eitaa logo
آموزش مداحی ماتم الحسین علیه السلام
373 دنبال‌کننده
291 عکس
346 ویدیو
50 فایل
@Mhmalekifard ادمین
مشاهده در ایتا
دانلود
در دفتر عشق کز سخن سرشار است هر چند، قصیده و غزل بسیار است از امّ بنین چهارگل پرپر شد این ناب‌ترین رباعی ایثار است .
مرثیه خوان داغ آتشینم امّ بنین بودم و کو، بنینم؟ کشتی من دگر به گِل نشسته داغ به روی داغ دل نشسته ز نخل‌ها سایه به سر ندارم من آسمانم و قمر ندارم ماه فلک، روی زمین که دیده است؟ امّ بنینِ بی‌بنین که دیده است؟ سوز دلم ز داغ او دائمی است از قَمَرُالعَشیرةُالهاشمی است عطای بی‌حد، از اَحَد داشتم از اسدُالله، اَسَد داشتم بَدر، کجا هلال ابروی او؟ ماه همه هاشمیان، روی او رشید من که اسوۀ وفا بود به هیأت و هیبت مرتضا بود یلی نبوده هم ترازوی او علی زده بوسه به بازوی او شنیده‌ام که فرق او دوتا شد ابروی پیوسته ز هم جدا شد شنیده‌ام فتاده از پشت زین آمده بی‌دست به روی زمین ولی یَل من به فدای حسین که پروراندمش برای حسین ز کودکی غلام او خواندمش دور سر حسین گرداندمش گریۀ من بهر عزیز زهراست مادر عباس، کنیز زهراست شِبل علی، بازوی حیدری داشت سری بر آستان رهبری داشت ادب ببین که دست اگر فتاده است تیر،‌ به روی چشم خود نهاده است
من کیم ام الادب ام الکمال ام الوفایم مادر والا مقام چهار مصباح الهدایم مادر خود خوانده زینب دختر شیر خدایم فاطمه ام الابالفضل شهید کربلایم همسر و همسنگر مولا امیرالمومنینم من عروس فاطمه بنت اسد ام البنینم چهار اختر داشتم یک روزه وقف ماه کردم از ولادت با حسین ابن علی همراه کردم در دل گهواره از ایثارشان آگاه کردم دور سر گرداندم و تقدیم ثارالله کردم شیرشان دادم اگر چه از ولادت شیر بودند شیر نوشیدند اما عاشق شمشیر بودند من به دست یوسف زهرا گل احساس دادم در گلستان وفا سه نسترن یک یاس دادم نیمروزی هستی خود را به خیر الناس دادم جعفر و عثمان و عون و حضرت عباس دادم کاش بودی باز فرزندم که می گردید یارش کاش می شد جان خود را نیز می کردم نثارش من نمی دانم به من گفتند عباست فدا شد دست و چشم و فرق او یک لحظه تقدیم خدا شد کاش می دیدم چگونه حق عباسم ادا شد کاش می دیدم چگونه دستش از پیکر جدا شد کاش می دیدم که بر فرقش عمود آهنین زد کاش می دیدم کدامین ضربه او را بر زمین زد کاش می شستم به اشک چشم خود زخم تنش را کاش می آورد بر من یک نفر پیراهنش را من نمی دانم که بیرون کرد از تن جوشنش را کاش وقت دادن جان می گرفتم دامنش را تا شود فردا به نزد حضرت زهرا شفیعم گاه گاهی روی آرد در بیابان بقیعم من که اشک خجلت آن آب آور را ندیدم من که با چشم تلذی های اصغر را ندیدم من که دیگر سینه ی بی شیر مادر را ندیدم من که در میدان زبان خشک اکبر را ندیدم من ندیدم اینکه عباسم چگونه دست و پا زد تیر دشمن بود در چشمش برادر را صدا زد من که دیگر مثل زینب جسم بی سر را ندیدم زیر سم اسب ها نعش برادر را ندیدم در کنار قتلگه زهرای