eitaa logo
آموزش مداحی ماتم الحسین علیه السلام
373 دنبال‌کننده
291 عکس
346 ویدیو
50 فایل
@Mhmalekifard ادمین
مشاهده در ایتا
دانلود
ای نخل ادب! ثمر مبارک وی بحر شرف! گهر مبارک ای شمس ولا! قمر مبارک ای طور علی! شجر مبارک ای عشق و وفا! پدر مبارک ای شیر خدا! پسر مبارک میلاد حسین دیگر آمد الحق که دوباره حیدر آمد این کیست؟ برادر حسین است این شیر دلاور حسین است این پارۀ پیکر حسین است این ساقی ساغر حسین است این روحِ مطهر حسین است فرماندۀ لشکر حسین است این ماه امیر مؤمنین است این صورتِ صورت آفرین است حیدر، گل و این پسر، گلاب است مه بر سر دستِ آفتاب است از نور، به صورتش نقاب است سر تا به قدم، ابوتراب است سردارِ رشیدِ انقلاب است در دست پدر به پیچ و تاب است اشکش همه جاری از دو عین است چشمش همه حال، بر حسین است شیرین لب و شور آفریده از دیده و دست، دل بریده مرغ دلش از قفس پریده آوای حسین را شنیده خون در دل و اشک، در دو دیده پیراهن صبر را دریده آهنگ وصال یار دارد با خون خدا قرار دارد آغوش علی بوَد مقامش از حضرت فاطمه، سلامش ما سائل و او کرم، مرامش او ساقی و چشم ماست، جامش عشق و ادب و وفاست، نامش بگرفت چو در بغل امامش دیدند دو مِهر منجلی را رخسار محمّد و علی را عباس، همان عزیز زهراست عطشان لب او همیشه دریاست او ماه ستارگان صحراست فرمانده و پاسدار و سقاست دور از شهدا، اگر چه تنهاست تا حشر، چراغ انجمن هاست دل، مشت گِلی ز کربلایش جان، زائرِ گنبدِ طلایش دریا چو کفش کرم ندارد بی او که حرم، حرم ندارد اسلام به کف، علم ندارد تا هست، حسین، غم ندارد در بین سپاه، کم ندارد باک از عرب و عجم ندارد او شیر خدای را بوَد شیر فرزند کرامت است و شمشیر ای حیدرِ حیدرِ ولایت! ای صاحبِ سنگرِ ولایت! ای حامی و یاور ولایت! سر لشگر بی سر ولایت! فرزند و برادر ولایت! عباس دو مادر ولایت! تو چار امام را معینی از روز نخست، یار دینی ماه شهدا! به نی سر توست قرآن حسین، پیکر توست باب همه انبیا دَرِ توست آغوش حسین، سنگر توست دریا نگهش به ساغر توست خون گلوی تو کوثر توست سردار سپاه دین به هر عصر تنها رجز تو سورۀ نصر ای بحر ز آتش تو بی تاب ای آب هم از خجالتت آب سر تا قدمت حقیقت ناب ابروی تو عشق راست محراب ما بندۀ کوچک و تو ارباب دریا گوید: مرا تو دریاب! من آبم و تشنۀ تو هستم سقای حرم! بگیر دستم ما و کرمِ تو یا اباالفضل! طوف حرم تو یا اباالفضل! خاک قدم تو یا اباالفضل! دریای غم تو یا اباالفضل! مرهون دم تو یا اباالفضل! زیر علم تو یا اباالفضل! ای عالم و آدمت سپاهی! بر «میثم» خویش هم نگاهی 
گلزار زمین خوب تر از خلد برین است هر سو نگرم نور خداوند مبین است دامان زمین سجده گه روح الامین است در بیت ولایت پسری ماه جبین است این شمع فروزان حرمخانۀ دین است این نخل علی دسته گل ام بنین است در باغ ولا عطر گل یاس مبارک آمد به جهان حضرت عباس مبارک امروز بنی هاشمیان را قمر آمد از بحر خروشان ولایت گهر آمد گلزار امید علوی را ثمر آمد یا فاطمۀ ام بنین را پسر آمد گویی ملکی بود و به شکل بشر آمد بر حیدر کرّار، حسینی دگر آمد لبخند حسن بر گل رخسار حسین است خیزید که میلاد علمدار حسین است ای شیر خدا بوسه بزن بر