eitaa logo
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
2.7هزار دنبال‌کننده
23.5هزار عکس
27.6هزار ویدیو
133 فایل
محتویات کانال ازهردری میباشد 🌹علمی، مذهبی‌، شعر،داستان،پندواندرز سخنان بزرگان ،طب سنتی،کاردستی، آموزشی،مطالب پزشکی روز دنیا، و خلاصه اینجاهمه چی درهمه🌹 ارتباط با ادمین 👈👈 @Ndashti ارتباط با ادمین 👈👈 @M_Mohammdeean @جهت تبلیغات با قبول ....
مشاهده در ایتا
دانلود
خلاصه بار زدیم و رفتیم سمت اون شهر، از خیابونش رد شدیم، اونجا مثل روستای خودمون نبود یکمی پیشرفته تر بود و گویا تازه توش شهردار اومده بود و داشت شهر میشد، بعد پیچیدیم توی یه کوچه خیلی بلند، چندتا کوچه پس کوچه رو رد کردیم و رسیدیم به یه کوچه ی باریک، ته کوچه یه در کوچیک بود که حمید نشونش داد و گفت اهان اینه.. وسایلمونو از وانت گذاشتیم پایین، حمید در زد و یاالله گفت، با حیرت وارد خونه شدم، یه حیاط بزرگ بود که دور تا دورش ده تایی اتاق داشت، و یکی از این اتاقها مال ما بود یکم فکر کردم و دیدم واقعا از جایی که با عشرت زندگی میکردم که بدتر نیست! با آدماییم که از گذشته من خبر ندارن و قاعدتا فضولی زندگیمم نمیکنن..! حمید وسایلو گذاشت وسط حیاط و بردم سمت اتاق، اتاق بوی دود و نا میداد، آب ازش رد نمیشد و نمیشد بشوریش، با یه دستمال آروم دیواراشو پاک کردم و کفشم جارو کشیدم، هیچی نداشتم کفش بندازیم ناچار روی لحافی که بی بی بهمون داده بود رو کندم که لااقل یه جا برا نشستن داشته باشیم.. خونه کلا حموم نداشت و باید میرفتیم حموم عمومی، برای اون همه آدمم فقط یه دستشویی داشت..! حمید دم یه میوه فروشی شاگرد شده بود و کار میکرد، کلی از این وضعیت شاد بودم اما زجرایی که توی اون خونه میکشیدم باعث میشد شادیم از بین بره.. مثلا یه نیمه شب توی زمستون امیر به گریه افتاد، خواستم براش شیرخشک درست کنم اما لوله ی آب توی حیاط یخ زده بود و آب نمیداد، برفهای روی زمینو جمع کردم ریختم تو کاسه گذاشتم جوشید، بعد اونا رو ریختم روی لوله یخش وا بره و تونستم آب و باز کنم.. امیر انگار فقط بچه من بود نه بچه من و حمید! حمید اصلا به این کارا توجه نمیکرد یا محل نمیداد ولی من با این وجود راضی بودم و از وقتی عشرتو ندیده بودیم کلی همه چیز بهتر شده بود... یکی دیگه از چیزایی که توی اون خونه سخت بود شستن امیر اونم توی زمستون بود، حموم و آب داغ نداشت، ظرفا رو با یه بدبختی با همون آب سر میشستیم ولی هر وقت امیر و میخواستم بشورم باید آب و روی گاز داغ میکردم بعد با آب سرد قاطی میکردم ولرم شه و بعد پای لوله میشستم.. سعی کردم امیر و هرچه زودتر از پوشک بگیرم و بجای شیرخشک بهش شیر گاو بدم که کمتر اذیت شم و نخوام هزینه کنم.... https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
دوباره اونجا هم یه قالی زدم با اوستایی که حمید نشناسه و بخواد بره پولی بگیره.. حالا اگر هم کار میکردم و پول رهن میدادم زورم نمی اومد، به دور بودن از عشرت می ارزید آدرسی ازمون نداشت و حتی نمیدونست ما سر خود یدفعه اومدیم اینجا و به این نگفتیم.. امیر و میخوابوندم توی گهواره ای که از سمساری خریده بودیم، بعد یه نخ خیلی بلند میبستم به گهواره و سر دیگه نخ به دست خودم، وقتی قالی میبافتم دستم که حرکت میکرد اون قالیم حرکت میکرد.. حمید چند وقتی بود که دیر میومد و وقتی ازش میپرسیدم کجا بودی رو ترش میکرد و میگفت مشتری داشتیم، ولی کدوم آدم عاقلی یازده دوازده شب میره گوجه بخره که تو با مشتری سرت شلوغه! و این شد که بهش شک کردم که کارای زیر زیرکی میکنه.. داشتم فکر میکردم خب از کجا بفهمم داره چیکار میکنه، انقد به فقدان خانوادم فکر میکردم که حتی الان هم فکر میکردم حتما اگه با نریمان خوب بودم میرفت ببینه داره چیکار میکنه... ولی نریمان نبود.. هیچکس نبود.. تمام دلخوشیم قالی ای که تازه زده بودم و امیرم بود. حمید کار میکرد از صبح میرفت تا نصفه شب، ولی آخر برج از یه عمله بنا هم که روزی هشت ساعت کار میکرد حقوقش کمتر بود و به هیچ جامون نمیرسید، من نازک نارنجی خونه آقام، حالا ترشی انداختن یاد گرفته بودم، یاد گرفتم رب گوجه درست کنم و با سود خیلی خیلی کم بفروشم تا طالبم شن، سبزی پاک میکردم، تا بتونیم خرج امیر و دراریم.. هر ماه هم که به حمید میگفتم چرا انقد حقوقت کمه هربار یه چیزی میگفت، یبار میگفت مال همه ست یبار میگفت بام لج کردن.. میگفتم اخه مرد لااقل از اینجا بیا بیرون برو یجا دیگه کار کن، خب وقتی بهت زور میگن نرو اینجا.. ولی زیر بار نمیرفت و میگفت دیگه کجا کار پیدا کنم؟ اما یه چیزی خیلی خوب بود، ندیدن عشرت.. نبود عشرت.. حقوق حمید کم بود نصف شب برمیگشت از بیرون، ولی همینکه عشرتو نمیدید باعث میشد به من محبت کنه دوسم داشته باشه باهام مهربون باشه، هیچوقتم با وجود تمام غرغرام دست روم بلند نکنه یا صداشو بالا نبره انقد از نبود عشرت و اخلاق بهتر شده ی حمید ذوق زده بودم که زیاد به علت اینکه چرا دیر میاد یا اینکه چرا حقوقش انقد کمتر شده فکر نمیکردم... https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