اطهر را ندیدم من که اندام کبود چند دختر را ندیدم کاش در گودال جای دختران نازدانه پیکر ام البنین می شد کبود از تازیانه کاش زینب بوی عطر یاس می آورد بر من زان چه از گودال کرد احساس می آورد بر من حرفی از حلقوم خیر الناس می آورد بر من قطعه ای از پرچم عباس می آورد بر من تاری از زلف علی اکبر نیاوردند بر من یک نخ از قندافه ی اصغر نیاوردند بر من نازنین عباسم ای تا پای جان یار حسینم با سر و با دست سرباز فداکار حسینم من به خون چهار فرزندم خریدار حسینم تو فدایی گشتی اما من عزادار حسینم گرچه ای دست حسین از تن جدا شد دستهایت مادری داری که بعد از تو بگریداز برایت
  ای همسر سردار جهان، مادر عباس وی دامـن تـو مهـد ادب‌ پـرور عباس در بیت علـی آمده! هـمسنگر عباس خوانده است تو را مادر خود خواهر عباس ام‌الشهـدا ، فاطمه ی دوم حیدر هم فاطمه ی دوم و هم زینب دیگر تو چشمه ی فیض از نفس پنج امامی تو فاطمه ی بیت شـه عـرش‌ مقـامی تو همسر تنهـا وصـی خیرالانامی تو مـادر والا گهـر خـون و قیامی جوشـد ادب و فضـل ز آیات کلامت پیوسته ز هفتاد و دو تن باد سلامت شک نیست به این رتبه که حیدر به تو نازد زینب کـه بـود عصمـت داور به تو نازد تـا روز جــزا آل پیمبــر بــه تـو نازد عبـاس تـو در عـرصه ی محشر به تو نازد کی مثل تو ای خاک رهت هم سر و هم جان یک روزه دهد چـار پسر در ره جانان؟ ای سوخته در شعلـه ی مصباح هدایت ای مادر جود و کرم و فضل و عنایت خشنـود ز رفتـار تـو زهـرای ولایت جان همه خوبان جهـان باد فـدایت! با آن همه قدر و شرف و جاه و عزیزی کـردی بـه بنـی‌فاطمـه اظهـار کنیزی عون تـو شـده در صف عـاشور فدایی عثمان تو بگرفت ز خون رنگ خدایی تا دادن جـان، جعفر تو بود ولایی عباس تو از روز ازل کـرب‌وبـلایی چون حرمت زهرا به تو شد واجب عینی گشتنـد عزیـزان تـو هرچار، حسینی تـو ام‌ بنینـی نــه! تـو ام‌الشهـدایی پیوسته به ثاراللَه و از خویش جدایی دلباختـه ی جلـوه ی مصبــاح هــدایی بیش از پسران گریه کنِ خون خدایی ای بوسه ی خورشید به خاک کف پایت حق است کند فاطمه پیوسته دعایت دادی بـه ره شمـس ولا چـار قمـر را دور پسـر فاطمــه گـردانـده پسـر را در ماتم‌شان ریخته بس اشک بصر را آتـش زده از گریه دل اهـل‌ نظـر را از بس که در امواج بلا یار حسینی بـا داغ پسرهـات عــزادار حسینی یک روزه به دل داغ روی داغ تو دیدی چون فاطمه یـا فاطمه از غصه خمیدی بر گرد همـان چـار مزاری که کشیدی از داغ حسین‌بـن‌علـی جامـه دریـدی با آن کـه دلت خون ز غم چار جوان بود چشمت به حسین‌بن‌علی اشک‌فشان بود بـا داغ چهـار اختــر تابنده جبینت گفتـی کــه نخـوانند دگر ام‌بنینت آتش نزند کس به دل زار و حزینت ای لشکر ماتم به یسـار و به یمینت خون خوردی و نالیدی و از پای فتادی تـا جـان بـه سـر گریه ی پیوسته نهادی روزی که تو رفتی و جهان غرق عزا بود تابـوت تـو بـر دوش عزیـزان خدا بود با داغ تو خـون بـر جگر اهـل ولا بود عباس تو ای مـادر عبـاس! کجا بود؟ ای کاش که چون عون، کنارت پسری بود از جعفر و عثمـان عزیـزت خبری بود ای قبله ی دل تـربت بی‌شمـع و چـراغت ای داغ پس از داغ دوبـاره روی داغـت ای چارگل خفته به خون، حاصل باغت باشـد کـه بیایـم بـه مدینه به سراغت با آن که شدم زائر بی‌صبر و قرارت نگذاشت عدو گل بفشانم به مزارت یا فاطمه خون دلـم از دیـده روان است قبر تو عیان است عیان است عیان است چشم همـه بـر تربت پاکت نگران است آن فاطمه قبرش ز چه از خلق نهان است؟ از اشک، مگـر خاک بقیع تو بشویم آن تربت پنهان شده را بلکه بجویم هرچند که خون جگرت بود روانه دیگـر بدنت دفـن نگـردید شبانه بر بازوی و پهلـوت ندیدنـد نشانه ای کوه غم چار جوانت روی شانه بر «میثم» دل‌ سوخته کن اشک، عنایت تا خـون دل خـویش کنـد وقف عزایت
السلام ای فاطمه ام البنین السلام ای بانوی دنیا و دین السلام ای همسر شیر خدا مادر عباس شمشیر خدا السلام ای بانوی بیت الولا دامنت دانش سرای کربلا السلام ای روح احساس و ادب آسمان چار خورشید عرب دامنت مهد شهید علقمه مادر فرزندهای فاطمه روح پاکت بوده تسلیم حسین چار ماهت گشته تقدیم حسین ای به تو از زینب کبری سلام از حسین آن یوسف زهرا سلام ای ادب را ارث داده بر پسر سه ستاره زاده یک قرص قمر چون تو را ای پاک بانوی جلیل خواستگاری کرد بر مولا عقیل تا که گوشت این بشارت را شنفت   چهره ات مانند گل از هم شکفت دیده بودی نیمه شب در خواب ناز بر تو خندید آسمان با روی باز بر سپهرت بود در رؤیا نگاه ناگهان سه اختر و یک قرص ماه یک به یک کردند سیر گلشنت اوفتادند از فلک بر دامنت مصحف رویای تو تفسیر شد خواب شیرینت عجب تعبیر شد آسمانی را که دیدی در زمین بود مولایت امیرالمؤمنین آن سه اختر بود سه فرزند تو سه فروغ دیده سه دلبند تو ماه فرزند تو خیرالناس بود شیر شیران عرب عباس بود ای  به قدر و رتبه برتر از همه ای به حیدر جانشین فاطمه ای بهار دامن زهراییت لاله های سرخ عاشوراییت ای سلام ما به خیر الناس تو باب حاجات همه عبّاس تو در عزای تو مدینه گریه کرد ام کلثوم و سکینه گریه کرد بر تو ای بانوی خلق عالمین ریخت اشک فاطمه بنت الحسین غم فزون در سینه از اندازه شد داغ عباست دوباره تازه شد روز تشییع تو ای بانوی دین ریخت اشک چشم زین العابدین صبر تو سرچشمه ای از صبر اوست قبر پاکت هم کنار قبر  اوست شب به یار غربتت افروخته دل شده مانند شمع سوخته روز مرگ مادر ای نیکو سیر می برد تابوت مادر را پسر حیف آن جا لاله ی یاست نبود روز تشییع تو عباست نبود در عزای چار فرزند شهید عاقبت چون فاطمه قدّت خمید دادی از کف طاقت و آرام و صبر می کشیدی چار صورت مثل قبر می نشستی در کنار قبرها گریه می کردی باسان ابرها داشتی در خلوت و در انجمن ناله ی عبّاس من عبّاس من کی چراغ روشن و چشم ترم نازنین فرزند بی دست و سرم این شنیدم از کمینگه تاختند دست عباس مرا انداختند خصم چون دید از تنت افتاد دست با عمود آهنین فرقت شکست بود امّیدت همه بر مشک آب مشک شد بی آب و تو رفتی ز تاب چشم گریان تو همچون چشم مشک ریخت اشک و ریخت اشک و ریخت اشک فاطمه یا فاطمه یا فاطمه   کاش بودی در کنار علقمه می زدی گلبوسه باغ یاس را می گذاشتی روی دامانت سر عبّاس را لاله ی خونین نثار یاس کرد گریه بر بی دستی عبّاس کرد اشک (میثم )وقف باغ یاس او لاله ای بر تربت عباس او
