🔴 حاجت روایی با حضرت ام البنین
🔵 آیت الله سید محمود شاهرودی:
🌕 من در مشکلات و حوائج برای حضرت ام البنین سلام الله علیها صد مرتبه صلوات می فرستم و حاجت میگیرم.🤲
🍃💚💚🍃
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀شنبه های ام البنینی🥀
#_عهدی با ام البنین س💚
مرا با غم نشینی آفریدند
به عشقی اینچنینی آفریدند
تمام زندگیم نذر حسینه
مرا ام البنینی آفریدند
به رسم اهالی کربلای معلی شنبه های ام البنینی 💚
⚜شماهم با تبلیغ شنبه های ام البنینی خادم مادرِ حضرت اباالفضل شوید...
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
┄┅─✵🟢✵─┅┄
492.mp3
5.32M
#صوت_ترجمه #صفحه_492 سوره مبارکه #زخرف
#سوره_43
#جزء_25
منبع: پایگاه قرآن ایران صدا - ترجمه استاد حسین انصاریان
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌸به نام خداے
✨بزرگ و احد ، قدیر و صمد
🌸به نام خداے
✨رئوف و غفور و
🌸حمید و لطیف و مجید
🌸به نام خداوند وجد و سرور
✨پدید آور عشق و احساس و شور
🌸 بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم
✨ الــهـــی بــه امــیــد تـــو
🍃🌸شروع هفته تون پُر برکت
و معطر با ذکر شریف
صلوات بر حضرت محمد (ص)
و خاندان مطهرش 🌸 🍃
🌸✨الّلهُمَّ
🌸✨صلّ
🌸✨علْی
🌸✨محَمَّد
🌸✨وآلَ
🌸✨محَمَّدٍ
🌸✨وعَجِّل
🌸✨ فرَجَهُم🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
نیایش صبحگاهی ☃️💫
❄️ای خدای مهربانم ...
🕊ای عاشقانۀ دل کوچک من ...
❄️گفتی فاصلهات با من یک نفس است
🕊گفتی تو از اهل زمین جدا شو،
❄️من سکوتت را معنا میکنم…
🕊ای آرامش مطلق ...
❄️دلم تو را میخواهد
🕊همین کنار ،
❄️نزدیکِ نزدیک ،
🕊بی ترسِ فرداها
❄️دلم میخواهد تنها تو را نفس بکشد…
🕊دلم تو را میخواهد که مصفایش کنی…
❄️یا رب تو مرا به نفسِ طناز مده
🕊با هر چه به جز توست مرا ساز مده
❄️من در تو گریزان شدم از فتنۀ خویش
🕊من آنِ توام ، مرا به من باز مده
آمین...🙏🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💓ســلام
🌸صـبح زیبـاتـون بـخیر
💫به شنبه خوش آمدید
💓امـیدوارم
🌸روزتـون بانشاط
💫لبتون پر از تبسم
💓قلب تون پراز نور
🌸روزگارتـون شیرین
💫و نعمت های
💓الهی نصیبتون باد
🌸اول هفته تون شاد و زیبا
☃️روزنو هفته نو مبارک
❄️ان شاءالله
☕️این هفته براتون
☃️سرشار از خیر و برکت
❄️و لبریز از موفقیت باشه
☕️الهی...