سر و رویش ای فاطمه با خنده بزن شانه به مویش ای مهر ببر سجده به خاک سر کویش ای ماه ز گردون بگشا دیده به سویش ای خضر ببر آب بقا از لب جویش ای بحر بگیر آبرو از خون گلویش او یوسف دو فاطمه و پنج امام است در بین تمام شهدا ماه تمام است عبّاس که شد فوق بشر قدر و جلالش عباس که گردیده ملک محو جمالش هرگز نرسد دست به دامان کمالش عطر نبوی می دمد از باغ خصالش بر قامت رعنا و به حُسن و خط و خالش دائم صلوات نبی و احمد و آلش بنوشته به پیشانیش از روز ولادت عباس بود عاشق ایثار و شهادت من روز ازل رشتۀ آمال گسستم من دل به ولای پسر فاطمه بستم من عاشق و دل باختۀ عهد الستم من درهم و دینار عدو را نپرستم من منتظر تیر بلا بودم و هستم این سینه و پیشانی و چشم و سر و دستم من در طلب شیر نی ام، تشنۀ دردم من کودک گهواره نی ام، مرد نبردم قنداقه ام از دامن گهواره برآرید در زیر قدم های امامم بگذارید شیرم به چه کار آید!؟ شمشیر بیارید بر دامن گهواره به خونم بنگارید عباس، حسینی است حقیرش نشمارید بر گوش دل این نکتۀ شیرین بسپارید آن لحظه که عاشق به جهان چشم گشاید از لعل لبش زمزمۀ عشق برآید از روز ازل دست تو تقدیم خدا شد هر چند که در صحنۀ عاشور جدا شد جسمت به زمین قبلۀ جان شهدا شد بر نی سرت آئینۀ مصباح هدی شد افسوس که حقّ تو به شمشیر ادا شد یکبار نگو، جان تو صد بار فدا شد آن لحظه شدی کشته تو ای ماه مدینه کافتاد نگاهت به لب خشک سکینه
امشب از بیت علی بوی گل یاس آمد بوی عشق و ادب و غیرت و احساس آمد اشجع النّاس ز صلب شرف النّاس آمد جان بگیرید به ایثار که عبّاس آمد بر علی نور دو عین دگری پیدا شد همه گفتند حسین دگری پیدا شد بحر موّاج ولایت گهری دیگر زاد نخل سرسبز امامت ثمری دیگر زاد  یا مگر حضرت زهرا پسری دیگر زاد فَلَک مجد و کرامت قمری دیگر زاد  دامن گلبن توحید بهار آورده فاطمه بر پسر فاطمه یار آورده قامتش نخلۀ طوباست، فدایش گردم هیبتش هیبت باباست، فدایش گردم صورتش جنّت اعلاست، فدایش گردم پسر سوّم زهراست، فدایش گردم از ولادت خط ایثار نشانش دادند الف قامت دلدار نشانش دادند صورت‌وخال‌ولبش مصحف حُسن ازلی است پای تا فرق جمال احد لم یزنی است از طفولیّت، شاگرد کلاس سه ولی است پدرش شیرِحق،این شیرحسین‌بن‌علی است او ولی اللّه و این زادۀ خیرالنّاس است او علیّ‌بن‌ابی‌طالب و این عبّاس است نه عجب مِهر برد سجده به خاک راهش نه عجب از مه رخ نور ستاند ماهش مادرش فاطمه مبهوت جلال و جاهش بُرد و گرداند به دور سر ثاراللّهش گفت: ای مادر عبّاس فدایت گردد دست و چشم و سر عبّاس فدایت گردد من نگویم به جهان قرص قمر آوردم یا که خورشید در آغوش سحر آوردم یا که بر شیرخدا شیر دگر آوردم تا کند جان به فدای تو پسر آوردم این امیر سپه توست قبولش فرما این فداییّ ره توست قبولش فرما ای فروغ دل مصباح هدی یا عبّاس! ای همه جان جهانت به فدا یا عبّاس! ای حسین دگر شیر خدا یا عبّاس! رتبه‌ات فوق تمام شهدا یا عبّاس! پسر شیرخدا، شیر حسین بن علی دست رزمنده و شمشیر حسین بن علی ای همه خون علی در رگ و در پیکر تو! پدرم باد فدای پدر و مادر تو! یوسف فاطمه دلباختۀ منظر تو! هدیۀ‌دوست شده دست‌تو،چشم‌وسرتو چه بیارم چه بگویم چه بخوانم