eitaa logo
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
2.6هزار دنبال‌کننده
21.5هزار عکس
25هزار ویدیو
124 فایل
محتویات کانال ازهردری میباشد 🌹علمی، مذهبی‌، شعر،داستان،پندواندرز سخنان بزرگان ،طب سنتی،کاردستی، آموزشی،مطالب پزشکی روز دنیا، و خلاصه اینجاهمه چی درهمه🌹 ارتباط با ادمین 👈👈 @Ndashti ارتباط با ادمین 👈👈 @M_Mohammdeean
مشاهده در ایتا
دانلود
دوباره قیافه ی صنم رو وقتی دیشب نگرانم شده بود رو به یاد آوردم و بی اختیار لبم کش اومد .. از صنم مطمئن بودم میدونستم که اون هم تو همین مدت کم از دوری من اذیت شده ولی حتما ازم رنجیده و باید دلش رو به دست بیارم .. تا غروب به این فکر میکردم چطور این کار رو انجام بدم .. منتظر موندم هوا کاملا تاریک بشه بعد از حجره خارج شدم و به طرف خونه ی صنم راهی شدم .. هر چی فکر کردم چیزی به ذهنم نرسید که براش بخرم و تصمیم گرفتم مقداری پول بدم تا هر چی لازم داره خودش بخره .. ماشین و سر کوچه پارک کردم و تا جلوی درشون پیاده رفتم .. لباسم رو مرتب کردم و چند ضربه به در زدم .. چند دقیقه بعد صنم در رو باز کرد و با دیدنم آروم سلام داد و گفت واسه چی بازم اومدی اینجا ؟ برو یوسف .. برو .. خواست در رو ببنده که دستم رو گذاشتم روی در و مانع شدم و گفتم یه دقیقه وایسا .. کارت دارم .. صنم چادرش رو کمی جلو کشید و گفت تو الان یه مرد غریبه هستی چه کاری با من داری ... دلم میخواست دستم رو بزارم زیر چونه اش و سرش رو بلند کنم تا چشمهاش رو ببینم .. به سختی جلوی خودم رو گرفتم و گفتم صنم .. من پشیمونم .. میخوام که دوباره برگردی .. میخوام که دوباره زنم بشی .. صنم غمگین نگاهم کرد و گفت خودتم میدونی که نمیشه .. با کاری که کردی این دنیا، اون دنیا ما بهم نامحرمیم .. پس برو .. برو و بیشتر از این خودت و من مادر مرده رو آزار نده ... نمیتونستم تو صورتش نگاه کنم.. نمیدونستم دلتنگیه یا نیاز که به نظرم صنم از همیشه دلفریب تر و زیبا تر شده بود .. به زمین خیره شدم و گفتم تو بگو قبول میکنی ، تا من بهت بگم میخوام چیکار کنم.. صنم آهی کشید و گفت در حقم خیلی نامردی کردی .. خیلی .. پای داداشم خوب بشه میریم بندر .. میگن اونجا کار زیاده .. تو هم برو به زندگیت بچسب.. کاری از دست هیچ کس برنمیاد که بتونیم دوباره ... نزاشتم حرفش رو کامل کنه و گفتم چرا یه راه هست .. تو یک کلمه بگو هنوز خاطر منو میخواهی یا نه .. صنم چشمهاش از نم اشکش برق زد و تکیه زد به در و گفت هر شب آرزو میکنم فقط یک بار .. یک بار دیگه بتونم سرم رو بزارم روی سینه ات و بخوابم .. صبح که بیدار میشم موهام عطر تنت رو بگیره .. گریه اش صدادار شد و آروم گفت تو چیکار کردی یوسف .. چیکار کردی .. از غصه ی گریه و حال صنم قلبم گرفت و اگر گریه برای مرد عیب نبود همراهش زار میزدم .. هوا کم آوردم برای نفس کشیدن و روی زانو نشستم و گفتم من غلط کردم .. تو بیا خانمی کن و ببخش و برگرد دوباره به خونم .... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
