eitaa logo
آموزش مداحی ماتم الحسین علیه السلام
372 دنبال‌کننده
291 عکس
346 ویدیو
50 فایل
@Mhmalekifard ادمین
مشاهده در ایتا
دانلود
ع عمو زود بیا که مرا نمانده طاقت برای آخرین بار تو را کنم زیارت عموجان عموجان به زیر دست صیاد زنم بال جو بسمل ببین گیسوی من را بود به چنگ قاتل عمو جان.... رسد بوی مدینه بیا که حسن اینجاست بیا به قتلگاهم که بابای من اینجاست عموجان عمو ببین که گشتم شبیه علی اکبر سرم شکسته از سنگ تنم جو لاله پرپر
ع ای همه هستیم ای عموی غریب کشته‌ی صبروکین‌ ای‌تو شیب‌الخضیب یادگار حسن هستم ای نورعین قاسمم قاسمم یاحبیبی حسین آه و واویلتا آه واویلتا بند دوم◾️ اذن میدان بده تا کنم جان فدا چون علی اکبرت در صف کربلا پیش مادر اگر گریه‌ها کرده‌ام دست خط پدر نزدت آورده‌ام آه‌ و واویلتا آه واویلتا بند سوم◾️ ای عمو پیکرم پاره پاره شده ماه بزم حسن چون ستاره شده کام من با عسل تا که شیرین شده صورت از خون سر بین که رنگین شده آه و واویلتا آه و واویلتا
ع بر سر عمامه و بر تنت یک کفن تو عزیز منی ای یتیم حسن قاسمم قاسمم چون علی پاره ی جگرم بوده ای تو هم ای نازنین پسرم بوده ای قاسمم قاسمم دیدنی گشته است ای گل لاله رو گریه های تو و گریه های عمو قاسمم قاسمم دیدنی تر شده صورتت در نقاب پای خود را گذار روی چشم رکاب قاسمم قاسمم
ای جان جانان حسن ، ای شاخه شمشادم ، ای تازه دامادم آهسته تر ، دسته گل ِ ، افتاده در بادم ، ای تازه دامادم تو روو به قبله گشته ای ، من ماندم و حسرت ، ای وای ازین غربت در کربلا چون پیکرت ، گم گشته فریادم ، ای تازه دامادم پشت مرا خالی مکن ، آرام جان من ،روح و روان من مثل علی ِ اکبرم ، هستی و سجادم ، ای تازه دامادم جان و دل من می دهد ، جان بر روی دستم ، غارت شده هستم غم های بابایت حسن ، باز آمده یادم ، ای تازه دامادم ای قاسمم یک کوفه را ، تو زیر و رو کردی ، بی آبرو کردی من یاد غوغای جمل ، با جنگت افتادم ، ای تازه دامادم تو بی کلا خود و زره ، کردی به پا محشر ، گشتی مرا لشکر ارث شجاعت داری از ، آبا و اجدادم ، ای تازه دامادم نقل عروسی تو سنگ ، خونت حنا گشته، غوغا به پا گشته صبر و قرارم را ز کف ، با ماتمت دادم ، ای تازه دامادم آه از امانتداری ام ، گشته گل یاسم ، هم قد عباسم بنگر به حالم از نفس ، پیش تو افتادم ، ای تازه دامادم آه ای کمان ابرو ببین ، قامت کمان گشتم ،من نیمه جان گشتم من خسته و تنها درین ، غوغای بیدادم ، ای تازه دامادم
ع سَأَلتُ مَن هو حُبّي؟ اُجابَ لي هو اَلقاسِم سَلامُ الله عَلی حبّی ، سلام الله عَلَى القاسِم من عشقت را ز شیر مادرم، نه ،بلکه قبل از آن که عشقت با گلم آغشته شد روز ازل قاسم زبان اَلکن ، بیان قاصر ، به وصفت واژگان ناقص نگنجد مدح تو در بیت های صد غزل قاسم فدای نوجوانی که به پیران درس عشق آموخت و شد معناگر "حیِّ علی خَیرِ العَمَل" قاسم رُخَت تابید پشت پرده ی تَهتُ الهَنَک ، زآن پس شده "خورشید پشت ابر" هم ضرب المثل قاسم به جانان عموهایش چنان شهد عسل اما به جان ارزق شامی ، تعجیلِ اجل قاسم حسین میگفت با عباس ؛ جای مجتبی خالیست ببیند دشت را کرده ست میدان جمل قاسم رجز میخواند و سر میزد ، رجز میخواند و سر میداد اَنَا بنُ المُرتَضی ، اِبنُ الحَسَن ، انّی اَنَا القاسم تنش چون کندویی پامال ثُمّ مرکبان گشت و . . . مُنَقَّش کرد نقشی از "اَحلی مِن عسل" قاسم . ایمان دهقانیا