به ثنات پسر فاطمه فرمود که جانم به فدات تو به رخ لالۀ عبّاسی دو فاطمه‌ای تو حسین دگر و باب نجات همه‌ای مرگ، شمع تو، تو پروانۀ بی واهمه‌ای میزبان علی و فاطمه در علقمه‌ای گرچه زهرا به کنارت عوض مادر بود اوّلین زائر دیدار تو پیغمبر بود ای همه خلق جهان بندۀ آقایی تو! خضر با آب بقا تشنۀ سقّایی تو! خجل از تشنه لبان دیدۀ دریایی تو! شهدا داده دل از کف به دل آرایی تو! بحر از شوق کف دست تو بی‌تاب شده آب با یاد لبت سوخته و آب شده آب می‌گفت مرا از لب خود آب بده موج می‌گفت مرا با تب خود تاب بده بحر می‌گفت ز اشکم گهر ناب بده مشک می‌گفت بتاز آب به ارباب بده دشت‌وصحراومه‌وماهی‌وموج‌ویم‌ومشک همه گشتند بر احوال تو تبدیل به اشک تو ابوفاضلی و فضل و شرف را پدری تو شهید و ز تمام شهدا خوب تری هاشمیّون قمرند و تو بر آنان قمری زادۀ امِّ بنیّنی و به زهرا پسری باء بسم اللَّه ایثار ز خال لب توست مرغ شب شیفتۀ اشک نماز شب توست آب‌ها تشنه‌لب لعل گهر بار تواند بحرها شیفتۀ لحظۀ ایثار تواند خلق‌ها جان به سر دست،خریدار تواند ناله‌ها شعله کشیدند و علمدار تواند نخل«میثم» همه در وصف تو بار آورده برگ برگش شده باغیّ و بهار آورده
دوباره از نجف گفتم نسیمِ صبحگاهی را که پَر دادیم دلها را کبوترهایِ چاهی را زیارت‌نامه شد شعرم  همین که از علی گفتم شرافت میدهد این نام  کاغذهایِ کاهی را نه عالم بود نه آدم که آندَم دستِ حق می‌دوخت به قد و قامتِ مولا  قَبایِ پادشاهی را همیشه مادرم میگفت خلقت کارِ دستِ اوست که بر این سقفِ شب پاشیده پولکهایِ ماهی را میانِ نقطه‌هایِ نور   ماهی بی‌نظیر آمد شبم روز است حالا که امیر بنِ امیر آمد که هست اینکه علی دارد سرش را روی دامانش که بوسه می‌زنند از شوق امامان هم به دستانش خجالت می‌کشد مهتاب از نور جبینِ او حسودی می‌کند خورشید بر ماهِ شبستانش اگر بیرق بیافرازد اگر قامت بیاراید فلک را سقف بشکافد کجیِ تیغِ بُریانش که هست این سربه‌زیرِ بی‌نظیرِ شیرگیری که خیال فاطمه تخت است با او از عزیزانش تعالی‌لله از این چشم و تعالی‌الله از آن اَبرو که حیران میشود حتی علی از این کمان اَبرو شجاعت را شهامت را عَلَم را محترم کرده خدا نامِ بُلندش را به عِلیین عَلَم کرده برای خطی از مدحش که می‌خواهد خدا گوید مُرکب کرده دریا را درختان را قلم کرده پَری در زیر پایش  شَهپری هم رویِ خودِ اوست دو بال از جبرئیلش را خدا اینگونه کَم کرده دهان‌ها وا ، تپش‌ها تند ، بند آمد نَفس‌هاشان عرق می‌ریزد این لشکر  زمین انگار دَم کرده اگر جامه بِدَر کردند  اگر شلوار تَر کردند جوانیِ علی اینجاست اگر یک دشت رَم کرده کسی می‌آید از غوغایِ او عالم زمین گیر است اگر بَد می‌رَمَد لشکر  فقط تقصیرِ این شیر است حرم از روز روشن‌تر چه حاجت ماه را هرشب حرم وقتی که دارد نورِ بسم‌الله را هرشب من از نوری که دارد علقمه هر روز فهمیدم بغل می‌کرده این بِرکه جمالِ ماه را هرشب "به مژگانش سیه کرده" ... چه غوغا با مناجاتش  چه خوش با گریه تَر کرده سپاهِ شاه را هرشب زمانِ پاسداری‌اش  زمانِ آب آوردن فقط میگفت یازینب تمامِ راه را هرشب فقط از مَشک می‌پرسند طفلانِ پریشانش چه رازی داشت لبخندش که پیدا بود دندانش...
