#اسارت #شام
#جودی_خراسانی
ای فخر کائنات! گذر کن دمی به شام
ما را اسیر بین، تو ای سیّد انام!
دانند شامیان ز جفا، خون ما حلال
بگذر به ما که گشته به ما زندگی، حرام
دردم نه یک، نه صد، نه هزار است، این سفر
زین درد بیشمار، برت بشمرم کدام؟
در بزم عام، ز اهل و عیال تو، این گروه
آن یک کنیز خواهد و آن دیگری غلام
اولاد خود ز کینهی اعدا، دو دسته بین
جمعی، شهید کوفه و برخی، اسیر شام
اطفال ما گرسنه، شب و روز، تشنهلب
یک شب کسی نداد به ایشان به شام، شام
رأس حسین و دُرد شراب، این چه حالت است؟
نه دهر دون، سر آمد و نه عمر ما، تمام
لعل حسین و چوب جفا، زین ستم به ما
نه پای استقامت و نه دست انتقام
طعن سنان و جور یزید و جفای شمر
ما را انیس و مونس و یار است، «والسّلام»
آن گه یزید، حقّ نبی را بهانه کرد
سوی مدینه، آل علی را روانه کرد
#شام
#مثنوی
#استاد_غلامرضا_سازگار
بازگشتم آتش از پا تا به سر
تا دهم از شام غم، شرحی دگر
بِه که در این قصّه آرم شاهدی
شاهدی مانند «سهل ساعدی»
سهل چون افتاد در شامش عبور
دید آنجا خلق را غرق سرور
شامیان از کوچهها تا بام و در
شهر را بستند آذین سربهسر
کودک و پیر و جوان و مرد و زن
شاد و خندان، رَخت نو کرده به تن
چهرهها، خندان و دلها، شاد بود
بر لب مردم، مبارکباد بود
پیش خود گفتا: چه باشد این نوید؟
از چه اهل شام بگْرفتند عید؟
دید دور از خلق، چندین پیرمرد
گوشهای بنْشسته با اندوه و درد
یک جهان غم، در دل آگاهشان
در درون سینه، زندان، آهشان
گفت: ای در نار غم افروخته!
جانتان در آتش غم، سوخته!
این سرور و شادی و مستی ز چیست؟
گوییا در شام، عید تازهای است؟
در جواب، آن چند پیر خونجگر
اشکشان گردید جاری از بصر
کای ز حیرت، بیقرار و ناشکیب!
فاش برگو آشنایی یا غریب؟
گفت: نامم آشنا باشد یقین
بودم از اصحاب «ختمالمرسلین»
سینهام، لبریز حبّ احمدی است
نام من سهل است، سهل ساعدی است
پاسخش دادند: ای سهل! از چه رو
چرخ گردون بر زمین ناید فرو؟
این سرور و جشن و شادیّ و طرب
هست در قتل حسین تشنهلب
شامیان کردند امروز ازدحام
تا سر پاک حسین آید به شام
سهل را سوز از دل، آه از سر گذشت
وارد دروازه ساعات گشت
هر چه آن سرگشته آمد پیشتر
ازدحام خلق میشد بیشتر
تا در دروازه، سرها را شکافت
دید ناگه هیجده خورشید، تافت
هیجده سوره ز قرآن مجید
هیجده تصویر حق، هجده شهید
پشت آن سرهای بر نی، منجلی
رأس انصار حسین بن علی
پیش آن سرها به نوک نی، سری
سر مگو، خورشید حُسن داوری
شام را غرق حلاوت میکند
آیهی قرآن تلاوت میکند
ناله کرد و خون فشانْد از هر دو عین
گفت: ای وای! این بُوَد رأس حسین
بر سر نی، دُرفشان از لب شده
سایبان محمل زینب شده
دید در آن شادی و آن هلهله
مصطفایی در میان سلسله
گفت با خود: این جوان، پیغمبر است
نه، گمان دارم حسین دیگر است
وای من! او خلق را چارمولی است
این علیّ بن حسین بن علی است
ماه رویش با غبار آمیخته
خون ز ساق هر دو پایش ریخته
با مشقّت رفت تا نزد امام
گفت: ای فرزند پیغمبر! سلام!
منّتی، ای سرو باغ احمدی!