یه همسایه داشتم تقریبا سن و سال خودمو داشت اونم شوهرش عمله بنا بود، ولی اونا ماشین داشتن و وضع مالیشون بهتر بود یه روز بهش گفتم زری جون فضولی نیست نباشه ولی چرا آقاتون انقد زودتر میاد؟ ساعت پنج خونه ست ولی حمید نه.. گفت خب شاید اون سر ساختمونیه که میخوان زودتر تمومش کنن، شبام وایمیستن گاهی، الان ساختمون شوهر منم اینجوریه، بعضیا وایمیستن بعضیام که خستن شیفتو به یه کارگر دیگه تحویل میدن.. ذوق کردم که حمید من از اون جنم داراشه و میخواد پول بیشتری دربیاره ولی تعجب کردم تو دلم گفتم چجور نصف حقوق مارو میگیرن تونستن ماشین بخرن ما نمیتونیم، ما هشتمون گرو نهمونه..! باز ازش پرسیدم زری خانم، بازم فضولی نباشه ولی به آقاتون چقد میدن؟ مبلغی که گفت تقریبا سه برابر مبلغی بود که حمید هر برج میاورد تو خونه! دلم هری ریخت، حرفی نزدم و دوییدم تو اتاقم، قلبم تاپ تاپ میزد حمید و بغل کردم و یقین کردم که یه زن گرفته که دو شیفت کار میکنه..! حساب کردم دیدم باید شش برابر این پولی که هر برج میاره تو خونه دربیاره، فکر کردم با اون پول چیزی نبود که نتونیم بخریم، حتی بعد یه مدت میتونستیم یه خونه بهتر رهن کنیم خیلی بهتر از اینجا..! به تنها چیزی که فکر کردم دلیل عطوفت حمید عذاب وجدانیه که بابت زن دوم داره... https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
... نشستم یه گوشه دستمو گذاشتم رو پشتی و سرم رو دستم، خیلی بده آوار مصیبت روت باشه ولی دیگه نتونی گریه کنی.. نخوای گریه کنی.. اشکی ازت نیاد.. نیمه شب بود با صدای در اتاق از جا پریدم.. جامو کنار حمید انداختم که بخوابیم، دستشو دورم حلقه کرد و گفت چیزی شده نازی؟ امشب به ما محل نمیدی..؟! پشتتو به من نکن بغلم کن.. نمیخواستم تا مطمئن نشدم چیزی بگم، تو دلم گفتم اگه حدسم درست باشه مرد به زیاده خواهی تو ندیدم! از صبح معلوم نیست پیش چه عفریته ای بودی الانم که اینجور دلم میخواست فریاد بزنم این حرفا رو بگم ولی عوضش گفتم خیلی کار کردم خستم حمید بزار بخوابم... گفتم توام از صبح تا الان سرکار بودی خسته ای یه امشبو بخواب.. از روی تند شدن نفسش و ضربان قلبش فهمیدم انگار استرس گرفت، گفت اره اره منم خستم... باشه.. و گرفت خوابید، تصمیم گرفتم که دنبالش برم ببینم کجا میره چیکار میکنه.. ولی راه اون شهری که چه شوهر من چه شوهر زری میرفتن توش کار میکردن تا شهرستان خودمون تقریبا یک ساعتی میشد، اینجور نبود که اون پیاده بره منم پیاده راه بیفتم دنبالش ببینم کجا میره.. گفتم به زری بگم شاید عقلش کار کرد به زری سیر تا پیاز ماجرا رو گفتم، از این آدمایی نبودم که سفره دلمو پیش هر کس و ناکسی وا کنم و همیشه صورتمو با سیلی سرخ نگه میداشتم، ولی اون بار زدم زیر گریه و همه چیزو گفتم https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
6.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
با لوازم خانگیتون مهربان باشید😁 فقط اونجاش که میگه الان از اون تاید کیلوییا میریزم😂 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
مرد : قلبم درد میکنه زنگ بزن دکتر، سریع زن : باشه عزیزم اروم باش، رمز موبایلتو بگو تا با موبایلت زنگ بزنم مرد : وایسا فکرکنم بهترشدم ؛نه نیاز نیست، حس میکنم بهتر شدم ...😂😆 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
رفتم کافه هات چاکلت بگیرم، میگه امشب نداریم. میگم دیشبم که نداشتین، میگه امکان نداره، ما همیشه امشب نداریم. مردم دیوانه شدن https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
اگه مردا قدِ یه استامینوفن کدئین درک داشتن زندگی گلستان میشد یه قرص به این کوچیکی بدون هیچ توضیح و فك زدنی میفهمه دردت کجاست صاف میره سراصل مطلب…😑 حالا واسه یه مردِ نود کیلویی دوساعت از دردات میگی آخرش میگه شام چی داریم😐😂😂😂 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d