#امام_کاظم_علیه_السلام
#مصیبت
#حسینی_سعدی_زمان
افسرده شد از باد مخالف چمن من
کس نیست در این شهر شریک محن من
این گوشه ی زندان شده بیتُ الحزن من
در غربت اگر مرگ بگیرد بدن من
آیا که کَنَد قبر و که دوزد کفن من
رحمی به غريبی من خسته برآرید
شرحی پی اِخبار به معصومه نگاريد
زان پیش که جسمم به دل خاک سپارید
تابوت مرا جای بلندی بگذارید
تا باد برد بوی مرا بر وطن من
افسرده و دلخسته و پابند ملالم
دور از وطن و حسرت دیدار عیالم
جز دیدن معصومه دگر نیست خیالم
محتاج به شرح است پریشانی حالم
آن شرح نهان فاش ز آه علن من
ای کاش که از این همه نعمای جهانی
می بود مرا در وطن امنیت جانی
تا نزد عيال خودم آسوده زمانی
بنشسته و قانع بُدمی بر لب نانی
بودی رخ اطفال حزینم سمن من