حاجتت را گو به سهل ساعدی
گفت مولا: گر که داری سیم و زر
بذل کن بر نیزهدار خیرهسر
تا سر باب مرا این نیزهدار
آورَد از بین محملها کنار
بلکه چشم شامیان دلسیاه
کم کند آل محمّد را نگاه
#شام
#مثنوی
#صابر_همدانی
چون سواد شام کمکم شد پدید
رنگ از رخسار «آلاللَّه» پرید
تا در اینجا محمل زینب رسید
حق به فریاد دل زینب رسید
بشْنو، ای صاحبدل نیکومرام!
اندر اینجا وصف شام و اهل شام
در چنان روزی به فرمان یزید
شامیان بگْرفته یکسر جشن عید
شام را بستند آذین سربهسر
کوچه و بازار و کوی و بام و در
در چنان هنگامه و آن ازدحام
کاروان کوفه وارد شد به شام
کاروانی، اهلش از برنا و پیر
داغدار و زیر زنجیر و اسیر
کاروانی، اشترانش بیجهاز
حامل هودجنشینان حجاز
بود در آن کاروان، بانگ جرس
نالهی اطفال بیفریادرس
سیّد سجّاد، میر کاروان
دست و پایش زیر زنجیر گران
داده بودند از بنیهاشم به نام
هیجده سر را به نوک نی، مقام
هر سری در پیشپیش ناقهای
بر سر نی، چون گل با ساقهای
من بدانها سر اگر کردم خطاب
بود سرّی اندر آن، ای نکتهیاب!
سر از آن گفتم، که سرور بودهاند
امّت مرحومه را سر بودهاند
ورنه باید گفته باشم شد عیان
هیجده خورشید بر نوک سنان
#حضرت_زینب_کبری_سلاماللهعلیها
#شام
#محمدجواد_غفورزاده
اینجا که بال چلچله را سنگ میزنند
ماهِ اسیر سلسله را سنگ میزنند
ای آسمان نگاه کن! این قوم سنگدل
یاران پاک و یکدله را سنگ میزنند
یا تیغ رویِ «آیۀ تطهیر» میکشند
یا «آیۀ مباهله» را سنگ میزنند
وقتی که دستهای علمدار قطع شد
پاهای غرق آبله را سنگ میزنند
با آنکه هست آینۀ عصمت و عفاف
پرچم به دوش قافله را سنگ میزنند
محراب اگر که خم شود از غم، عجیب نیست
روح نماز نافله را سنگ میزنند
تفسیر عشق بود و پریشانی حسین
وقتی زدند سنگ، به پیشانی حسین
#شام و #اسارت
#جودی_خراسانی
باز، اسم کوفه آمد در میان و نامِ شام
آه آه از صبحِ کوفه! وای وای از شامِ شام!
روز اندر پیش چشمم، تیرهتر آید ز شب
بشنَود گوشم اگر از خلق دوران، نامِ شام
ابتلای کربلا و ماجرای کوفه را
محو کرد از لوح هستی، محنت و آلامِ شام
بیحیایی بین که با یکدیگر از قتل حسین
مینمایندی مبارک باد، خاص و عامِ شام
آن یکی نان از تصدّق داد، آن خرما؛ ببین
اهلبیت مصطفی را این بُوَد اکرامِ شام
آه از آن ساعت! که زینب بر سر بازار دید
میزنندش سنگ بر سر، از در و از بامِ شام
چون نسوزم ز آتش این غم؟ که از کین ریختند
آتش اندر فرق عابد، خلق خونآشامِ شام
«جودیا»! شام است زآن رو تیره تا صبح ابد
کآمد اندر دهر از صبح آن چنان تا شامِ شام
#شام و #اسارت
#مجلس_یزید
#جودی_خراسانی
روزی که جای آل پیمبر به شام شد
روز جهان به دیدهی احباب، شام شد
پیمانه پُر ز زهر الم شد بر اهلبیت
بر اهل شام، بادهی عشرت به جام شد
بهر نظارهی حرم خاص مصطفی
از مرد و زن، به هر گذری، ازدحام شد
آن سر که بود، زینت دوش نبی، مدام
فرقش نشان سنگ، ز دیوار و بام شد
آه از دمی! که گفت به سجّاد، ظالمی
برخیز پای تخت که وقت سلام شد
خورشید را ز خون شفق، چهره گشت سرخ
در طشت، چون سر شه دین را مقام شد
چوب یزید گشت بر آن لب، چو آشنا
از اهلبیت، شورش روز قیام شد
زینب چو دید آن همه ظلم، از جگر کشید
آهی که روز در نظر خلق، شام شد
گفتا بگیر چوب جفا زین لب، ای یزید!
