گریز روضه مجلس یزید
آتش کشید بر جگرم خنده یزید
سیراب بود و روی لبت چوب می کشید
بازی نمود بالب تو پیش چشم من
تیزیِّ چوب ها لب خشک تورا بُرید
تَه مانده شراب خودش بین طشت ریخت
از آن به بعد شد همه گیسوی من سپید
تا سرخ مو بلند شد و یک اشاره کرد
رنگِ سکینه دختر تو ناگهان پرید
جانم رباب، تاکه سر افتاد بر زمین
از بهر ِ بوسه از لب و دندانِ تو دوید
#مجلس_یزید
#قاسم_نعمتی
#امام_سجاد_علیه_السلام
#خطبه_امام_سجاد
#مجلس_یزید
#میرزا_یحیی_مدرس_اصفهانی
خواست چون نجل زنا ظلم خود اتمام کند
جور افزوده بر آغاز در انجام کند
کار بر کار خود اندر طلب کام کند
بر همه گونه جفا و ستم اقدام کند
رفت روزی بسوی مسجد و با کبر یزید
حضرت سید سجاد حزین را طلبید
خواست در جامع و در مجمع آن جمع خطیب
گفت حرفی که بر او لعن خدا گشت نصیب
داد بر آل زنا مدح و ثنا زینت و زیب
بست برآل علی عیب جلی قدح عجیب
گشت ازآن غایله هایله در خشم امام
گفت خاکت بدهان باد از این زشت کلام
پس بفرزند معاویه چنین کرد خطاب
کاذن منبر ده و بشنو سخنی عین صواب
خواست تا منع کند تا نشود کشف حجاب
حاضران واسطه گشتند چه از شیخ و چه شاب
که علیل است ورا نیست چه یارای سخن
بفضاحت کشدش کار در اجرای سخن
اذن حاصل چه ازآن کافر بدگوهر گشت
پیاه منبرش از عرش خدا برتر گشت
ظلمت کفر از او جلوه گه داور گشت
مسجد شام همه گوش ز پا تا سر گشت
گفت کی قوم هرآنکس که ندانم نسیم
آگهی میدهمش بر نسب و بر حسبم
ها منم زاده آزاده محبوب خدا
مهبط علم ازل قبله ارباب دعا
مشعر و مروه و حجر و حجرو خیف و منا
زمزم و کعبه و بیت و حرم و سعی و صفا
مستجار و عرفه ترویه و رکن و حطیم
قصد و میقاتگه و تلبیه احرام و حریم
منم از دوده های سبل ختم رسل
چرخ دین شمس ضحی بدر دجی هادی کل
سر حق راه هدی کهف وری شمع سبل
شاه دین حق یقین نور مبین طیب نزل
جد من احمد محمود محمد بودا
که بتأیید خداوند مؤید بودا
منم از دوده سالار عجم میرعرب
دست حق صهر نبی سر خدا مظهر رب
چرخ فر قطب ظفر اصل شرف فصل ادب
با پیمبر یکی اندر شرف و فضل و حسب
«صرد صوام حبر لیث قمقام»
«فمن الله ولی و علی الخلق امام»
دست حق صهر نبی سر خفی نور جلی
ضوء مصباح ابد جوهر علم ازلی
مصطفی را و خداراست وصی هست ولی
وارث علم نبی نایب خلاق علی
دین اسلام از او گشت بپا جست قوام
«فمن الله علی تربته الف سلام»
بشناسید اگر حضرت زهرای بتول
بضعه مصطفوی جفت علی بنت رسول
زهره ازهر افلاک شرف نجم افول
که باو منتهی احکام فروع است و اصول
هست افزون ز حد انعام خدا داده او
حالی ایقوم من زاده آزاده او
من بیمار دل افکارم فرزند حسین
که همه ملک خدا راست باو زینت وزین
کشته از خنجر و از تیر وز شمشیر و سنین
ز قفا شمر ستمکار بریدش و دجین
بر لب آب روان امت جدش ز جفا
با لب تشنه بریدند سر او ز قفا
رفت بر نیزه سر و ماند زمین پیکر او
تاختند اسب جفا بر بدن اطهر او
گه به تنور وگهی توبره جای سر او
ز قفای سر او خواهر او دختر او
تازیانه به بدن خار بپا گرد بسر
آبشان اشک روان بود و غذا خون جگر
حالیا آمدم از کوفه سوی شام اسیر
هر دو دستم برسن بوده دو پا در زنجیر
در خرابه وطن ما شد وخطبی است کبیر
که کسی رحم نیارد بصغیر و بکبیر
زیر پا فرش بود خاک زمین همچو عبید
سایبان بر سر ماست ولی از خورشید
گاه در کوفه ویران و گهی شام خراب
گاه در دیر نصارا و گهی بزم شراب
گاه بشکسته شد از چوب جفا در خوشاب
گاه خسته ز رسن بازوی ما گه ز طناب
چوب بیداد بلعل لب سلطان شهید
گاه از ابن زیاد آمد و گاهی ز یزید
شاميان را سخنش شعله بر افروخت به جان
همه با ناله و زاري همه با آه و فغان
كين جماعت كه به ما خارجي آمد به گمان
واي بر ما كه بر ايشان ز رسول است نشان
سنگها بر سر ايشان ز سر بام زديم
طعنه بر شام گهي صبح و گهي شام زديم
شورش خاص در آن همهمه عام رسيد
به مؤذن ز غضب اذن اذان داد يزيد
علم الله به شه از قطع كلامش چه رسيد
نعره مؤذن چه به تكبير به تهليل كشيد
گفت سجاد مرا هست همه عضو گواه
كه سزاوار عبادت نبود الا الله
به شهادت به زبان نام محمد آمد
شاه گفت اي كه تو را لعن مؤبد آمد
اين محمد كه فزونش شرف از حد آمد
جد تو بود و يا آنكه مرا جد آمد
خواني ار جدّ خود اين محض غلط عين خطاست
ور بود جدّ من اين ظلم به نسلش نه سزاست
كه بگيرند عيال تو پس پرده قرار
عترت او به اسيري و به جمازه سوار
چه غلامان حبش همچو اسيران تتار
به سر كوچه و بازار به هر شهر و ديار
گريه بگرفت چه راه نفس خلق و امام
همچو «يحيي» نشدش فرصت اتمام كلام
#شام
#مجلس_یزید
#جودی_خراسانی
اندر سریر ناز، تو خوش آرمیده ای
شادی از آن که رأس حسین را بریده ای
مسرور و شاد و خّرم و خندان به روی تخت
بنشین کنون که خوب به مطلب رسیده ای
جا داده ای به پرده زنان خود، ای لعین!
