حاج علی الهی:
#امام_حسین_علیه_السلام
#دیر_راهب
#اسارت
گمشده داشت و از دِیر تماشایش کرد
او نه دراصل که آن گمشده پیدایش کرد
سالها معتکفِ گوشهی تاریکش بود
تا سَری آمد و یک باره مسیحایش کرد
راهِ صدسال عبات همه را یک شبه رفت
آن شبِ قدر که مهمانِ کلیسایش کرد
دید جمعاند به گِرد سر و هِی مینوشند
جگرش سوخت از آن جمع تمنایش کرد
هرچه در خانهی خود داشت به آنها بخشید
جایِ نیزه به رویِ دامن خود جایش کرد
یوسف آورده ولی وای به حال یعقوب...
یوسفی که ته گودال معمایش کرد
ضجهی مادری انگار به گوشش آمد
اولین گریه کنِ روضهی زهرایش کرد
دید زخم است لب و گونه و پیشانیِ او
آنقدر زار زد از گریه مداوایش کرد
مویِ خاکستریاش شُست ولی با ناله
پاک از لختهی خون از رَدّ صحرایش کرد
- - -
گفت ای کاش از این بیش تبسم نکنی
با لبی که به زمین خورده تکلم نکنی
از چه بدجور گلوی تو بهم ریخته است
چه شده اینهمه رویِ تو بهم ریخته است
مگر ای سر بدنت روی صلیبی مانده
آه بر حنجرِ تو زخمِ عجییبی مانده
از جراحات مرا کُشت لبالب شدنت
تا سحر طول کشد وای مرتب شدنت
بوی سیبِ تو مرا بُرد به پای نیزه
جگرم سوخت برای تو بجای نیزه
نیزهدارِ تو کنارِ لبت آبش را خورد
شمر بود اسم همانی که شرابش را خورد
خوب پیداست که از منزلِ دور آمدهای
رازِ تو چیست که با بویِ تنور آمدهای
- - -
حرف زد از دل وَ زُنّار و چَلیپا وا کرد*
قبلهی صومعه و کعبهی تَرسایش کرد
جانِ بابا که شنید از لبِ زخمی فهمید
دختری باز هوایِ رُخِ بابایش کرد
گشت در دِیر و کمی مرهَم و معجر برداشت
نذر آشفتگیِ دخترِ نوپایش کرد
دختری که دو سه سال است قلمدوش شده
ناله تا صبحدَم از آبلهی پایش کرد
پیرمردی به کنارِ سر و آنسو اما
عمه حسرت زده از دور تماشایش کرد
صبح آورد سر و داد به دست نیزه
بازهم همسفرّ خواهرِ تنهایش کرد
*
زُنّار=کمربند راهب
چَلیپا=مویی که راهبها میبندند
#حسن_لطفی
#امام_حسین_علیه_السلام
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#اسارت
#کوفه
#شام
#غزل
سوخت مرا آه، خط به خطِ مقاتل
چشم تر آورده ام، دو شاهدِ عادل!
شام اسارت کجا و شمسۀ عصمت
شاه عوالم کجا و بند سلاسل
روضۀ پوشیده را مخواه کنم باز
ناقۀ عریان و منزل از پی منزل
پس چه شد آن دستها که طفل سه ساله
با مدد او نشسته بود به محمل
ناقۀ زینب به دست کیست مهارش؟
لال شوی ای زبان و خون شوی ای دل!
پای همان نیزهای که رأس حسین است
ذبح کنیدم که خواند آیۀ بسمل
سرزدهاست از تنور خانۀ خولی
«یار من و شمع جمع و شاه قبایل»
ریخت بر آن سر یزیدِ مست، شرابی
بشکند آن دستهای نامتعادل
آه از آن بازهای که زادۀ نیرنگ
صفحۀ شطرنج را گذاشت مقابل
جام تهی بود کاش ساغرِ جسمم
از چه نمردیم ما ز بزم اراذل
از چه نمردیم ما که پیش ابالفضل
حرف کنیزی زدند، ای دل غافل!
