از شهادت او چه کارهایی انجام دهم.
🌷....گفتم: درست است، هر رفتنی را وصیتی است، اما اینجا در این جهنم، از بهشت حرف نزن. حدود ساعت ١٢ شب بود که در کانال به جلو میرفت. بیسیمچی گردان لشکر زخمی شده بود و در ضمن نیروهای کمکی هم از ما جدا شده بودند. مشغول برداشتن بیسيم از روی دوش بیسيمچی مجروح بودم تا بتواند به عقب بر گردد، که صدای گرمِ حاج قاسم سلیمانی، فرمانده دلیر لشکر را شنیدم. با صدای بلند صدا زد: حسن! حسن! برای برقراری ارتباط فرمانده لشکر با برادر هراتی؛ ایشان را صدا زدم و گفتم: حسن آقا، حسن آقا، حاج قاسم با شما کار دارد، اما....
🌷اما جوابی نشنیدم. نگران شدم و در صدد یافتن او بر آمدم. گلولهای به او اصابت کرده بود و به سادگی برگ گل سرخی بر زمین افتاده بود. برای آخرین بار نگاهش کردم و ناباورانه گفتم: حسن جان شهادتت مبارک. شب را زیر گلوله باران به صبح رساندیم و روز بعد به عقب برگشتیم. منطقه در تصرف دشمن قرار گرفته بود و پیکر مطهرش در کانال ماند تا در تک بعدی انگیزهای دیگر برای پیشروی سپاه اسلام در آن منطقه باشد. پس از رفتن ما، پیکر سردار شهید هراتی سی و نه روز مهمان خاکهای خونین شلمچه بود.
#راوی: رزمنده دلاور حمیدرضا حیدری نسب
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌷 #هر_روز_با_شهدا
#در_آغوش_معشوقه
🌷در مرحله سوم عملیات بعد از تجدید قوا، نیروهای اسلام به میدان مین برخورد کردند که دستور عبور از آن داده شد. عبور از میدان مین از دو محور بود که یک سمت سپاه و بسیج بودند و سمت دیگر دست ارتش بود. ۱۵۰ نفر از بچههای سپاه و بسیج بعد از شنیدن دستور عبور از میدان مین داوطلب شدند تا غلت بزنند روی مین تا معبری باز شود و دیگران رد شوند. من در سنگر فرماندهی بودم که فرماندهان اصلی آنجا بودند، از قبل پنهان شده بودم تا آنها مرا نبینند اما صدایشان را میشنیدم. از بیسیمها صدای "الله اکبر" گفتن رزمندهها میآمد و بعد صدای انفجار مین شنیده میشد.
🌷....در آن سوله یک طرف فرماندهان سپاه و یک طرف فرماندهان ارتش بودند. اما مشکلی پیش آمد که نشد معبر باز شود. زمان گذشت و هوا روشن شد. عراقیها متوجه شدند و بچهها را قیچی کردند، عده زیادی قتل عام شدند و عدهای دیگر راه برگشت را گم کردند. هنگام برگشت از جادههای "رملی" آنقدر خسته شده بودند که اسلحه و لباس خود را زمین انداخته بودند. فضا واقعاً وحشتناک و دلخراش بود. اولین آمبولانس که آمد من با خواهش به همراه بچههای تخریب رفتم جلو. وسط میدان مین جنازههای زیادی بود.
🌷یکی از عکسهایی را که از آن صحنه گرفتم از بس دلخراش بود سال گذشته با نام "صحرای کربلا" اجازه انتشار گرفت. رزمندهها با حالتهای زیبایی به شهادت رسیده بودند. یکی از آنها با مشت گره شده شهید شده بود و این نشان از تعصب او داشت، دستش خشک شده بود و مجبور شدند استخوانش را بشکنند بعد او را دفن کنند. یکی دیگر از شهدا به حالت سجده افتاده بود. یکی از شهدا "آر.پى.جی" اش را به حالتی بغل کرده بود که انگار معشوقهاش را در آغوش گرفته است. دیدن این صحنه برایم بسیار سخت و تلخ بود. من در طول عمرم دو بار صحرای کربلا را درک کردم که یکدفعه در این روز بود.
#راوى: رزمنده دلاور علی فریدونی از جمله عکاسان جنگ تحمیلی
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d