☃️اتفاق های خوب و خوش
❄️دراین هفته براتون رقم بخوره
سلام صبح شنبه تون بخیر☃️❄️
🤍روزت را به خدا و
⛄️فرشتگانش میسپارم
🤍به اوکه گاه وبیگاه دستانش
⛄️را بر روی قلبت میگذارد
🤍تا طلب کنی و هدیه کند
⛄️اکنون من برایت طلب میکنم
🤍شادی وسلامتی را مهربانی
⛄️و صبحی بخیر و زیبا را
🤍سـلام شنبه تون
⛄️مملو از شـادی و آرامش و مهر
💕✨اول هفته تون عالی
❄️✨روزگارتان زلال
⛄️✨امروزتان گلباران
💕✨زندگیتان بدون حسرت
❄️✨عاقبتتان بخیر
⛄️✨عشقتان مستدام
💕✨محبت خدا در دلتان
❄️✨آرامش همنشینتان
⛄️✨ و روزتان بخیر و شادی💐 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ســـلام 😊
پیشکش اول صبح☀️
یک ســلام گرم☕️
به گرمی دلهـای مهربونتون ♥️
و با عـطر خوش گلاب 🌹
از بـاغ آرامش❄️
و پر مهـر خداست ♥️
امـروزتون متبسم
به نگاه مـهربان خــدا ♥️🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیامبر اکرم (ص) فرمودند :
اخلاق خوب
باعث نابود شدن
گناهان است
همان گونه که آفتاب
برف و یخ را آب می کند.
📚 عیون الاخبار الرضا ج2 ص37🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤍بذر مهربانی را
🕊بی محابا و پیوسته
🤍بر زمینِ دلهـا بپاش
🕊بی شک
🤍جهانی پر از عشق
🕊درو خواهی کرد
🤍آغاز هفته تون پراز مهر و محبت🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢پنج گروه دعایشان اجابت نمی شود!
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
🎙 حجتالاسلام #رفیعی
#درساخلاق
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فشار قبر چیست؟وابستگی ها
استادالهی قمشه اي، اینگونه می گوید:
که مرگ واقعی چگونه است وفشار قبر چیست؟
آیا فشار قبر واقعیت دارد؟
استادالهی قمشه اي
جدا شدن روح از بدن هنگام مرگ قطعی ، در کسری از ثانیه انجام میشود . این لحظه چنان سریع اتفاق می افتد که حتی کسی که چشمانش لحظه مرگ باز است فرصت بستن آن را پیدا نمیکند . یکی از شیرین ترین تجربیات انسان دقیقا لحظه جدا شدن روح از جسم میباشد . یه حس سبک شدن و معلق بودن .
بعد از مرگ اولین اتفاقی که می افتد این است که روح ما که بخشی از آن هاله ذهن است و در واقع آرشیو اطلاعات زندگی دنیوی اوست شروع به مرور زندگی از بدو تولد تا لحظه مرگ میکند و تصاویر بصورت یک فیلم برای روح بازخوانی میشود . شاید گمان کنیم که این اتفاق بسیار زمان بر است . زمان در واقع قرارداد ما انسانهاست . این ما هستیم که هر دقیقه را 60 ثانیه قرارداد میکنیم . اما زمان در واقع فراتر این تعاریف است .
با مرور زندگی ، روح اولین چیزی که نظرش به آن جلب میشود، وابستگیهای انسان در طول زندگی میباشد . برخی از این وابستگی ها در زمان حیات حتی فراموش شده بود ولی در این مرحله دوباره خودنمایی میکند .میزان وابستگی دنیوی برای هرکس متغیر است .
روح از بین خاطراتش وابستگی های خود را جدا میکند . این وابستگی ها هم مثبت است هم منفی . مثلا وابستگی به مال دنیا یک وابستگی منفی و وابستگی مادر به فرزندش هم نوعی دلبستگی و وابستگی مثبت محسوب میشود . ولی به هرحال وابستگی ست .
این وابستگی ها کششی به سمت پایین برای روح ایجاد میکند که او را از رفتن به سمت هادی یا راهنما جهت خروج از مرحله دنیا باز میدارد . یعنی روح بعد از مرگ تحت تاثیر دو کشش قرار میگیرد . یکی نیروی وابستگی از پایین و دیگری نیروی بشارت دهنده به سمت مرحله بعد . اگر نیروی وابستگی ها غلبه داشته باشد باعث میشود روح تمایل پیدا کند که دوباره وارد جسم گردد . چون توان دل کندن از وابستگی را ندارد و دوست دارد دوباره آن را تجربه کند . به همین جهت روح به سمت جسم رفته و تلاش میکند جسم مرده را متقاعد کند که دوباره روح را بپذیرد . فشاری که به "روح" وارد میشود جهت متقاعد کردن جسم خود در واقع همان فشار قبر است.