کآزرده از تو، حضرت «خیرُ الانام» شد
#حضرت_مهدی_علیه_السلام
#شام
#استاد_غلامرضا_سازگار
بیا و درد هجران محبّان را مداوا کن
نگاهی از کرم بر چشمهای خستهی ما کن
تمام آفرینش بیتو باشد جسم بیجانی
بیا با یک نظر بر خلق، اعجاز مسیحا کن
بیا از غربت جدّت بگو، با مردم عالم
بیا و چشم ما را از سرشک سرخ، دریا کن
کنار علقمه با مادر مظلومهات زهرا
دو چشم خویش را دریا، به یاد چشم سقا کن
بیا با اشک کن همچون عموی خویش، سقّایی
بریز از دیده خون و گریه بر اولاد زهرا کن
بیا و تير را بیرون بکش از حنجر اصغر
پسر که ذبح شد از تیرِ قاتل، فکر بابا کن
**
بیا دست یداللهی، برون از آستین آور
طناب خصم را، از دستهای عمّهات وا کن
سر بالای نی، آوای قرآن، خندۀ شادی
بيا دروازۀ ساعات و زینب را تماشا کن
بریزد خون «میثم» تا به خاک پای یارانت
بیا او را برای روز جانبازی، مهیا کن
#شام
#مجلس_یزید
#وفایی_شوشتری
**بخش انتهایی شعری از وفایی شوشتری در مدح امیرالمؤمنین علی علیه السلام که اشاره به مصیبات ایام ماه صفر دارد ...
👇👇👇
تو ای علی مرتضی که مظهر خداستی
به کوفه رفته ای به خواب و خود کجا رواستی
که زینب تو روبرو به زاده ی زناستی
به گوش خویش بشنو و ببین چه ماجراستی
چو او کند سئوال را و این دهد جواب را
به شهر شام خویش را، دمی ز مرحمت رسان
به دختران بی کس ات ببین تطاول خسان
رها نما، تو بیکسان ز قید و بند ناکسان
ز پاره ی دل کسان و اشک چشم بی کسان
به مجلس یزید بین شراب را، کباب را
به دختران خود، نگر که ایستاده صف به صف
ز شامیان نظاره گر نظاره کن ز هر طرف
یزید شوم با دو صد نشاط و شادی و شعف
سر حسین و جام می نی و رباب و چنگ دف
به بزمی این چنین ببین سکینه و رباب را
شها بیا، امیری یزید بی تمیز بین
به پُشت پرده دختران او همه عزیز بین
گشاده موی دختران خویش چون کنیز بین
نگنجد ار، به غیرتت بیا و این دو چیز بین
به طشت زر، سر حسین و ساغر شراب را
#مجلس_یزید
#شام
#وصال_شیرازی
چون شام جاى عترت شاه شهید شد
صبحى براى روز قیامت پدید شد
عهد ستم به آل نبی باز تازه گشت
پیمان غصه با دل ایشان جدید شد
آن در سپاس که اندُه عثمان ز یاد رفت!
وین شادمان که دهر به کام یزید شد!
اسلام را به کفر شد آمیزش آن زمان
کان سر فروغ بزم یزید پلید شد
چون گوى آفتاب - که شد زیور سپهر -
آذین طشت زر سر شاه شهید شد
با چوب خیزران به سر شه زدى که: "شکر!
کاین سر برید و قفل غمم را کلید شد"
اندیشه شهادت زین العباد کرد
دوزخ صفت به نعره «هل من مزید» شد
زینب چو این مشاهده بنمود، شد زهوش
یکباره از حیات جهان نا امید شد
زد جیب جامه چاک و به سر برفشاند خاک
فریاد بر کشید و به پیش یزید شد
گفت: "اى یزید! ظلم به ما بیش ازین مکن
حق را به خود زیاده بر این خشمگین مکن...