سر زند از شام تیره صبح سپیدی
منتقمِ قوم بسته است حمایل
تا نشده دیرتر بخواه فرج را
پیک اجل چون رسد چه جای وعجّل
#امام_حسین_علیه_السلام
#اسارت
#کوفه
#شام
#غزل
سرت بر نیزه خواهد رفت در اوج پریشانی
عروجت را گواهی میدهد این سِیْر عرفانی
طلوعی چون تو چشم صبح را روشن نکرد اینجا
اگرچه روی نی همچون غروبی سرخ میمانی
در اوج غربت خود جرعهنوش قرب حق بودی
قیامت بر سر نیزه سجودی بود طولانی
سجودی که تو را میبرد تا «قَوسَین أو اَدنی»
سجودی در چهل منزل چهل معراج روحانی
تو را آیه به آیه خواهرت زینب تلاوت کرد
به روی رَحل نی از کربلا تا دِیْر نصرانی
عجب حَجّی به جا آوردهای با حلق خونینت
کدامین حج به خود دیدهست هفتاد و دو قربانی
تو دین تازهای آورده بودی با خودت گویا
دوباره تازه میشد خاطرات سنگ و پیشانی
#حسین_علاءالدین
#
#امام_حسین_علیه_السلام
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#اسارت
#کوفه
#غزل
چه پای آبله خیزی، چه مرکبی و چه راهی
مهار ناقه نیفتد به دست شمر الهی
به خفتگان همه رو نیزه میزدند که برخیز
دریغ و درد، چه راه بلند و شام سیاهی
به غیر سایۀ سرنیزه ها و خار مغیلان
برای طفل سه ساله نبود پشت و پناهی
اسیر بود امامی که کائنات اسیرش
اسیر بود چنان که به سینه، سلسله آهی
به پاره پارهی معجر، مخدرات مکدر
خدا کند که ندوزند اهل شام نگاهی
به چوب خشک، لبی را یزید بست که از خاک
محال بود نروید پی دعاش گیاهی
بدا به شعر که میخواند فی البداهه و میریخت
شراب بر سر پاک بلند مرتبه شاهی
#مسعود_یوسف_پور
#امام_حسین_علیه_السلام
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#اسارت
#کوفه
#غزل
به دست باد دادی عاقبت زلف پریشان را
و سر دادند بیتو تارها آهنگ هجران را
نبی را بر فراز کوه نور احساس میکردم
دمی که میشنیدم از لبت آیات قرآن را
همانهایی که ما را متهم بر کفر میکردند
پس از این آیهها، با اشک فهمیدند جریان را
و هجده آینه بر نیزه میدیدیم، اما آه
هجوم سنگها برچید این آیینهبندان را
#حضرت_زینب_کبری_سلاماللهعلیها
#مدح
#حسن_لطفی
آیِنه در آیِنه نورِ مُکَرَم زینب است
جلوه در جلوه تجلیاتِ خاتم زینب است
خطبه در خطبه امیرالمؤمنین دَم زینب است
زُهره در زُهره ظهورِ اسمِ اعظم زینب است
آنکه با عشقِ حسینی گَشته همدم زینب است
با مُسَمَط با قصیده با غزل با مثنوی
صائِبی از اصفهان و بیدلی از دهلوی
جودی و یَغما و نَیِر شهریار و مولوی
می بَرَد اما دلم را مصرعی از مُنزوی
این حسین تنها یک عاشق دارد آن هم زینب است
نامِ او پُر کرده عالم را حجابش بیشتر
خُطبه اش بنیان کَن و فصلُ الخِطابش بیشتر
غیرتش مبهوت ساز است،انقلابش بیشتر
محملش دارد تماشا و رکابش بیشتر
گفت با عباس پُشتیبانِ پرچم زینب است
شمع اگر این است دل پروانه باشد بهتر است
مِی اگر این است پُر پیمانه باشد بهتر است
سر اگر خاکِ درِ میخانه باشد بهتر است
عقل در توصیفِ او دیوانه باشد بهتر است
در شهامت برتر از سارا و مریم زینب است
عشق وقتی می تپد عاشق پرستو میشود
دستِ عاشق زود از حالِ دلش رو میشود
هر که با خورشید شد آیینه ی او میشود
دخترِ شاهِ نجف هم شاه بانو میشود