این فشار به هیچ وجه به جسم وارد نمیشود . چون جسم دچار مرگ شده و دردی را احساس نمیکند . پس فشار قبر در واقع فشار وابستگی هاست و هیچ ربطی ندارد که شخص قبر دارد یا ندارد . این فشار هیچ ربطی به شب زمینی ندارد و میتواند از لحظه مرگ شروع گردد .
یکی از دلایل تلقین دادن به فرد فوت شده در واقع این است که به باور مرگ برسد و سعی در برگشت نداشته باشد .
بعد از مدتی روح متقاعد میشود که تلاش او بیهوده است و فشار قبر از بین میرود .
وابستگی ها باعث میشود که روح ، شاید سالها نتواند از این مرحله بگذرد . بحث روح های سرگردان و سنگین بودن قبرستانها بدلیل همین وابستگی هاست . گاهی تا سالها فرد فوت شده نمیتواند وابستگی به قبر خود و جسمی که دیگر اثری از آن نیست را رها کند .
به امید اینکه بتوانیم به درک این شعر برسیم:
دنیا همه هیچ و کار دنیا همه هیچ
ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ ...
بگذار و بگذر
ببین و دل مبند
چشم بینداز و دل مباز
که دیر یا زود باید گذاشت و گذشت ...
نگذارید گوشهایتان گواه چیزی باشد که چشمهایتان ندیده، نگذارید زبانتان چیزی را بگوید که قلبتان باور نکرده...
"صادقانه زندگی کنید"
ما موجودات خاکی نیستیم که به بهشت میرویم. ما موجودات بهشتی هستیم که از خاک سر برآورده ایم...
لطفاً این متن رو دقیق بخونید ، وابستگی و زیان هایش
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لازم نیست هرچیزی رو تجربه کنیم . . . . . . . . . .
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
آنتونی رابینز یه جا خیلی قشنگ راجب موفقیت صحبت میکنه که میگه :
موفقیت یعنی آنطور که
دل خودتان میخواهد زندگی کنید؛
کاری که خودتان دوستش دارید را انجام دهید؛
آدمی که خودتان دوستش دارید را دوست بدارید؛
لباسی که خودتان میپسندید را به تن کنید؛
در راهی که خودتان انتخاب کردید قدم بردارید…
به تعبیری، با تمام تاسف:
«ما بیشتر میپسندیم که خوشبخت نباشیم اما دیگران ما را خوشبخت بدانند تا این که خوشبخت باشیم اما دیگران ما را بدبخت بدانند…»
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
با «اخلاق درخانه» مرد را در بند کنید
زن میتواند خانه را به صورت بهشت برین درآورد و میتواند به جهنم سوزان مبدلش کند...!
میتواند مرد را به اوج ترقی برساند و میتواند به خاک سیاهش بنشاند...!
میتواند از یک مرد بیعرضه و بیلیاقت یک شوهر لایق و آبرومند بسازد.
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
· • –––— ٠ ✤ ٠ —––– • ·
حواستان به آدمهاى آرامِ زندگيتان باشد!
آدمهايى كه از صبح تا شب
هزار بار خودخورى ميكنند كه
مبادا با يك حال و احوال پرسىِ ساده،
مزاحمِ كارتان شوند!
آدمهايى كه وقتى تنهاترين هستيد،
فرقِ بينِ "ترك كردن" و "درك كردن" را تشخيص میدهند
آدمهايى كه "دمِ دستى" نيستند،
كه يك روز با شما،
يك روز با دوستِ شما،
و يك روز با دهها نفر مثلِ شما باشند!
آدمهايى كه شما را براى پرُ كردن جاى ِخالى
نمى خواهند
بيشترين انتظارشان،
چند دقيقه وقت ِخاليست
كه برايشان كنار بگذارى،
تا كنارت بنشينند و
يادآورى كنند يك نفر هست
كه به بودنت نياز دارد...