صنم باز نگرانم شد و گفت یوسف حالت خوش نیست ؟ منتظر جوابم نموند و دوان دوان به داخل رفت و با لیوانی آب برگشت و زانو زد و کنارم نشست و آب رو به سمتم گرفت و گفت کمی بخور تا حالت بهتر بشه .. کاملا نزدیکم بود .. چادرش کمی عقب رفته بود .. موهای افشونش اطراف شونهاش پریشون بود .. چند بار نفس عمیق کشیدم .. میخواستم برای مدتها این عطر رو ذخیره کنم .. نگاهی بهش کردم و لیوان رو گرفتم و سریع بلند شدم .. ترسیدم نتونم خودم رو کنترل کنم و بغلش کنم .. آب رو یک نفس بالا کشیدم و چند تا نفس عمیق کشیدم و گفتم پرسیدم فقط یک راه داره .. باید .. یه محلل پیدا کنیم .. صنم بلند شد و با تعجب گفت چی ؟ این دیگه چیه؟ با درموندگی دستی به صورتم کشیدم و گفتم محلل .. چجور بگم ؟ تو باید واسه یه روز زن کسی بشی ، عقدش بشی و بعد طلاق بگیری تا من بتونم دوباره عقدت کنم .. صنم سکوت کرده بود .. برگشتم و تو صورت ماتش نگاه کردم و گفتم قبول میکنی؟ صنم آب دهانش رو قورت داد و گفت اینارو الکی میگی.. فکر میکنی من مزاحم زندگیت میشم میخوای یه جوری سرم رو بند کنی .. من که گفتم چند وقت دیگه میریم بندر و تو دیگه سایه ی منم نمیبینی .. یک قدم به سمتش رفتم و دستهام رو دو طرف چهار چوب در گذاشتم و گفتم صنم .. صنم .. من میگم دارم از دوریت میمیرم .. چندین روزه نه خوراکم معلومه نه خوابم .. عطرت رو ، روی متکا میریزم و با یاد و تصور تو میخوابم .. تو به من این حرفها رو میگی .. باشه .. الان جواب نده .. فردا هوا که روشن شد برو از هر کس که میشناسیش و بهش اعتماد داری بپرس .. منم فردا همین موقع میام ازت جواب میگیرم .. دست کردم تو جیبم و مقدار زیادی پول رو به طرفش گرفتم و گفتم نمیدونستم چی بخرم اینو بگیر و برو هر چی لازم داری بخر .. صنم با شیطنت نگاهم کرد و گفت هنوز از پولی که چند شب پیش دادی ، دارم.. کنار سرم رو خاروندم و گفتم فهمیدی کار من بوده؟ در لحظه غم صورت صنم رو گرفت و گفت مگه تو این شهر غیر تو کسی از اوضاع ما خبر داره .. در ضمن ماشینت رو سر کوچه دیدم .. پول رو دوباره بردم نزدیکتر و گفتم اینم بمونه پیشت لازمت میشه .. یادتم نره فردا ازت جواب میخوام .. صنم کتم رو گرفت و گفت یه بار دیگه بهت اعتماد میکنم یوسف .. ولی این بار پشیمونم نکن ... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
نتونستم خودم رو کنترل کنم و از روی سرش بوسیدم و گفتم به مولا نمیزارم آب تو دلت تکون بخوره .. تو اینبار فقط جات روی چشمهای منه .. صنم لبخندی زد .. بعد از چند لحظه گفت فقط .. کاش میشد یه راه دیگه پیدا میکردی.. برام سخته .. از تصور اتفاقی که قراره بیوفته دستم رو مشت کردم و چشمهام رو بستم و گفتم صنم .. فکر میکنی واسه من راحته .. حتی الان که حرفش رو میزنم حس میکنم قلبم ممکنه دیگه نزنه .. یه غلطی کردم که دارم تاوانش رو اینطور پس میدم .. قلبم تیر کشید و دستم رو گذاشتم روی سینه ام .. صنم با ترس گفت باشه .. یوسف تو رو خدا دیگه حرص نخور رنگت سرخ شده .. میترسم چیزیت بشه .. چند تا نفس عمیق کشیدم و گفتم تا عده ات تموم بشه یکی رو پیدا میکنم .. تو این مدت هم زود به زود بهت سر میزنم ، هر چی خواستی به خودم بگو .. خداحافظی کردم و از صنم جدا شدم .. روزها میگذشت و هر روز به اسد تذکر میدادم که یک نفر رو پیدا کنه .. اسد ادمای مختلفی رو پیشنهاد میداد ولی هیچ کدوم اونی نبود که میخواستم .. اون روز اسد به حجره اومد و گفت یوسف یکی هست که قبول کرده صنم رو واسه یه روز عقد کنه .. تمام شرایطی هم که میخواهی کم و بیش داره.. با اینکه میخواستم زودتر این اتفاق بیوفته و مشکلمون حل بشه ولی هر دفعه که حرفش میشد باز این قلبم جوری میزد که فکر مبکردم همه صداش رو میشنوند.. اسد بشکنی جلوی صورتم زد و گفت چرا ماتت برده ؟ بگم کیه یا نه.. آروم گفتم بگو... صندلی رو کشید روبه روی میز و نشست .. سیگاری روشن کرد و پک محکمی زد .. زل زده بودم به دهانش ... _تو نونوایی کار میکنه .. پنج تا بچه داره .. خیالت راحت خونه اش و محل کارش هم اون سر شهر.. نه تو رو میشناسه نه اسمت رو شنیده .. با صدایی که انگار از ته چاه بیرون میومد پرسیدم چند سالشه؟ اسد دوباره پکی به سیگارش زد و گفت نپرسیدم ولی پنجاه میشه.. دستهام رو تو هم گره کردم و خم شدم به طرف اسد و پرسیدم زن داره دیگه؟؟ اسد گفت آره گفتم که این تمام شرایطی که تو میخواهی داره .. زن داره و دست و بالش حسابی خالیه .. وقتی بهش گفتم فقط در مورد پول پرسید چیز دیگه ای واسش مهم نبود .. به سختی نالیدم نگفتی که صنم چند سالشه ؟ اسد پوزخندی زد و گفت مگه احمقم ؟ معلومه که نگفتم ... سرم رو گذاشتم روی میز و گفتم اسم و آدرس دقیقش رو بنویس باید برم ببینم .. اسد دستش رو پشتم گذاشت و گفت یوسف نبینی بهتره.. برای همیشه تو ذهنت میمونه .... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
بدون اینکه سرم بلند کنم گفتم اسد بنویس و برو .. اسد کاری که گفتم رو انجام داد و بعد از رفتنش تکه کاغذ رو برداشتم ، اسمش یعقوب بود.. تو جیبم گذاشتم و بطرف آدرسی که داشتم راه افتادم .. روبه روی نونوایی پارک کردم و به مغازه رفتم .. دو نفر منتظر بودند .. سه نفر تو مغازه بودند. با دقت نگاه می کردم مشخصات هر کدوم رو با چیزی که تو ذهنم بود تطبیق میدادم.. شاطر مرد مسنی بود و کارگری که خمیر رو چونه میکرد .. شاطر صدا کرد یعقوب .. ظهر نبودم پول آرد رو دادی؟ یعقوب مرد لاغر اندام سیاه چرده ای بود که بیشتر از سنش نشون میداد .. نگاهی به دستهاش کردم . .. قبل از اینکه دوباره حالم خراب بشه برگشتم تو اتومبیلم .. چند روز مونده بود که عده ی صنم تموم بشه و احساس میکردم این روزهای اخر زودتر میگذره .. این اواخر کمتر به دیدنش میرفتم چرا که با هر بار دیدنش حالم بد میشد .. نصف مبلغ طی شده رو به اسد دادم تا به یعقوب بده .. ظهر بود که اسد خبر آورد که تو محله ی دیگه ای شیخی پیدا کرده تا عقد صنم و یعقوب رو جاری کنه .. اسد کنار صورتش رو خاروند و گفت فقط یه چیز .. این میگه من خونه ی جدا ندارم که بخوام بعد از عقد ببرمش .. واقعا دیگه تحملش رو نداشتم داد زدم دستم رو کوبیدم روی میز و الله اکبری گفتم .. اسد گفت خب راست میگه نمیتونه که ببره پیش زنش .. میخواهی صمد رو بفرستم جایی بره همون خونه ایی که صنم هست؟ عصبی گفتم هر کار میخواهی بکن .. روز بعد قرار بود عقد کنند .. از صبح هر کار میکردم تا به این موضوع فکر نکنم . غروب اسد صنم و یعقوب رو برد تا عقد کنند و از اونجا برده بود خونه ی صنم .. تو حجره نشسته بودم و هر لحظه رو با خودم پیش بینی میکردم .. همه ی کارگرها رفته بودند و محمود هم که فهمیده بود حالم بده سراغم نمیومد . تو تاریکی سرم رو فشارمیدادم تا کمتر فکر کنم که اسد برگشت .. تا نگاهش کردم گفتم اسد .. یه دارویی ، معجونی ، کوفتی بده به من که امشب بیهوش بشم .. اینطور پیش بره تا صبح قلبم دووم نمیاره .. اسد گفت دوای دردت فقط یه چیز.. پاشو بریم فقط هرچی من میگم گوش کن .. سریع بلند شدم و کلاهم رو برداشتم و گفتم باشه بریم مهم نیس دیگه.. هر چی بگی گوش میدم فقط از اینجا بریم.. اسد زودتر از من از حجره بیرون رفت و اتومبیلش رو روشن کرد و باهم راهی شدیم .. جلوی کافه ای نگه داشت و گفت بریم یکمی غذا بخوریم و قلیون چاق کنیم بعدشم بریم خونه ی من تا اعصابت آرومتر بشه.... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه چیزایی هست ڪه هیچوقت نمیشه اونارو برگردوند سنگ وقتی پرت بشه حرف وقتی زده بشه موقعیت وقتی از دست بره زمان وقتی بگذره دل وقتی بشڪنه پس حواسمون باشه چون خیلی زود دير ميشه    ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌ •┈┈•••✾•🌺🌸🌼•✾•••┈┈ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
آموخته ام زندگی همیشه عالی و کامل نیست اما همیشه همانی است که تو میسازی پس آن را به یادماندنی بساز، و هرگز اجازه نده کسی خوشبختی تو را از تو بگیرد    ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌ •┈┈•••✾•🌺🌸🌼•✾•••┈┈ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌱 از سختی‌ها نترس، سختی آدم را سرسخت میکند میخ‌هایی در دیوار محکم هستند. که ضربات سخت‌تری را تحمل کرده باشند . 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
هیچ زمانی به قدرِ زمان‌هایی که به مسائل پوچ و بحث و جدال‌های پیش‌پا افتاده و بی‌اساس، اهمیت می‌دهم، از خودم بیزار نیستم. زمان‌هایی که بی‌آنکه حواسم باشد، دارم زمانم را بیهوده و برای هیچ، تلف می‌کنم! وقت‌هایی که به خودم می‌آیم و ناگهان خود را در دل فرایند فرسایشیِ یک بگومگوی احمقانه حس می‌کنم و از منطق و درایت و هوشمندیِ خودم، احساس شرم می‌کنم. 🌟آگاهی و اقدام عملی = رمز خوشبختی https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
👈حتی اگر دیدی همسرت یک حکایتی را برایت بازگو کرد که بارها شنیده بودی، نگو اینو شنیدم، بلکه با تمام توجه و نگاه مثبت به حرفهایش گوش کن. 🗣جول استیون می گوید : ⁉️می دانی چند نفر جوکی را برای من تعریف کردند که من 47 بار از قبل شنیده بودم؟ 🔺 می توانستم به آنها بگویم که ادامه نده چون قبلا شنیدم. ♻️من گذاشتم که آنها از گفتن این جوک لذت ببرند و جوری خندیدم که انگار اولین بار بود این جوک را می شنیدم. https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🔸بگو،نگو ✔️یه بگو نگو هایی هست که فوت کوزه گریه، عصای معجزه گره کلامه مثلا : ✅بگو: دوست دارم تو راه برگشت با تو باشم میتونی بیای؟ ❌نگو: می آی دنبالم؟ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5864249080674256550.mp3
25.38M
کتاب صوتی چهار اثر از فلورانس 🌸فصل دوم🌸 💟 💵💓 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
* ‍ 💟خودتان پیش‌قدم شوید و تغییرات کوچکی در زندگی‌تان ایجاد کنید. 💟گاهی اوقات، در موضوعات کوچک و نه‌چندان مهم کارها را متفاوت از همیشه و بدون برنامه‌ریزی قبلی انجام دهید. 💟این به شما کمک می‌کند که راحت‌تر با اتفاقات غیرمنتظره که خارج از کنترل شما هستند کنار بیایید. 💟با این کار، به خودتان یاد می‌دهید که تغییرات را بپذیرید. 💠به‌عنوان مثال: مسیر متفاوتی را برای رفتن به محل کار انتخاب کنید. صبحانه‌ی متفاوتی نوش جان کنید. گاهی به جای قهوه، چای بنوشید. یکهویی تصمیم بگیرید با دوستان یا همسرتان سینما بروید. کارهای همیشگی را انجام دهید؛ اما به روشی متفاوت. https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🔴 چرا خداوند خواسته هایم را به من نمیدهد؟ 