ای امیرالمؤنین را یار یا امّ البنین   ای سرا پا پاکی و ایثار یا امّ البنین مکتب تو مهربانی اسوه ی تو فاطمه داری از او همچنان آثار یا امّ البنین دامنت عبّاس پرور، همسرت مولا علی مرتضی خو فاطمه رفتار یا امّ البنین بهر فرزندان زهرا بعد زهرا مادری از تو آید ای علی را یار یا امّ البنین از تو برد عبّاس میراث وفا و عشق را تا که شد سقّا و پرچمدار یا امّ البنین زن پدر نه مادر ریحانه های فاطمه از محبّت از وفا سرشار یا امّ البنین بوده ای چون حضرت زهرا غریب شهر خویش غربت قبرت کند اقرار یا امّ البنین چار فرزند تو در صحرای سرخ کربلا چار شیر بیشۀ پیکار یا امّ البنین جعفر و عثمان و عونت اختر و عبّاس ماه بین آل احمد مختار یا امّ البنین خویش را پیوسته می خواندی کنیز فاطمه در حضور عترت اطهار یا امّ البنین چار فرزند شهیدت گشت تقدیم حسین در زمین کربلا هر چار یا امّ البنین چار داغت بود بر دل باز بود اشکت روان بر حسین آن رهبر احرار یا امّ البنین بود نامت فاطمه دردا که همچون فاطمه گریه کردی روز و شب بسیار یا امّ البنین فاطمه از داغ پیغمبر تو از داغ حسین سینه پر از ناله های زار یا امّ البنین می کشیدی با سر انگشت نقش چار قبر می زدی آتش به دل صد بار یا امّ البنین گریه کن یا فاطمه در ماتم آن فاطمه کز عدو پیوسته دید آزار یا امّ البنین تو نخوردی سیلی از دشمن میان خانه ات تو ندیدی صدمه از مسمار یا امّ البنین دست تو سالم و لیکن بازوی زهرا شکست پیش چشم حیدر کرّار یا امّ البنین گریه کن ای مادر عبّاس بهر فاطمه ای روان اشک تو بر رخسار یا امّ اقای حرم چشم «میثم» در غم تو در عزای فاطمه گشته از خون جگر سرشار یا امّ البنین
  اگر نشد که نهم رو به کربلای حسین بقیع را کنم از گریه کربلای حسین نگه به چهرۀ عباس کرده، می‌گفتم هزار مرتبه عباس من فدای حسین به دشت کرب و بلا تا کنند پرپرشان چهار دسته‌ گل آورده‌ام برای حسین شب عروسی خود نیز با علی گفتم چو من هزار عروسند خاک پای حسین ز کودکی به عزیزان خویش می‌گفتم که سر به دست بگیرید در هوای حسین همیشه بود به هر جا نگاه عبّاسم به ماه عارض و بر قامت رسای حسین نگاه من هم از آن بود بر رخ عباس که داشت جلوه ز روی خدانمای حسین به چار نجل شهیدم درود باد درود که بود پشت سر هر یکی دعای حسین حضور فاطمه آرم به حشر چار ذبیح که جانشان شده تقدیم در منای حسین همیشه بود روان روح چار فرزندم چو اختران ز پی ماه در قفای حسین خدا گواست ز عباس بیشتر می‌برد دل مرا همه جا نام دل ربای حسین به دشت کرب و بلا جای شاخۀ یاسم