قدر آدمهاى آرامِ زندگيتان را بدانيد
قبل از آنكه ناگهانى رفتنشان،
شما را به آشوبى هميشگى بكشاند!
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼🍃🌼🍃🌼
خدایا شکرت بابت طلوع دوباره خورشید😍
طلوع یعنی برخاستن 🌸
که یک روز و یه فرصت دوباره شروع شده🌱
خدایا شکرت برای سلامتی و حال خوبم❤️
خدایا شکرت این هفته برایم پر از برکت و خبر خوب و مبارک است😍
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
الهی دلتون
برای هر چیز قشنگی که میتپه
خدا همونو بهتون بده ....🌸🌸🌸
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
📖ثواب قرائت آیه الکرسی
و
ثواب غذای امروز هدیه به
امام علی ع و حضرت زهرا س🌸
🍃 اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم 🍃
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا شکرت امروز را با حس عالی شروع میکنم😍
خدایا شکرت برای عزت نفسم❤️
خدایا شکرت برای روحیه محکم و قوی ام😍
خدایا شکرت که امروز تمام کارهایم برای خوشنودی توست ❤️
خدایا شکرت که امروز در راه اهدافم امیدوار و صبورم😍
خدایا شکرت که پناهی❤️
خدایا شکرت💞
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#قسمت_شصت مگه نمیگی دختر فراری نیستی؟..مگه نمیگی پاکی؟..مگه نمیگی بدبخت تر از تو روی زمین وجود ندا
💕 💌
#قسمت_شصتو_یک
..
از جام بلند شدم و روزنامه رو برداشتم..صفحه ی اول ودومو ورق زدم و چیزی ندیدم ولی نگام به گوشه ی سمت
راست صفحه ی سوم خیره موند..
با ترس بدون اینکه حتی پلک بزنم زل زده بودم بهش..
وای خدا...اطلاعیه زده بودن..بابام عکسمو داده بود توی روزنامه ها و برای پیدا کردنم جایزه هم گذاشته
بود...
پاهام سست شد وکف اتاق نشستم...
یعنی دیگه اینجا زندونی شدم؟..دیگه جرات ندارم برم بیرون...؟
یه دفعه یاد حرفای پرهام افتادم...(تا کی میخوای یه فراری باشی؟اصلا از چی داری فرار می کنی؟از نامادریت؟از
این زندگی؟..از چی؟..)درست می گفت..تا کی می خواستم خودمو مخفی کنم؟..اخرش چی؟...
باز با کلافگی دستمو کردم لای موهامو نالیدم:پس چکار کنم؟...یعنی راهی هم مونده؟... با صدای باز شدن در سرمو بلند کردم..خانم بزرگ بود... روی عصاش تکیه کرده بود و با اون چشمای مهربونش نگام می کرد... اشکامو پاک کردم و به زور لبخند زدم ولی اگه نمی زدم سنگین تر بودم چون اصلا شبیه به لبخند نبود و بیشتر انگار داشتم پوزخند می زدم... خانم بزرگ درو بست و به طرفم اومد. از جام بلند شدم و کمکش کردم تا بشینه روی صندلی... خودم هم روی تخت نشستم و سرمو انداختم پایین... صدای مهربونش توی گوشم پیچید:دخترم...تمومه حرفاتونو شنیدم..سرتو بلند کن مادر.. اروم سرمو بلند کردم و نگاهش کردم...با همون لبخند مهربون روی صورتش گفت:من هم به تو حق میدم هم به پرهام...اون دلش از یه جای دیگه پر بود..وقتی وضعیته تورو می بینه یاده اون میافته و نمی تونه خودشو کنترل کنه...