ع ای حرمت خانه‌ی معمور دل ای شجر عشق تو در طور دل نجل علی درّ یتیم حسن باب همه خلق زمین و ز من همچو عمو ماه بنی هاشمی چشم و چراغ شهدا، قاسمی زینب و عبّاس و حسین و حسن روی دل آرای تو را بوسه زن رشته‌ی جان طرّه گیسوی تو پنجه‌ی دل شانه کش موی تو گرچه ندارند بزرگان همه شرح ز فانی ز تو و فاطمه دیده جهان بزم عروسی بسی مثل تو داماد ندیده کسی حجله‌ی دامادی تو قتلگاه ذکر خوش اهل حرم- آه آه نای شب وصل تو آوای جنگ نُقل عروسی تو باران سنگ خلعت دامادی تو پیرهن پیرهنی کآمده بر تن، کفن شمع، شرار جگر خواهرت عود، دل سوخته‌ی مادرت ماه و شان گرد رخت فوج فوج اشک بچشم همگان موج موج پیکر صد چاک تو گلبرگ بود تازه عروست ببرت مرگ بود لیله‌ی عاشور در آن شور حال کرد ز تو عم گرامی سؤال کی همه دم عاشق ایثار خون شربت مرگ است بکام تو چون؟ غنچه‌ی لبهات پر از خنده شد با سخن مرگ، دلت زنده شد کی تو مرا چون پدر و من پسر آینه‌ی مادر و جدّ و پدر دادن جان گر بره دلبر است از عسل ناب مرا خوشتر است جام اگر جام شهادت بود مرگ به از روز ولادت بود بی تو حیاتم همه شرمندگی است با تو مرا کشته شدن زندگی است بود دل شب به سپهرت نگاه تا که برآید ز افق صبحگاه ظلمت شب کرد فرار از سپهر بر سر میدان فلک تاخت مهر صاعقه‌ی جنگ شرربار شد نقش زمین قامت انصار شد هاشمیان جمله بپا خواستند در طلب وصل، خود آراستند گشت تو را نوبت جان باختن تیغ گرفتن علم افراختن خون دل از دیده روان ساختی خویش به پای عمو انداختی کی به تو حاجات، مرادم بده جان عمو اذن جهادم بده با تواَم و از دو جهان فارغم عاشقم و عاشقم و عاشقم هر دو نگه بر رخ هم دوختید هر دو به مظلومی هم سوختید هر دو بریدید دل از بود و هست هر دو گشودید به یکباره دست هر دو ربودید ز سر هوش هم هر دو فتادید در آغوش هم هر دو به هم روی حسن یافتید هر دو ز هم بوی حسن یافتید بس که کشیدید ببر جان هم اشک فشاندید به دامان هم رفت ز تن تاب و ز سر هوشتان سوخت وجود از لب خاموشتان دید عمو کاسه‌ی صبرت تهی نیست تو را غیر شهادت رهی دید اگر رخصت میدان دهد در یتّیم حسنش جان دهد ناله بر آورد بلند از نهاد داد بسختی بتو اذن جهاد دیده به خورشید رخت دوخت، دوخت شمع صفت آب شد و سوخت، سوخت ولوله ها در حرم انداختی هستی خود باختی و تاختی مهر رخت گشت ز دور آشکار ماه رویت برد ز دشمن قرار خصم در آن معرکه حیرت زده گفت محمّد به مصاف آمده این علی اکبر دیگر بود یا که همان شخص پیمبر بود همچو علی داده به ابرو گره پیرهنش گشته به پیکر زره بسته بخوناب جگر عین او باز بود رشته نعلین او حور، ملک یا که بشر، چیست این؟ ختم رسل یا که علی، کیست این؟ لب به رجز خوانی و تیغت بدست کای سپه حق کش باطل پرست ان تنکرونی فانا ابن الحسن سبط النبی المصطفی المؤتمن من گل گلزار بنی هاشمم سبط نبی نجل علی قاسمم خواست شود کار عدو یکسره ریخت بهم میمنه و میسره تو علی و کرب و بلا، خیبرت ختم رسل گشت، تماشاگرت تیغ کجت قامت دین راست کرد آنچه نبی گفت و خدا خواست کرد شور شهادت بسرت گر نبود زنده یکی ز آنهمه لشگر نبود قلب خود آماج بلا ساختی تیغ فکندی سپر انداختی دید عدو نیست زره بر تنت پاره بدن کرد چو