به خاک پای وی افتاد دست عباسم نسیم علقمه پیوسته می‌دهد خبرم که پاره‌ پاره چو گل گشت پیکر پسرم به خون طپید لب تشنه ماه علقمه‌ام نشد که قطرۀ آبی برای او ببرم به وقت مرگ غریبانه سر به خاک نهم که از چهار پسر نیست یک پسر به برم هزار بار الهی شود فدای حسین نه جسم چار پسر، جان مادر و پدرم خدا گواست که باشد فقط برای حسین هر آن‌ چه خون جگر می‌چکد ز چشم‌ترم چو شمع سوزم و در سوز خویش آب شوم چنان که محو شود در شرار دل، اثرم خدا گواست که اشک خجالت عباس ز خون دیدۀ او بیشتر زند شررم الهی آن که کنار دو دست عباسم فتد به خاک قدم‌های اهل‌ بیت سرم برای شیر خدا چار شیر آوردم هزار حیف که امروز خم شده کمرم ز دیدن سر مجروح دخترم زینب به سان پیکر عباس پاره شد جگرم چنان که خون چکد از «نخل میثم» زینب ز دیده خون جگر ریزم از غم زینب
ای شده محرم به ولای ولی فاطمۀ دوّم بیت علی اختر تابندۀ برج ادب شیر زن خیل زنان عرب امّ بنین امّ ادب امّ نور چشم بد از قدر و جلال تو دور اختر تابندۀ برج شرف همسر ارزندۀ شاه نجف یار علی مادر صدق و صفا مرّوج مکتب عشق و وفا باغ گل یاس، سلامٌ علیک مادر عبّاس، سلامٌ علیک فخر تمام شهدا کیست تو شیر زن شیر خدا کیست تو معرفتت زبانزد عالم است هر چه بگویند به وصفت کم است مقاوم و صابر و آزاده ای چار پسر بهر علی زاده ای چار پسر نه، چار قرص قمر چار ستاره چار نور بصر ای به علی پس از وفات بتول همچو خدیجه در سرای رسول درود بر سه سرو بستان تو بر گل عبّاسی دامان تو تو گفته ای، ای گل باغ عفاف با پسر فاطمه شام زفاف کی همه جا چشم و چراغ همه منم کنیز مادرت فاطمه همدم نور احدی فاطمه عروس بنت اسدی فاطمه تو بانوی بیت ولی گشته ای دور حسین ابن علی گشته ای تا که در آن بیت مقرّب شدی از دل و جان عاشق زینب شدی به پاس اخلاق ز گل بهترت خواند بهین دخت علی، مادرت حق بتو یک بهشت احساس داد دسته گلی بنام عبّاس داد دید چو بر عشق ادب قائمت داد خدا ماه بنی هاشمت حق به تو در بیت ولا راه داد تا بتو سه ستاره یک ماه داد ماه تو از ماه فلک خوبتر پیش علی از همه محبوب تر ستارگانت همه خورشید نور چشم بد از جمالشان باد دور سزد که ناموس خدا خوانمت مادر کلّ شهدا خوانمت در بغلت بود گل یاس تو یعنی قندانۀ عبّاس تو بود چو خورشید رخش منجلی خواستی دهی به دست علی مشام تو شنید بوی حسین چشم تو افتاده به روی حسین فدایی خون خدا خواندیش دور سر حسین گرداندیش ای ادب از تو ادب آموخته به پای مصباح هدی سوخته دلم گرفته ذکر امّن یجیب زیارت مدینه ام کن نصیب که گریم از برای تو در بقیع به یاد گریه های تو در بقیع بقیع از اشک تو آید به جوش صدای گریۀ تو آید بگوش کرده به داغ چار فرزند صبر کشیده ای چهار تصویر قبر اشک مصیبت ز بصر ریختی به یادشان خون جگر ریختی چشم تو از بسکه فراوان گریست به گریۀ تو چشم مروان گریست تو نالۀ وا ولدا می زدی اهل مدینه را صدا می زدی بدین سخن فکند آهت طنین که کس نگوید به