یک تن اما حامیِ ناموسِ عالم زینب است
از همان اول خدا میخواست او را شُد حسین
اصلاً او با اولین پلکِ تماشا شُد حسین
فاطمه شُد مرتضی شُد پیش از آنها شُد حسین
گرچه نامش بود زینب بعدش اما شُد حسین
او حسین است و حسینش هم مُسَلَم زینب است
گرچه بر بال و پرِ خود سلسله دارد هنوز
او که باشد سایبانی قافله دارد هنوز
میرود پشتِ برادر فاصله دارد هنوز
با سرِ هر زلفِ او صدها گله دارد هنوز
آنکه ریزد در فراغت اشک ماتم زینب است
#حضرت_ام_البنین_سلام_الله_علیها
#حسن_لطفی
به تیغی حیف گیسویت گسستند
دو بازویت دو بازویت گسستند
از آنجایی که من بوسیده بودم
بمیرم هر دو اَبرویت گسستند
انیس گریه هایم را گرفتند
توانِ دست و پایم را گرفتند
کمانی تر شدم از زینب افسوس
سرِ پیری عصایم را گرفتند
بهارم را چه سان پاییز و کردند
دلم را از غمت لبریز و کردند
سرت ای کاش رویِ نیزه می ماند
تو را از مرکبی آویز و کردند
غمت راهِ نفس بر سینه بسته
ترک بر چهره ی آیینه بسته
زِ بسکه خاک و بر سر ریختم من
ببین عباس دستم پینه بسته
از آن سرو علی بنیاد و صد حیف
از آن قامت از آن شمشاد و صد حیف
دو دستی که عصای پیریم بود
خداوندا ز تن افتاد و صد حیف
#حضرت_زینب_کبری_سلاماللهعلیها
#مدح
#حسن_لطفی
آیِنه در آیِنه نورِ مُکَرَم زینب است
جلوه در جلوه تجلیاتِ خاتم زینب است
خطبه در خطبه امیرالمؤمنین دَم زینب است
زُهره در زُهره ظهورِ اسمِ اعظم زینب است
آنکه با عشقِ حسینی گَشته همدم زینب است
با مُسَمَط با قصیده با غزل با مثنوی
صائِبی از اصفهان و بیدلی از دهلوی
جودی و یَغما و نَیِر شهریار و مولوی
می بَرَد اما دلم را مصرعی از مُنزوی
این حسین تنها یک عاشق دارد آن هم زینب است
نامِ او پُر کرده عالم را حجابش بیشتر
خُطبه اش بنیان کَن و فصلُ الخِطابش بیشتر
غیرتش مبهوت ساز است،انقلابش بیشتر
محملش دارد تماشا و رکابش بیشتر
گفت با عباس پُشتیبانِ پرچم زینب است
شمع اگر این است دل پروانه باشد بهتر است
مِی اگر این است پُر پیمانه باشد بهتر است
سر اگر خاکِ درِ میخانه باشد بهتر است
عقل در توصیفِ او دیوانه باشد بهتر است
در شهامت برتر از سارا و مریم زینب است
عشق وقتی می تپد عاشق پرستو میشود
دستِ عاشق زود از حالِ دلش رو میشود
هر که با خورشید شد آیینه ی او میشود
دخترِ شاهِ نجف هم شاه بانو میشود
یک تن اما حامیِ ناموسِ عالم زینب است
از همان اول خدا میخواست او را شُد حسین
اصلاً او با اولین پلکِ تماشا شُد حسین
فاطمه شُد مرتضی شُد پیش از آنها شُد حسین
گرچه نامش بود زینب بعدش اما شُد حسین
او حسین است و حسینش هم مُسَلَم زینب است
گرچه بر بال و پرِ خود سلسله دارد هنوز
او که باشد سایبانی قافله دارد هنوز
میرود پشتِ برادر فاصله دارد هنوز
با سرِ هر زلفِ او صدها گله دارد هنوز
آنکه ریزد در فراغت اشک ماتم زینب است
#امام_کاظم_علیه_السلام
#مناجات
#مصیبت
#حسن_لطفی
خدا از ما نگیرد منت بابالحوائج را
غمِ او روضهی او صحبت بابالحوائج را
سر هر روضهای که گریه کردم سفرهای دیدم
خدا از ما نگیرد هیأت بابالحوائج را
سرِ راهش گرفتم کاسهام را کاسهام پُر کرد
گدا باید بداند عادت بابالحوائج را