دکتر . آمد آن ماه که خوانند مه انجمنش جلوه گر نور خدا از رخ پرتو فکنش . آیت صولت و مردانگی و شرم و وقار روشن از چهره ی تابنده و وجه حسنش . ز جوانمردی و سقائی و پرچمداری جامه ای دوخته خیاط ازل بر بدنش . آنکه آثار حیا جلوه گر از هر نگهش و آنکه الفاظ ادب تعبیه در هر سخنش . میوه ی باغ ولایت به سخن لب چو گشود خم فلک گشت که تا بوسه زند بر دهنش . کوکب صبح جوانیش نتابیده هنوز که شد از خار اجل چاک چو گل پیرهنش . آن چنان تاخت به میدان شهادت که فلک آفرین گفت بر آن بازوی لشکر شکنش . همچو پروانه ی دلباخته از شوق وصال آن چنان سوخت که شد بی خبر از خویشتنش . خواست دستش که رسد زود به دامان وصال شد جدا زودتر از سایر اعضا ز تنش . ز ادب چهره بر آن قبله ی حاجات بنه که شود زنده مسیحا ز نسیم چمنش . کوته از دامنت ای شاه مکن دست «رسا» از کرم پاک کن از چهره غبار محنش
. ای بام صبح خورشید، ای شب سحر مبارک در دامن ستاره، قرص قمر مبارک بر گلبن ولایت یاس دگر مبارک طوبی ثمر مبارک، دریا گهر مبارک میلاد ماه آمد، خورشید راه آمد یوسف ز چاه آمد، میر سپاه آمد شمشیر آل هاشم، شیر حسین و حیدر . . دریای معرفت را در کف گهر ببینید بعد از طلوع خورشید قرص قمر ببینید شیر خدا علی را، شیر دگر ببینید در ماه روی عباس، روی پدر ببینید روح فتوّت است این، جان محبّت است این دریای غیرت است این، سقای عترت است این دادند بوالحسن را، امشب حسین دیگر . . گلبوسه ی ولایت، بر چشم و فرق و دستش ناخورده شیر دادند، پیمانه ی الستش شد در نگاه اوّل، وقف حسین، هستش از اشک شوق لبریز، شد جام چشم مستش از عشق رنگ و بو داشت، در مَهد ها و هو داشت با یار گفتگو داشت، انگار آرزو داشت ناخورده شیر گردد، قربانی برادر . . امّ البنین گرفته در دست ماه پاره ای آسمان بیفشان در مقدمش ستاره آغوش یار بر او، گردیده گاهواره گوید هزار نکته، چشمش به یک اشاره من جانثار یارم، سر روی دست دارم این قلب بی قرارم، این چشم اشکبارم از گاهواره روحم، در کربلا زند پر . . دریای سرخ غیرت، روح وفاست عبّاس خون حسین یعنی، خون خداست عبّاس عشّاق جان به کف را، فرمانرواست عبّاس باب الحوائج خلق، مشکل گشاست عبّاس مهر و وفاش عادت، دلداده اش عبادت از لحظه ی ولادت، تا لحظه ی شهادت عشق حسین در دل، شور حسین در سر . . ای تشنه ی لب تو، آب حیات عبّاس باب المراد عبّاس، باب النّجات عبّاس گردیده دور قبرت، آب فرات عبّاس خون خدات فرمود، جانم فدات عبّاس خوی حسن خویت، روی حسین رویت چشم حسین سویت، (میثم) گدای کویت لطفت نمی گذارد، او را برانی از در .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سجاده و تسبیح  فرستد صلوات آیینه به تلمیح  فرستد صلوات میلاد صحیفه های سجادیه است قرآن و مفاتیح  فرستد صلوات میثم مؤمنی نژاد