تو ناراحت نباش دخترم... اه کشید و ادامه داد:پرهام هم توی زندگیش یه مشکلاتی داشته...کلا غم و درد مخصوصه ما ادماست دخترم..ولی اینو بدون..ادمی با همین درد و غمهاست که پخته میشه..این نیز بگذرد به اینده ات فکر کن که میخوای چطور بسازیش؟...نذار زندگی بازیت بده و اخرش هم بازنده باشی و حسرته الان رو بخوری که چرا نتونستی کاری بکنی؟... با صدای اروم و گرفته ای گفتم:میدونم خانم بزرگ..همه ی حرفاتونو قبول دارم..ولی من بدجوری این وسط گیر افتادم...نمی دونم باید چکار کنم؟نیاز به راهنمایی دارم... خانم بزرگ خنده ی ارومی کرد وگفت:درسته عزیزم..تو الان نیاز به راهنمایی داری ولی باید خودت هم بخوای تا بتونی..این اصله کاره توالان درست مثل کسی هستی که بین یه دوراهی ایستادی..یه راهه راست و باریک برای رسیدن به خوشبختی و یه راه پر از شیب و پستی بلندی باز هم برای رسیدن به خوشبختی...در هر دو مقصد یکیه ولی راهها و مسیرها با هم فرق می کنه...اگر از اون مسیری بری که راحت تره زودتر به خوشبختی می رسی ولی اون یکی راه سخت تره و دیرتر بهش می رسی...ولی یه چیزی این وسط هست که تو باید بدونی
#قسمت_شصتو_دو
اونو در نظر بگیری که اون اصل کاره...اگر از اون راهی بری که راحت تره اون خوشبختی بعد از مدتی برات هیچ میشه و جلوی چشمت بی ارزه..ولی اگر از پستی وبلندی هاش بگذری وبهش برسی برات جذاب تره و مطمئنا اون خوشبختی ماندگارتره...عزیزم برای رسیدن به اسایش و خوشبختیت توی زندگی تلاش کن..ساکن نمون دخترم...با فکر برو جلو...اینو هم بدون که اگر صبور باشی به همه چیز می رسی... از جاش بلند شد و گفت:درضمن روی کمک من هم حساب کن...حرفای پرهام رو هم به دل نگیر عزیزم...اون درد و مشکل خودشو داره..حتما یه روزی می فهمی..فقط کمی صبر کن..فقط صبر... بعد هم اروم از اتاق بیرون رفت و در رو بست... حرفای خانم بزرگ منو حسابی برده بود توی فکر...از طرفی دوست داشتم بدونم پرهام چه مشکلی تو زندگیش داشته؟ و از طرفی هم به حرفای خانم بزرگ ایمان داشتم و دوست داشتم اون راهنمام باشه تا بتونم مسیر درست رو انتخاب بکنم.... *** روی تخت دراز کشیده بودمو دستمو گذاشته بودم زیر سرم و به کمد روبه روم زل زده بودم... حسابی توی فکر بودم...از طرفی هم حوصله ام سر رفته بود... از جام بلند شدم تا برم ببینم یه کتابی چیزی می تونم از تو کتابخونه پیدا کنم بخونم؟...از بیکاری و مگس پروندن که بهتر بود... کلی کتاب توی قفسه بود و حوصله ی مطالب علمی رو که اصلا نداشتم دنبال رمان می گشتم که یکی پیدا کردم...جلدش که قدیمیه خب مال پسر خانم بزرگه دیگه انتظار نداشتم که مال امسال باشه... صفحه ی اول رو باز کردم ...ولی ... واااااااااا این که برگه هاش برگه های یه دفتره...اینور و اونورش کردم..نه اصلا شبیه کتاب نبود فقط جلدش..جلده یه کتاب بود... صفحه ی اول رو اوردم..با خط خیلی زیبا و درشتی نوشته شده بود..(مهرداد)...