کریمان چشم بر راهاند چیزِ کم نباید خواست
خدا پاینده دارد دولت بابالحوائج را
از این نان و پنیر و سبزیِ نذریِ مادرهاست
اگر این خانه دارد برکت بابالحوائج را
سلامش کردم و دیدم رضایش هم جوابم داد
خدا را شکر دارم حضرت بابالحوائج را
برای قُرب لازم بود اگر ما سجدهای کردیم
نگیرید از سرِ ما عزت بابالحوائج را
وصیت کردهام آنروز بگذارند بر چشمم
کنارِ مُهرِ تربت ، تربت بابالحوائج را
تمام زندگی مدیون این آقای مظلومیم
نمیدانیم اما قیمت بابالحوائج را
خدا لعنت کند سَندیِ شاهک را ، به در بگذاشت
نگاهِ دخترِ بی طاقت بابالحوائج را
سیه چال است جای یک نفر ، یعنی که حس میکرد
یقینا زیر پایش قامت بابالحوائج را
سیه چال آنقدر تاریک زهرا هم نمیبیند
کبودیهای روی صورت بابالحوائج را
برای سقفِ کوتاهش شکسته ساق پایش را
حرامی کم نموده زحمت بابالحوائج را
دعاکن زیر این زنجیرها شلاقها غُلها
نبیند دختر او حالت بابالحوائج را
نمیشد پا شود اما زِ حالش خوب پیدا بود
کسی زخمی نموده غیرت بابالحوائج را
به روی تختهای اُفتاده گِردش چار حمال است
نمیبیند رضایش غارت بابالحوائج را
#حضرت_عباس_علیهالسلام_ولادت
#حسن_لطفی
دوباره از نجف گفتم نسیمِ صبحگاهی را
که پَر دادیم دلها را کبوترهایِ چاهی را
زیارتنامه شد شعرم همین که از علی گفتم
شرافت میدهد این نام کاغذهایِ کاهی را
نه عالم بود نه آدم که آندَم دستِ حق میدوخت
به قد و قامتِ مولا قَبایِ پادشاهی را
همیشه مادرم میگفت خلقت کارِ دستِ اوست
که بر این سقفِ شب پاشیده پولکهایِ ماهی را
میانِ نقطههایِ نور ماهی بینظیر آمد
شبم روز است حالا که امیر بنِ امیر آمد
که هست اینکه علی دارد سرش را روی دامانش
که بوسه میزنند از شوق امامان هم به دستانش
خجالت میکشد مهتاب از نور جبینِ او
حسودی میکند خورشید بر ماهِ شبستانش
اگر بیرق بیافرازد اگر قامت بیاراید
فلک را سقف بشکافد کجیِ تیغِ بُریانش
که هست این سربهزیرِ بینظیرِ شیرگیری که
خیال فاطمه تخت است با او از عزیزانش
تعالیلله از این چشم و تعالیالله از آن اَبرو
که حیران میشود حتی علی از این کمان اَبرو
شجاعت را شهامت را عَلَم را محترم کرده
خدا نامِ بُلندش را به عِلیین عَلَم کرده
برای خطی از مدحش که میخواهد خدا گوید
مُرکب کرده دریا را درختان را قلم کرده
پَری در زیر پایش شَهپری هم رویِ خودِ اوست
دو بال از جبرئیلش را خدا اینگونه کَم کرده
دهانها وا ، تپشها تند ، بند آمد نَفسهاشان
عرق میریزد این لشکر زمین انگار دَم کرده
اگر جامه بِدَر کردند اگر شلوار تَر کردند
جوانیِ علی اینجاست اگر یک دشت رَم کرده
کسی میآید از غوغایِ او عالم زمین گیر است
اگر بَد میرَمَد لشکر فقط تقصیرِ این شیر است
حرم از روز روشنتر چه حاجت ماه را هرشب
حرم وقتی که دارد نورِ بسمالله را هرشب
من از نوری که دارد علقمه هر روز فهمیدم
بغل میکرده این بِرکه جمالِ ماه را هرشب
"به مژگانش سیه کرده" ... چه غوغا با مناجاتش
چه خوش با گریه تَر کرده سپاهِ شاه را هرشب
زمانِ پاسداریاش زمانِ آب آوردن
فقط میگفت یازینب تمامِ راه را هرشب
فقط از مَشک میپرسند طفلانِ پریشانش
چه رازی داشت لبخندش که پیدا بود دندانش...