جمال حق ز رویش منجلی بود علیِ دومِ بیت الولی بود در این خانه اگر صدتا پسر بود علی بود و علی بود و علی بود : ؟؟؟ عرفان به کلام آمده و بندهٔ توست قرآن و قنوت و قبله شرمندهٔ توست ازخط به خطِ صحیفه ات فهمیدم؛ سجّاد شدن فقط برازندهٔ توست! خدا امشب ولیّش را ولی داد جمالی منجلی، نوری جَلی داد حسین بن علی! چشم تو روشن که امشب بَر تو ذات حق، "علی" داد ✍
مژده کز آفاق روشن، گل به دست آمد بهار برگ برگ سبزه را شیرازه بست آمد بهار دید دریا تشنه، صحرا عاشق است آمد بهار جام بر کف، خنده بر لب، می‌پرست آمد بهار در مسیرش مخمل سبز چمن گسترده‌اند حلّه رنگینِ یاس و یاسمن گسترده‌اند باغ باید در قدومش عنبر‌افشانی کند هدهد شهر سبا، بال و پرافشانی کند ماه بَذر نقره پاشد، گوهرافشانی کند آفتاب از مشرق گیتی زرافشانی کند تا ببیند آسمان اوج و فرود عشق را تا بخوانند اختران با هم سرود عشق را انتظار عاشقان فجر امید دیگری‌ست روشنی‌بخش جهان صبح سپید دیگری‌ست در بهار آرزو عید سعید دیگری‌ست زاد‌روز سید سجاد عید دیگری‌ست عید تقوا و عدالت، عید آزادی رسید جشن ایثار و شهامت، موسم شادی رسید کیست این مولا که شد صدق از صفایش جلوه‌گر عشق از او پیدا شد و مهر از وفایش جلوه‌گر حُسن یوسف از جمال دلربایش جلوه‌گر مطلع‌الفجر اجابت از دعایش جلوه‌گر لیلة‌القدر امامت، ناز‌پرورد حسین از دو عالم آشنا‌تر با غم و درد حسین آن که آیین وفا را جلوه بخشید و جلا شاهد بزم و شهادت، یادگار کربلا روح ایمان و عبادت، اسوۀ اهل ولا خطبه‌خوان بی‌نظیر و... خسته از شام بلا راهبان کعبۀ آزادی و عشق و جهاد پاسدار مکتب توحید و عدل و اتحاد دفتر آزادگی با سعی او شیرازه شد از گلاب اشک او گلزار ایمان تازه شد عشق عالم‌گیر شد، عرفان بلندآوازه شد آسمان در حیرت از آن صبر بی‌اندازه شد چون دم پاک مسیحا خطبه‌های شام او زخمه بر تار عواطف زد صلای عام او گر چه عمری حسرت ایام را در دل نهفت گر چه در گلزار احساسش گل ماتم شکفت دشمن از اندیشۀ بیدار‌باش او نخفت از قیام روز عاشورا سخن بی‌پرده گفت لاله‌های دشت خون را باغبانی کرد و رفت نهضت سرخ شقایق را جهانی کرد و رفت ای مدینه! ای که اعجاز لبش را دیده‌ای ای که در هجرانِ گل، تاب و تبش را دیده‌ای گریۀ صبح و مناجات شبش را دیده‌ای صبر طاقت‌سوز و سعی زینبش را دیده‌ای موج‌زن دریای خون را دیده‌ای تا کربلا در رکابش یک چمن گل چیده‌ای تا کربلا ای مدینه! ما که از آن روضه دور افتاده‌ایم چون پرستو در بهار، از شوق و شور افتاده‌ایم خانه بر دوشیم و از فیض حضور افتاده‌ایم ما