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#قسمت_شصتو_سه
.. این اسم پسر خانم بزرگ بود..پدر پرهام و هومن... یه نگاه سرسری به کلش انداختم...ظاهرا خاطراتشو این تو نوشته بوده...چندجا چشمم به اسم هومن و پرهام افتاد...دوست داشتم بخونمش ولی نمی دونستم کارم درسته یا نه...؟ مطمئنا درست نبود...ولی خب ازاونجایی که اصلا دختر فضولی نبودم...رفتم روی تخت نشستم و کتاب یا همون دفتر خاطرات رو گذاشتم جلوم.. همچین بهش زل زده بودم که انگار قرار بود یه روحی چیزی از توش جلوم ظاهر بشه و منم داشتم با هیجان بهش نگاه می کردم که ببینم کی این اتفاق میافته... دستمو بردم سمتش که برش دارم ولی باز کشیدم عقب.. دو دل بودم که بخونمش یا نه؟...خب اون بنده خدا که فوت شده دیگه...نیست که برم ازش اجازه بگیرم... سرمو بلند کردم و گفتم:اقا مهرداد روحت شاد...من این دفترتو می خونم خب؟...قول میدم هرچی از توش خوندم و پیش خودم نگه دارم و به کسی هم نگم...فقط شما اون دنیایی یه وقت از دستم ناراحت نشیا؟...واقعا ازتون سپاسگذارم... یه لبخند بزرگ زدم و با هیجان دفتر رو برداشتم... خب صاحب دفتر هم که اجازه رو صادر کرد پس بذار بخونمش ببینم چی توش نوشته؟...اصلا فضول نبودما؟..همه اش محض کنجکاوی بود... صفحه ی دوم رو اوردم..با شعری از حافظ شروع شده بود...خیلی زیبا بود... (دردم از یار است و درمان نیز هم دل فدای او شد و جان نیز هم اینکه می گویند آن خوشتر ز حسن یار ما این دارد و آن نیز هم یاد باد آن کوبه قصد خون ما عهد را بشکست و پیمان نیز هم دوستان در پرده می گویم سخن گفته خواهد شد به دستان نیز هم چو سر آمد دولت شبهای وصل بگذرد ایام هجران نیزهم هر دو عالم یک فروغ روی اوست گفتمت پیدا و پنهان نیز هم اعتمادی نیست بر کار جهان بلکه بر گردون گردان نیز هم عاشق از قاضی نترسد می بیار بلکه از یرغوی دیوان نیز هم) ...... دیگه نمی تونم طاقت بیارم ..دوست دارم همه چیزو روی این کاغذا بنویسم تا شاید اینجوری کمی از دردم تسکین پیدا کنه...نمی تونم با کسی درد ودل کنم چون غمم یکی دوتا نیست ولی اینجوری شاید اروم بشم..همه چیز از اون شبه سرد وبرفی شروع شد...جوون بودم و پرشور..بی خیال از درد وغم وغصه..با بچه ها رفتهبودیم بیرون تا با ماشین جدیدم یه دوری بزنیم...وقتی جلوی خونه ترمز کردم دیدم یه دختر جوون که صورتشو با شال پوشونده بود پشت دیوار خونه نشسته و دارهاز سرما می لرزه...نمیدونم چرا ولی با دیدنش یه حالی بهم دست داد...حالا نمی دونم از روی دلسوزی بود یا چیزه دیگه ولی...نمی دونم..برام ناشناخته بود..با این حال نگاهمو ازش گرفتم و رفتم توی باغ...سرایدار درو بست ولی نگاه من هنوز از توی اینه ی جلویماشین به پشت سرم و توی کوچه بود...رفتم تو... مامان مهری روی صندلی پشت پنجره نشسته بود وبافتنی می بافت...بدو رفتم جلوشو گفتم:سلااام به مادر عزیزتر از جانم...خوبی؟...مثل همیشه لبخند مهربونی مهمون لباش شد و گفت:سلام پسرم...تو خوب باشی منم خوبم..خوش گذشت؟..کاپشنمو در اوردمو گفتم:عالی بود...اقاجون کجاست؟...اه کشید وگفت:کجا می خواستی باشه مادر؟...مثل همیشه سرش با تابلوهاش گرمه...خندیدموچیزی نگفتم...یه دفعه یاده اون دختر افتادم..رومو کردم سمت مامان
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d