هدایت شده از شعر مذهبی رضیع الحسین
#حضرت_علی_اکبر_ولادت
دریا شُدی حسین گُوهَر در بیاوَرَد
طوبیٰ شدی که عشق ثَمَر در بیاوَرَد
یا آسمان که شمس و قمر در بیاوَرَد
از رازِ چشمهای تو سر در بیاوَرَد
امشب زِ خندههای تو پَر در بیاوَرَد
سر تا به پا حسن شده ، پا تا به سر حُسین
از هر طرف پیمبری از هر نظر حسُین
با برگ و بار و رویِ تو شد باروَر حُسین
شیرینتر از عسل شدهای تا مگر حُسین
با بوسه از لبِ تو شکر در بیاوَرَد
جبریل آمده به سلامِ شما رِسَد
شاید به فیضِ حَضِ کلامِ شما رِسَد
جایی نداشت تا سرِ بامِ شما رِسَد
خواهد اگر به پایِ غلامِ شما رِسَد
باید که چند بالِ دگر در بیاوَرَد
پیغمبرانه خَلقاً و خُلقاً فقط تویی
اعجازِ بیتهای مُطَنطَن فقط تویی
طوفانِ تند بادِ تَهَمتَن فقط تویی
کابوسِ سختِ زَهرهیِ دشمن فقط تویی
تیغت کجاست تا که جگر در بیاوَرَد
تفریح میکنی به همین تار و مارها
بگذار تا کمی بنشیند غُبارها
تا بنگرم که پُر شده خاک از مزارها
پیچیده است نالهی شان اَلفَرارها
حیدر رسیده است پدر در بیاوَرَد
ای در سُرادِقاتِ الٰهی مَحافِلَت
سجّادهیِ حسین شکوهِ نوافِلَت
ای جلوهیِ جمالیاش اخلاقِ کامِلَت
ای جذبهیِ جلالِ خدا در حَمایِلَت
از ما نگاه توست که زَر در بیاوَرَد
از پُشتِ در ببین که گدا سر به شانه است
از پُشتِ در ببین که بهانه اِعانه است
از پشتِ در ببین که گدایی بهانه است
در غیبتِ پدر پسر آقایِ خانه است
ارباب دستِ معجزه گر در بیاوَرَد
عرشی شدیم با نفسِ جاودانهات
با بویِ سیبِ زمزمههایِ شبانهات
از اشکهایِ نیمه شبِ عاشقانهات
تو در دعا و دامنِ تو بینِ خانهات
صدها شکوفه وقتِ سحر در بیاوَرَد
ما را که کُشته کربُبَلایت هنوز هم
ما را به خون نشانده صدایَت هنوز هم
پایینِ پا فقط شده جایَت هنوز هم
ارباب زادهای و گدایَت هنوز هم
سر را گرفته است که بر در بیاوَرَد
#حسن_لطفی
@raziolhossein
#امام_علی_علیهالسلام_مدح
#حسن_لطفی
سلام ای جوابِ سلامِ خدا
ظهورت طلوعِ تمام خدا
تویی آفتابِ بلند زمین
تویی سایه ی مُستدام خدا
تویی که به تعظیم تو امر کرد
تویی صاحب احترام خدا
تو نهجُ البلاغه تو قرآن تو وحی
کلامی بگو هم کلامِ خدا
صدایت صدایش به معراج بود
حدیثت حدیث مدام خدا
برای توکعبه جگر چاک زد
بیا مرد بیت الحرام خدا
مرا کعبه ی سینه چاکم کنید
فقط پای حیدر هلاکم کنید
علی ابتدا و علی انتهاست
علی مصطفی و علی مرتضی ست
علی اول است و علی آخر است
علی در ظهور و ولی در خفاست
علی ظاهر است و علی باطن است
علی لا اله علی لافتاست
علی در معارج علی در بُراق
علی اِنَّما و علی وَالضُحی ست
علی با حق است علی بر حق است
علی کعبه است و علی در حَراست
علی نیست آن و علی نیست این
علی نه جدا و علی نه خداست
علی را بگو هرچه گویی کم است
که زهرا علی و علی فاطمه ست
اگر تیغ تو سایه گستر شود
همان ابتدا کار یکسر شود
غلط گفتم آقا ندارد نیاز
که تیغ شما خرج لشگر شود
نیازی ندارد که میدان چو خاک
به یک ضربه ی مالک اشتر شود