پیراهنت جسم لطیف تو شد ای جان پاک چون جگر پاک حسن چاک چاک اجر حسن را به تو پرداختند اسب به گلگون بدنت تاختند دید تن پاک تو آزارها کشته شدی کشه شدی بارها قاتل جان تو نشد تیرها سمّ ستوران شد و شمشیرها نیزه و خنجر چه کند با دلت گشت غریبی عمو قاتلت کاش نمی دید عمو پیکرت تا ببرد هدیه بَر مادرت کاش نمی برد تنت کاین چنین جان دهی و پای زنی بر زمین دیده بروی عمو انداختی صورت او دیدی و جان باختی جان جهان سوخت ز شرح غمت به که سخن ختم کند "میثمت غلامرضا سازگار
ع ای گدایان رو کنید امشب که آقا قاسم است تا سحر پیمانه ریز کاسه ی ما قاسم است یادمان باشد اگر روزی بقیع را ساختیم ذکر کاشی های باب المجتبی یا قاسم است از همان روزیکه رزق نوکران تقسیم شد کربلای سینه زنهای حسن با قاسم است این کریمان به نگاه خود گره وامیکنند آنکه عمری درد ما کرده مداوا قاسم است گوسفندی نذر او کردیم و مرده زنده شد آنکه نامش میکند کار مسیحا قاسم است روی ابرویش اگر تحت الهنک بسته حسین در حرم زیباترین فرزند زهرا قاسم است نعره زد : ان تنکرونی ریخت لشکر را بهم وارث شیر جمل شاگرد سقا قاسم است مرد نجمه بود و صاحب خیمه شد در کربلا سایه ی روی سر مادر به هر جا قاسم است با اشاره هر کجا میگفت : یا زینب ببین آن سر عمامه بسته روی نی ها قاسم است زیر سم اسبها با هر نفس قد میکشید گفت با گریه حسین ، این تن خدایا قاسم است نعل های خاک خورده دنده هایش را شکست مثل مادر این تنی که میخورد پا قاسم است چونکه قاسم بود بین گرگها تقسیم شد یوسف پاشیده از هم بین صحرا قاسم است شاعر : قاسم نعمتی این پسر کیست؟ که گل صورت او دزدیده است سیزده بار زمین، دور قدش گردیده است وقت میدان شدنش،کاش حسن آنجا بود تا ببیند چه گلی، در چمنش، روییده است دست افکنده در آغوش عمو، می گرید چشمشان تر شده اما لبشان خشکیده است با زبان دل خود گفت به قاسم : تو مرو که عمو، تازه غم داغ علی را دیده است باغبان تشنه و گل تشنه و گلچین بی رحم داستان گل و گلچین، که چنین بشنیده است؟ آن زمانی غم قاسم دل او را پُر کرد که تنش دید، سم اسب به هم کوبیده است سید رضا هاشمی گلپایگانی ع شور و شوقم را ببین، یاور نمی‌خواهی عمو؟ اکبری، یک ذره کوچکتر نمی‌خواهی عمو؟ تاب دوریِ مرا اینجا دل پاکت نداشت قاسمت را پیش خود دیگر نمی‌خواهی عمو؟ گفتم: «احلی من عسل»، در روضه‌های کربلا فصل شیرینی، پر از باور، نمی‌خواهی عمو؟ شال بر دوش و گریبان باز و صورت قرص ماه در میان کربلا محشر نمی‌خواهی عمو؟ چهره‌ی زهرایی‌ام زیباست، اما یک رجز روز آخر، با دم حیدر نمی‌خواهی عمو؟ خون سردار جمل جاری است، در رگهای من مردی از نسل یل خیبر، نمی‌خواهی عمو؟ موقع رفتن، مگر با یاد زهرا مادرت بر فراز نیزه هجده سر نمی‌خواهی عمو؟ پیکرم شاید که نعل اسب‌ها را خسته کرد یک فدایی، این دم آخر نمی‌خواهی عمو؟ ای که سرهای شهیدان را به دامن می‌کشی! روی این دامن، گلی پرپر نمی‌خواهی عمو؟ ع لاله خشکی و از خون خودت تر شده ای بی سبب نیست که این گونه معطر شده ای دشت را از شرر داغ دلت سوزاندی ‏یک تنه باغی از آلاله پرپر شده ای تنش تیغ و تنت کرب و بلا را لرزاند ‏زخمی صاعقه خنجر و حنجر شده ای چه کنم با غم این سینه پامال شده ‏به خدا آینه پهلوی مادر شده ای سنگ بر آینه ات خورده و تکثیر شده مثل غم های دلم چند برابر شده ای ماه داماد کفن پوش، هلالم کردی ‏شاخ شمشاد عمو قد صنوبر شده ای این جماعت همه دنبال سرت آمده اند چشم بر هم بزنی پیکر بی سر شده ای دست و پا می زنی و من جگرم می سوزد خیلی امروز شبیه علی اکبر شده مصطفی متولی ع 🔻 مسعود یوسف پور رکاب از پا عقب مانده چه کراری، عجب گامی بلرزان تیغ خود را تا بلرزد ازرق شامی پیاپی چون جمل دشمن تو را سر می‌دهد ناله دوباره دهر می‌بیند حسن را سیزده ساله دو نیم از برق تیغت شد جیوش الانس و الجنه که جدت بود یا قاسم قسیم النار و الجنه به برق تیغ برانت نشان کن هرچه جوشن را بدین رایت که میبینم درآور کفر دشمن را شباهت تا به آنجایی که در رزم تو سرتاسر فلک فریاد می‌دارد علی اکبر...علی اکبر به بازو نامه ای داری اگر ضرب تو سنگین است بگو باز از لب تشنه که طعم مرگ شیرین است کسی از خیمه سمت تو به حال اضطراب آمد چنان شد قامتت آخر که پایت تا رکاب آمد
ع نبوی خصلت ای حَسن سیما علوی غیرت ای گل زهرا هرکه حُسن تو دید، با خود گفت حَسنی دیگر آفریده خدا گیسویت عنبرین و مُشک‌افشان قامتت چون قیامت کبری لبت اَحلی من العسل، شیرین! نقطه‌ی خال تو، چو اَب زیبا چَشم تو، رَشک چشمه‌ی زمزم صف مژگان تو، سپاه صفا بند نعلین توست، گیسوی حور از حریر بهشتی‌ات دیبا صورتت را چو کعبه پوشاندند تا نبیند حسود دون، آن را گیسویت را چو نجمه شانه کشید عِطر گل می‌وزید، در هر جا مِهر تو، هم‌چو بارش باران قَهر تو، هم‌چو غرش دریا نام تو قاسم است و قسمت شد در ازل، با تو جلوه‌ی بابا قاف تو، قرب حق‌تعالی بود الف توست، قامت رعنا سین تو، رَشک سینه‌ی سَینا میم تو، چون مسیح روح افزا سیزده ساله، فارغ‌التحصیل شدی از درس سیدالشهدا عطر گل‌برگ‌های پیکر تو پر شده در زمین کرب و بلا خفته‌ای با عروس مرگ ای گل حجله‌ات قتلگاه و جشنت عزا رَخت دامادیَت شده کفنت بستی از خون سر، به دست حنا دست و پا گم کند، عمو چون دید می‌زدی در برش، تو دست و پا پیکرت را کشید در آغوش گفت : قاسم! دو چشم خود بگشا! من عدو نیستم، عموی تو ام باز کن لب، بگو جواب مرا
ع "تو شدی محو من و آنچه خودت میدانی من شدم عاشق این حال تو در مهمانی اشتیاق تو به رفتن همه را حیران کرد همه گریان و تو برعکس همه خندانی سنگ ها نقل عروسی تو شد در میدان باز شمشیر در این معرکه می چرخانی آه از این غم که عروسی به عزا شد تبدیل دیده ها هست دم خیمه همه بارانی تازه داماد چرا زلف تو پر خون شده است چه عروسی عجیبی چه حنا بندانی ماه من ماه عسل رفتن تو کشت مرا من فقط مانده ام و این تن و سرگردان پاشو قاسم که عروس ات به اسارت نرود پاشو قاسم که هوا بی تو شود طوفانی باید از سینه بلندت کنم از روی زمین گفته بودی همه جا در بغلم می مانی محسن صرامی" ع پیش نگاه مضطر من دست و پا مزن در موج خون ، کبوتر من دست و پا مزن ای قد کشیده زیر سم اسب ، داغ تو تیغی است روی حنجر من دست و پا مزن عطر مدینه می وزد از زخم های تو آیینه ی برادر من دست و پا مزن اینسان عمو مگو که کار از عمو گذشت ای بسمل برابر من دست و پا مزن خون می چکد ز پهلو و بازو و سینه ات زخمی ترین چو مادر من دست و پا مزن دشمن دوباره دید که من گریه میکنم ای وای علی اکبر من دست و پا مزن ع تو شدي محو من و آنچه خودت ميداني من شدم عاشق اين