من امّ البنین منکه دگر امّ بنین نیستم مادر چار نازنین نیستم چار گلم ز تیغ پرپر شدند چار مهم به خون شناور شدند امّ بنین باغ گل یاس داشت دسته گلی سرخ چو عبّاس داشت ای ثمر دل گل احساس من ساقی اهلبیت عبّاس من شنیده ام دست تو از تن زدند به فرق تو عمود آهن زدند شنیده ام تا که تو رفتی ز دست پشت حسین ابن علی هم شکست شنیده ام که جای من فاطمه به دیدنت آمده در علقمه شنیده ام شعله به خشمت زدند شنیده ام تیر به خشمت زدند شنیده ام سکینه بی تاب بود جام به کف منتظر آب بود شنیده ام که دشمنان صف زدند کنار جسم بی سرت کف زدند شنیده ام که شد ز شمشیر تیز پیکر تو چو برگ گل ریز ریز گریه کنم روز و شب ای نور عین بهر تو نه بلکه برای حسین تو در مدینه مادری داشتی مادر خونین جگری داشتی اگر که پاره پاره شد پیکرت بود به دامان برادر سرت حسین فاطمه برادر نداشت کشته شد و مثل تو مادر نداشت تو را فراق اشجع النّاس کشت داغ حسین و داغ عبّاس کشت جز غم و اندوه و فغانت نبود حیف که آن چار جوانت نبود تا که بگریند برایت همه فاطمه یا فاطمه یا فاطمه سلام بر اشک تو یا فاطمه جزای تو اجر تو با فاطمه گریه تو به جز عبادت نبود وفات تو کم از شهادت نبود داغ تو یک شرارۀ نار بود برای اهلبیت دشوار بود مدینه در وفات امّ البنین ناله اش افکند به گردون طنین ز ناله و سوز پر آوازه شد دوباره داغ فاطمه تازه شد سلام «میثم» به گل یاس تو به دست و چشم و سر عبّاس تو
#شفق جز او بقیع زائر خلوت‌نشین نداشت در کوچه ‌باغ مرثیه‌هاخوشه‌چین نداشت نجوای غم‌گنانۀ این مادر صبور تأثیر، کمتر از نفس آتشین نداشت جز چشم او که چشمهٔ احساس شد،کسی یک آسمان ستاره به روی زمین نداشت با آ‌ن‌که خفته بود به‌خون، باغ لاله‌اش از شکوه کمترین اثری برجبین نداشت بعد از به دل نشاندن داغ چهار سرو دلبستگی به واژۀ ام‌ّالبنین نداشت با خاک حرف می‌زد و بر خاک می‌نشست حاجت به ناز شهپر روح‌الامین نداشت می‌گفت ای دلاور نستوه! بر فلک خورشید نیز صبر و رضا بیش‌ازین نداشت عباس من! که لالهٔ عبّاسی منی ای کاش! باغ سینه به داغت یقین‌نداشت ای ساقی حرم! که عطش تشنهٔ تو بود ساقی به جز تو سلسلهٔ«یا و سین»نداشت عباس من!شنیده‌ام افتاده‌ای ز اسب تاب حضور زخم تو را صدر زین نداشت؟ بر دست و بازوی تو علی بوسه زد، کسی کس چون تو بازوان غرورآفرین نداشت والله،بعد زمزمهٔ «اِن قَطَعتُموا» چشم تو اعتنا به یسار و یمین نداشت تا موج نخل‌ها ز حضورت به هم نخورد دریای غیرت این همه اوج وطنین نداشت تو،ماه من، نه ماه بنی‌هاشمی، ولی پیشانی بلند تو این‌قدر چین نداشت وقتی حسین بر سرت آمدکه یک نظر چشم تو تاب دیدن آن نازنین نداشت آن چشم‌های بسته پر از راز عشق بود پایان زندگانی‌ات آغاز عشق بود