#اسارت #شام
#مثنوی
#استاد_غلامرضا_سازگار
آه، یاران روزگارم شام شد
نوبت شرح ورود شام شد
شام شهر محنت و رنج و بلا
شام، یعنی سخت تر از کربلا
شام یعنی مرکز آزارها
آل عصمت را سربازارها
شام یعنی از جهنم شوم تر
اهل بیت از کربلا مظلوم تر
شام یعنی ظلم و جور بی حساب
اهل بیت عصمت و بزم شراب
در ورود شام، دخت مرتضی
گفت بر شمر لعین،ای بی حیا
کای ستمگر بر تو دارم حاجتی
حاجتی بر کافر دو ن همتی
ما اسیران، عترت پیغمبریم
پرده پوشان حریم داوریم
خواهی ار ما را بری در شهر شام
از مسیری بر که نبود ازدحام
بلکه کمتر گِرد عترت صف زنند
خنده و زخم زبان و کف زنند
آن جنایت پیشه آن خصم رسول
بر خلاف گفتۀ دخت بتول
داد خبث طینت خود را نشان
برد از دروازۀ ساعاتشان
پشت آن دروازه خلقی بی شمار
رخت نو پوشیده، دست و پا نگار
بهر استقبال، با ساز و دهل
سنگشان در دست، جای دسته گل
ریختند از هر طرف زن های شام
آتش و خاکستر از بالای بام
زینب مظلومه بود و گرد وی
هیجده خورشید، بر بالای نی
هیجده آئینۀ حق الیقین
هیجده صورت زصورت آفرین
هیجده ماه به خون آراسته
با سر ببریده بر پا خواسته
رأس ثارالله زخون بسته نقاب
سایبان زینب اندر آفتاب
آن سوی محمل سر عباس بود
روبرو با رأس خیرالناس بود
یک طرف نی سر طفل رباب
بر سر نی داشت ذکر آب آب
ماه لیلا جلوه گر بر نوک نی
گه به عمّه گه به خواهر چشم وی
بس که بر آل علی بیداد رفت
داستان کربلا از یاد رفت
خصم بد آئین به جای احترام
کرد اعلان بر یهودی های شام
کاین اسیران عترت پیغمبرند
وین زنان از خاندان حیدرند
این سر فرزند پاک حیدر است
روز، روز انتقام خیبر است
طبق فرمان امیر شهر شام
جمله آزادید بهر انتقام
این سخن تا بر یهود اعلام شد
شام ویران شام تر از شام شد
آن قدر آل پیمبر را زدند
دختران ناز پرور را زدند
خنده های فتح بر لب می زدند
زخم ها بر قلب زینب می زدند
آن یکی بر نیزه دار انعام داد
این به زین العابدین دشنام داد
پیر زالی دید در شام خراب
بر فراز نیزه قرص آفتاب
آفتابی نه سری در ابر خون
لب کبود اما رخ او لاله گون
بر لبش ذکر خدا جاری مدام
سنگ ها از بام گویندش سلام
از یکی پرسید این سر زآن کیست
گفت این رأس حسین بن علیست
این بود مهر سپهر عالمین
نجل احمد یوسف زهرا حسین
وای من ای وای من ای وای من
کاش می مردم نمی گفتم سخن
آن جنایت پیشه با خشم تمام
زد بر آن سر سنگی از بالای بام
آن سر آن آئینۀ حق الیقین
اوفتاد از نیزه بر روی زمین
ریخت زین غم بر سر خورشید خاک
گشت قلب آسمان ها چاک چاک
**توجه
اصل بیت ششم ،بیت زیر می باشد
در ورود شمر از شمر لعین
کرد خواهش ام کلثوم حزین
که به دلیل حفظ شأن اهلبیت علیهمالسلام
به بیت زیر تغییر یافت:
در ورد شام دخت مرتضی
گفت بر شمر لعین ، ای بی حیا
و ....
#اسارت
#شام
#علی_اکبر_لطیفیان
خنده بر پاره گریبانی مان می کردند
خنده بر بی سر و سامانی مان می کردند
پشت دروازه ی ساعات معطل بودیم
خوب آماده ی مهمانی مان می کردند
از سر کوچه ی بی عاطفه تا ویرانه
سنگ را راهی پیشانی مان می کردند
هر چه ما آیه و قرآن و دعا می خواندیم
بیشتر شک به مسلمانی مان می کردند
شرم دارم که بگویم به چه شکلی ما را
وارد بزم طرب خوانی مان می کردند
بدترین خاطره آن بود که در آن مدت
مردم روم نگهبانی مان می کردند
هیچ جا امن تر از نیزه ی عباس نبود
تا نظر بر دل حیرانی مان می کردند