حال تو در مهماني اشتياق تو به رفتن همه را حيران كرد همه گريان و تو برعكس همه خنداني سنگ ها نقل عروسي تو شد در ميدان باز شمشير در اين معركه مي چرخاني آه از اين غم كه عروسي به عزا شد تبديل ديده ها هست دم خيمه همه باراني تازه داماد چرا زلف تو پر خون شده است چه عروسي عجيبي چه حنا بنداني ماه من ماه عسل رفتن تو كشت مرا من فقط مانده ام و اين تن و سرگردان پاشو قاسم كه عروس ات به اسارت نرود پاشو قاسم كه هوا بي تو شود طوفاني بايد از سينه بلندت كنم از روي زمين گفته بودي همه جا در بغلم مي ماني
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
ع شیشه عمر من خورده سنگ جفا غرق در خاک و خون می زنم دست و پا کاکلم در دست دشمن خنجرش بر حنجر من ای عمو جان تو زدست عمو کن رهایم عمو ای حبیبم باغبانم بیا کن تماشای من گریه بر من نما جای بابای من بر سرم قاتل نشسته استخوانهایم شکسته بسته راه مرا تیغ و تیر سنان در دو دل می کنم با سُم استران ردپای اسب دشمن باشد از خون تن من
اگر چه لعل تو، آب و تن تو، تاب ندارد دلت هوای دگر، غیر روی باب ندارد تو آن نه‌ای که جواب عموی خویش نگویی لَبت ز بی‌رَمَقی، نیروی جواب ندارد نمی‌رسید اگر بر رکاب، پای تو، جا داشت که چشمِ قابلِ پایِ تو را رکاب ندارد دو نرگس تو به خوابند و مادر تو نداند که بخت او، سرِ برخاستن ز خواب ندارد اگر شده تن تو، پایمال اسب، چه باکت؟ که غم ز بوتۀ آتش، طلای ناب ندارد ولی بگوی به گلچین، تلاش بیهُده داری گلی که آب نخورده، دگر گلاب ندارد ذبیح، پا به زمین سود و یافت چشمۀ زمزم تو پا مَسای، عمو دسترس به آب ندارد
قلبم از مهر خدایی تو، آکنده شده وقت یک حمله‌ی طوفانی کوبنده شده می‌روم تا که ببینند، حسن زنده شده بنگر لشکر کوفه چه پراکنده شده تیغ حیدر به کمر بسته‌ام و می‌تازم دست و سر در وسط معرکه می‌اندازم همه بیمار تو؛ من از همه بیمارترم من از این لشکر بی‌ریشه، جگردارترم سیزده‌ساله‌ام و از همه سردارترم به کمند غم عشق تو گرفتارترم دست‌پرورده‌ی عبّاس علمدار، منم نوه‌ی صف‌شکن حیدرکرّار، منم ای عمو! از حرم، آهسته خودت را برسان تا که پلکم نشده بسته، خودت را برسان می‌زنم ناله‌ی پیوسته، خودت را برسان بر سر پیکر این خسته، خودت را برسان شکرُ لله، بلاهای عظیمی دارم حسنی‌زاده‌ام و خلق کریمی دارم قاسمت در وسط معرکه، غوغا کرده پدرم، لب به تشکّر ز گلش وا کرده نیزه‌ای آمده در سینه‌ی من جا کرده روح من عزم سفر، جانب زهرا کرده با تن غرق به خون، باز رجز می‌خوانم می‌روم منتظر آمدنت می‌مانم ______________ گفت: قاسم! بلند شو پسرم روی پاهات، بندشو پسرم شعله بر جان ما نکش این‌قدر به‌روی خاک، پا نکش این‌قدر پسرم! تو امانت حسنی چه کنم تا که دست‌وپا نزنی روی جسمت، برو بیا شده است استخوان‌های سینه‌ات، وا شده است شاهد دست‌وپا زدن شده‌ام آه! شرمنده‌ی حسن شده‌ام قد کشیدی تو این‌قدر، این‎جا در عبا، جا نمی‌شوی حتّی راه رفتند بر حریم تنت جای نعل است بر روی دهنت اسب، روی تنت شتاب گرفت نعل از پیکرت، گلاب گرفت کینه‌ها نقش بر زمینت کرد عقده‌های جمل، چنینت کرد پهلویت در فشار بود؛ شکست سینه در اضطرار بود؛ شکست روضه‌ات امتداد تاریخ است زخم نیزه، مشابه میخ است تا که پا پشت در گذاشت؛ زدند مادرم بار شیشه داشت؛ زدند