محال است جمعِ سلاطین دهر
که با قنبر تو برابر شود
زمانِ شروعِ رجز خوانی ات
زمین کَر شود آسمان کَر شود
خدا دوست دارد تماشا کند
کمی ذوالفقارِ علی تر شود
ببندد اگر دستمال نبرد
نباشد کسی را خیال نبرد
به کعبه بکو راز تنزیل را
بگو بشکند قلب قندیل را
تو و مادر و مصطفی و خدا
ببین دور خود جمع فامیل را
کمی گَرد نعلینِ خود را بریز
تفقد نما بالِ جبریل را
برای یتیمان کمی کار کُن
بکن چاهِ آب و بزن بیل را
بکش طعنه های زن پیر را
ببر روزها بار زنبیل را
تویی صاحب پینه های قدیم
تویی مرکب کودکان یتیم
نگهدار ما را برای خودت
فقط بین مهمان سرای خودت
مرا آینه کُن به دردی خورم
در آغوش ایوان طلای خودت
برای پدر مادرم کافی است
نخی ، ریشه ای از عبای خودت
اگر پا گذارم به جا پایِ تو
مرا می بری تا خدای خودت
مرا می برد گوشه ای از بقیع
فقط ردِ پا ردِ پای خودت
سرت مانده بر شانه ی نخل ها
بگو با من از ماجرای خودت
چرا استخوان در گلو مانده ای
که با روضه هایی مگو مانده ای
#امام_علی_علیه_السلام_شهادت
#شب_بیستم
#طبیب
#بستر
#حسن_لطفی
به گردِ بسترِ تو دادِ بیداد
نشسته دخترِ تو دادِ بیداد
چه سازم با دلِ خود وای ای وای
چه سازم با سرِ تو دادِ بیداد
یتیمی گفت مادر مرکبم کو
فقیری گفت که شمعِ شبم کو
دوچشمانت چرا تار است امشب
مرا کشتی نگو که زینبم کو
طبیب آمد سرش را هِی تکان داد
مرا دستِ بلایی بی امان داد
طبیب امشب چه در گوشِ حسن گفت؟
زمین خورد و کفنها را نشان داد
زمانِ سوختنها مانده باقی
غمِ عریان بدنها مانده باقی
به من حق میدهی حالا بسوزم
دوتا از این کفنها مانده باقی
نگاهم را به این رفتن بدوزم
لباسِ مجلسِ شیون بدوزم
خیالم نیست راحت با حسینم
نشستم چند پیراهن بدوزم
مرا با دردهای کوفه مگذار
که با نامردهای کوفه مگذار
مرا حتی تو با شاگردهایم
و با ولگردهای کوفه مگذار
#امام_حسین_علیه_السلام
#دیر_راهب
#قصیده
#حسن_لطفی
بیا ببین دلِ غمگینِ بی شکیبا را
بیا و گرم کن از چهرهات شبِ ما را
"من و جُدا شدن از کویِ تو خدا نکند"
که بی حرم چه کُنَم غصههای فردا را
خیالِ کربُبلایت مرا هوایی کرد
بگیر بالِ مرا تا ببینیم آنجا را
به موجِ سینه زنانت قسم به نامِ توام
که بُرده گریهیِ ما آبرویِ دریا را
گدایِ هر شبم و کاسه گردم و ندهم
به یک نگاهِ کریمانهات دو دنیا را
مرا بِبَر بِچِشَم زیرِ پا مغیلان را
مرا بِبَر که ببینم به نیزه سرها را
خدا کند که بیایی شبی به روضهیِ ما
شنیده ام که به سر سر زدی کلیسا را
**
خوشا به پنجهی راهب که شانهات میزد
به آنکه بُرد دلِ راهبان ترسا را
به پیرمرد غریبی که شُست گیسویت
گرفت از سر و رویِ تو خاکِ صحرا را
خوشا به بزم عزاخانهاش که تا دَمِ صبح
شنید پیشِ سرَت روضههایِ زهرا را
چرا بُرید سرت را به رویِ دامنِ من
چرا نشاند به خون این دو چشمِ زیبا را
چگونه سنگ شکسته جبین و دندانت
چگونه زخم تَرَک داده رویِ لبها را
به رویِ نیزه سرت بود و خیمهها میسوخت
رسید شعله و زلفِ تو در هوا میسوخت