مگر از چشم آن دریای نور افتاده‌ایم ای مدینه! ارغوانی رنگ شد دل‌های ما سینه‌ها آتش گرفت و تنگ شد دل‌های ما ای مدینه! باز در کوی تو منزل می‌کنیم باز از دریای حسرت رو به ساحل می‌کنیم پشت دیوار بقیعت خاک را گِل می‌کنیم نور زهرا را چراغ روشنِ دل می‌کنیم ای مدینه! ای که بوسیدی رکاب جبرئیل باز کن بر روی این پروانه «باب جبرئیل» ای مدینه! ما که با گل‌ها تبسم ‌می‌کنیم در خیال خود تو را هر شب تجسم می‌کنیم گر بخوانی در حضورت دست و پا گم می‌کنیم با نسیم صبحدم، گاهی ترنم می‌کنیم جلوۀ جنت به چشم خاکیان دارد بقیع یا صفای خلوت افلاکیان دارد بقیع
سلامٌ علی آلِ طاها و یاسین به این خلق و این خوی و این عزّ و تمکین رخش مصحف فاطمه، حُسن، قرآن پُر از «قدر» و «وَاللَّیل» و «وَالشَّمس» و «وَالتّین» درود الهی بر آن خُلق نیکو سلام محمّد بر آن خوی شیرین نماز از خضوعش به پرواز آید دعا از نفس‌های او بسته آذین به سجاده‌اش آسمان آورد سر به ذکر دعایش خدا گوید آمین سلام خدا بر خضوع و خشوعش قیام و قعود و رکوع و سجودش :: درود خداوند حَیّ جلیلش به قدر و کمال و جمال جمیلش عجب نیست در مسلخ عشق و ایثار اگر بوسه بر دست آرد خلیلش عجب نیست کز عرشۀ عرش اعلا طواف آرد از چارسو جبرئیلش سلاطین غلامش، خواتین کنیزش طوایف مریدش، قبایل دخیلش حَجَر شاهد عزت و اقتدارش هشام بن عبدالملک‌ها ذلیلش بسا تخت شاهی فرو رفت در گل کجا حاکم گِل شود حاکم دل؟ :: «هشام» استلام حجر تا نماید در آن ازدحامِ خلایق نشاید نه قدری که از وی شود قدردانی نه کس بود تا کس بر او ره ‌گشاید به ناگاه دیدند آمد جوانی که پیوسته او را حَجَر می‌ستاید گشودند حُجّاج از چار سو، ره که آن شاهدِ حُسن یکتا بیاید یکی خواست تا سر به پایش گذارد یکی رفت تا جان نثارش نماید یکی گفت نامش چه باشد هشاما! - حسد را نگر- گفت: نشناسم او را :: به ناگه «فرزدق» خروشید در دم که: این است نجل رسول مُکَرّم! تو چون می‌کنی در مقامش تجاهل؟ من او را بِه از خویشتن می‌شناسم نماز است بی او گناه کبیره ثواب است بی او خطای مسلّم تعالیم اسلام از اوست جاری قوانین توحید از اوست محکم چراغی‌ست بر قلۀ آفرینش امام است بر جملۀ خلق عالم سلام و رکوع و سجود است از او قنوت و قیام و قعود است از او :: امامی‌ست کو را اُمَم می‌شناسد کریمی‌ست کو را کرم می‌شناسد صفا، مروه، مسعی، حَجَر، حِجر، زمزم طواف و مطاف و حرم می‌شناسد بیابان مکه، منا، خیف، مشعر سماوات و لوح و قلم می‌شناسد زمین می‌شناسد، زمان می‌شناسد عرب می‌شناسد، عجم می‌شناسد یم و قطره و ماه و خورشید، او را به ذات الهی قسم می‌شناسد سلام خدا بر اَب و جَدّ و مامش مسلمان بود هر که داند امامش