کسی که غم به دلش کرده آشیانه منم شرار درد به جانش کشد زبانه منم کسی که در دل دریای غم فتاده و نیست ره نجاتش از این بحر بی‌کرانه منم کسی که مادر خوشبخت روزگاران است ولیک تیر بلا را بود نشانه منم کسی که همسریِ با علی بود فخرش ولیک ‌غم‌زده بر هستی‌اش زبانه منم کسی که سیده امّ‌البنین بود نامش ولیک مانده از این نام بی‌نشانه منم به‌یاد قبر عزیزان خویشتن هر روز کسی که ساخته اندر بقیع لانه منم شدم غریب پس از عون و جعفر وعباس کسی که بار غریبی کشد به شانه منم کسی که چهار پسر بوده حاصل عمرش که از شهادتشان خورده تازیانه منم شنیده‌ام که جدا شد دو دست عباسم کسی که دست به سر زد در این میانه منم شنیده‌ام که به چشمش نشست تیر جفا کسی که باز برآن تیر شد نشانه منم شنیده‌ام که شده پایمال، جسم حسین کسی که سوزد از این داغ جاودانه منم غریب دشت بلا را دریغ مادر نیست کسی که گریه بر او کرده مادرانه منم دو نازدانه ز عبّاس من به‌جا مانده کسی که سوخته با این دو شمع خانه منم قلم زده است «مؤید» چو در مصیبت من کسی که شافع او شد به این بهانه منم
ناله‌ای جانسوز دل‌ها را پریشان می‌کند کیست این غمدیده کز سوزدل افغان می‌کند کیست بانوی سیه‌پوشی که هر روز از قریش می‌رود اندر بقیع و ناله از جان می‌کند سال‌ها از ماجرای کربلا بگذشت و باز این زن غمدیده یاد از آن شهیدان می‌کند این نه کلثوم است و نی زینب، بود امّ‌البنین کاین چنین آه و نوا در این بیابان می‌کند در عزای چار فرزندش کند بزمی بپا شمع آن بزم عزا از اشک چشمان می‌کند می‌کِشد با حسرت بسیار نقش چهار قبر وز غم هر یک خروش از قلب سوزان می‌کند دم‌به‌دم گوید نخوانیدم دگر امّ‌البنین زین بیان دل‌های جمعی را پریشان می‌کند چون به یاد آرد ز درد و داغ‌جانسوزحسین جای اشک از دیده خون‌دل به‌دامان می‌کند او بریزد اشک غم بهر حسین و در عوض فاطمه در ماتم عباس افغان می‌کند ای «مؤید» دامن امّ‌البنین از کف مده کاین ملیکه با نگاهی، درد، درمان می‌کند
چشمه خور در فلک چهارمین سوخت ز داغ دل ام‏ البنین‏ آه دل پرده ‏نشین حیا برده دل از عیسی گردون‏ نشین‏ دامنش از لخت جگر لاله ‏زار خون دل و دیده روان ز آستین‏ مرغ دلش زار چو مرغ هزار داده ز کف چار جوان گزین‏ اربعة مثل نسور الربی[۱] سدره نشین از غمشان آتشین‏ کعبه توحید از آن چهار تن یافت ز هر ناحیه رکنی رکین‏ قائمه عرش از ایشان به پای قاعده عدل از آنها متین‏ یاد ابوالفضل که سر حلقه بود بود در آن حلقه ماتم نگین‏ اشک فشان سوخته جان همچو شمع با غم آن شاهد زیبا قرین‏ ناله و فریاد جهان سوز او لرزه در افکنده به عرش برین‏ کای قد و بالای دل آرای تو در چمن ناز بسی نازنین‏ تیر کمان خانه ‏بیداد زد دیدۀ حق بین تو را در کمین‏ چهار جوان بود مرا دلفروز و الیوم اصبحت و لا من بنین[۲] نام جوان مادر گیتی مبر تذکرینی بلیوث العرین[۳] چون که دگر نیست جوانی مرا لا تدعونی ویک ام ‏البنین[۴] ۱. چهار نفر چون پرندگان تیز پرواز کوهسار بودند که کشته شدند و رگ حیات آنان قطع گردید. ۲. امروز صبح کردم در حالی که دیگر پسری ندارم ۳. مرا به یاد شیران بیشه می‏ندازید ۴. دیگر مرا ام ‏البنین نخوانید