💢 برای دریافت هر چیزی سه مرحله وجود دارد : 1. خواستن 2. اجابت کردن 3. دریافت کردن 💢 گاهی اوقات فکر میکنیم همه راه را درست رفته ایم اما باز به آرزومون نرسیدیم. چرا؟؟؟!!!! 1. مرحله اول انجام شده : خواستن، چیزی از خدا و کائنات خواسته شده است. 2. مرحله دوم هم انجام شده : اجابت شدن، خداوند به کائنات دستور داده و کائنات آن جیز را برای شما مهیا کرده اند. 3. اما مشکل در مرحله سوم و آخر هست : گشودن در برای دریافت صورت نگرفته است ... 💢 و این گشودن در همان باور و ایمان ماست ،،، 💢 ما خود باور به رسیدن چیزی نداریم ... 💢 همینکه مرتب میگیم یعنی میشه؟؟؟ کاش که بشه!!! من که باورم نمیشه که بشه !!! و ... نشان از شک و تردید ما دارد. 💢 آن چیز مهیا شده ولی بخاطر عدم باور، در را به رویش باز نمیکنیم ...! ✨🌹 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✨️🕊 َقولوا لِلنّاسِ حُسنًا(بقره۸۳) و با مردم با خوش زبانی سخن گویید. تو نمی‌دانی ولی شاید همین‌ لحظه از رنجی به خیابان گریخته‌اند، شاید درد عمیقی آنها را ناگزیر به گریز کرده. با آدم‌ها مهربان باش‌،با آدم‌ها قشنگ حرف بزن،تو نمیدانی درونِ آدمِ مقابلت همین لحظه که روبروی تو آرام و خونسرد ایستاده و شاید دارد لبخند میزند، چه زمستان سهمگینی برپاست💕🌸 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟩 نکات طلائی در انتخاب پرده آشپزخانه 😍 . . بالاخره رسیدیم به نکات مهم انتخاب پرده برای آشپزخانه 🥰 . یادت نره آشپزخانه یکی از مهم ترین فضاهای منزل هستش ، پس چه بهتر تو خرید وسایل برای آشپزخانه کمی حساسیت و دقتمون رو بالا ببریم تا دچار اشتباه نشیم ☺️ . این پست میتونه تو انتخاب پرده آشپزخانه بهت کمک کنه 🤩 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 💓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😍😋 ضخامت يك عدد سينه را نصف ميكنيم و بعد مثل بالا برش هاى نازك ميزنيم. در مقدارى ميريزيم و مرغ ها را به آن اضافه ميكنيم. بعد يك عدد را از وسط نصف ميكنيم و به صورت خلال هاى بلند درمياريم و داخل قابلمه ميريزيم. مقدار خيلى كمى اضافه ميكنيم. پنج حبه را ريز خرد ميكنيم و همراه با بيست و پنج گرم كره داخل قابلمه ميريزيم. يك ق.م دانه سياه را خرد ميكنيم و همراه با مقدارى به مواد اضافه ميكنيم. بعد سى شاخه جعفرى را خرد ميكنيم و همراه با يك پيمانه شيرين داخل قابلمه ميريزيم. چند دقيقه تفت ميديم و در نهايت يك و نيم ليتر آب را همراه با مقدارى نمك اضافه ميكنيم و اجازه ميديم سوپ كاملا بپزه و جابيفته. https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلمه😍😋 تا فصلشه این غذای خوشمزه رو درست کنید که خیلی خوشمزه اس 😍 من از کنسرو برگ انگور استفاده کردم اگر تازه دارید ساقه اشو بچینید برگ هارو خوب بشورید و حدود سه دقیقه تو آب‌جوش بزارید و بعد آبکش کنید پیاز دو عدد گوشت چرخکرده دویست گرم یک لیوان لپه یک لیوان برنج رب گوجه در صورت دلخواه رب انار یا ازگیل سبزی شامل تره ترخون مرزه شوید گشنیز و پیازچه این مقدار زیاد میشه اگر تعداد کمتری هستید مواد رو نصف کنید ❤️ لپه رو خیس بدید از قبل و بپزید برنج هم خیس بدید و فقط آبکشی کنید برای سسش ما این روش رو ترجیح میدیم و خیلی خوشمزه تر میشه شما هم بنظرم امتحان کنید خوشتون میاد اگر نه آب و سرکه و شیره یا شکر بریزید https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d