خرّم دلی که پردۀ ایمان دریده ای
من ایستاده بر سر پا و کسی نگفت
بنشین که روی خار مغیلان دویده ای
گه بر فروش حکم کنی، گه به قتل ما
ظالم مگر تو آل علی را خریده ای
با عترت نبی ز چه بنموده ای ستم
با این که زو سفارش ما را شنیده ای
زینب کجا و تاب اسیری؟ نه این ستم
باشد روا به یک زن ماتم رسیده ای
شادی ز دیدن رخ اکبر، ولی خوشست
بینی دمی که سبزه ی از نو دمیده ای
«جودی» اگر که روزِ تو زین غم، نگشته شب
چون صبح سینه از چه به ناخن دریده ای
#اسارت
#شام
#مجلس_یزید
#استاد_غلامرضا_سازگار
یا مزن چوب جفا را بر لب و دندان من
یا بگو بیرون روند از مجلست طفلان من
یا نزن شرمی نما از روی زهرا مادرم
یا بزن مخفی ز چشم خواهر گریان من
من پی ترویج قرآن آمدم این جا که گشت
چوب خزران تو مزد خواندن قرآن من
ای ستمگر هر چه می خواهی بزن اما بدان
بوسه گاه مصطفی باشد لب عطشان من
در احد جد تو دندان پیمبر را شکست
باید از چوب تو اکنون بشکند دندان من
بارها و بارها پیوسته دید آزارها
هم سر خونین من، هم پیکر عریان من
سخت تر از چوب تو بر من نگاه زینب است
چوب تو نه، اشک او آتش زند بر جان من
خواندن آیات قرآن زیر چوب خیزران
با خدا این بوده از روز ازل پیمان من
من شدم در زیر چوب خیزران مهمان تو
مادرم در پای طشت زر بود مهمان من
دست "میثم" را از آن گیرم که پیش از بودنش
همچنان دست توسل داشت بر دامان من
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#اسارت #شام #مجلس_یزید
#جودی_خراسانی
پس از تو، جان برادر! چه رنجها که کشیدم
چه شهرها که نگشتم، چه کوچهها که ندیدم
به سختجانی خود آن قَدَر نبود گمانم
که بیتو، زنده ز دشت بلا، به شام رسیدم
برون نمود در آن دم چو خصم، پیرهنت را
به تن ز پنجهی غم، جامه هر زمان بدریدم
چو ماه چارده دیدم، سر تو را به سر نی
هلالوار ز بار مصیبت تو، خمیدم
زدم به چوبهی محمل سر، آن زمان که سر نی
به نوک نیزهی خولی، سر چو ماه تو دیدم
ز تازیانه و طعن سنان و طعنهی دشمن
دگر ز زندگی خویش گشت قطع، امیدم
شدم چو وارد بزم یزید، بازوی بسته
هزار مرتبه مرگ خود از خدا طلبیدم
هنوز بر کف پایم، نشان آبله پیداست
به راه شام ز بس از جفا پیاده دویدم
ولی به این همه غم، شاد از آنم، ای شه خوبان!
که نقد جان به جهان دادم و غم تو خریدم
ازین حکایت جانسوز، «جودیا»! صف محشر
به نزد شاه شهیدان، شریک، همچو شهیدم
#مجلس_یزید لعنه الله علیه
ميرزا عبدالجواد #جودی_خراسانی
چوب ستم بر این سر اَنوَر مزن یزید
تیر اَلم به جان پیمبر مزن یزید
این سر که نیست از زدنش بر تو واهمه
بودی مدام زینت آغوش فاطمه
باشد هنوز لعل لب او چو کَهربا
از بس کشید تشنگی این سر بکربلا
تنها همین نه از تو به این سر عتاب شد
از هر سری به این سر بیکس عذاب شد
از ضرب سنگ کینه ي این قوم پور کین
این سر بسی ز نیزه فتاده است بر زمین
این سر که آفتاب از او کرده کسب نور
خولی نهاده است به خاکستر تنور
این سرکه داده بوسه بر او سید اَنام
آویختند بر در ِدروازه های شام
این سر که دیده این همه جور مُعاندین
او را رواست چوب زدن در کدام دین
بنما ز کردگار ، تو آزُرمي ای یزید
از روی جدّ او بنما شرمي ای یزید
زینب چو دید کِشت امیدش ثمر نکرد
آهش به آن ستمگر ِدلسخت اثر نکرد
آخر به طعنه گفت بزن خوب میزنی
ظالم به بوسه گاه نبی چوب میزنی
#حضرت_مهدی_علیه_السلام
#مجلس_یزید
#ناصر_دودانگه
می آورم به روی لبم السلام را
آغاز می کنم سخنم با امام را
ما عاقبت به خیری مان در پناه توست
از ما مگیر این کرم مستدام را
کاری خوش است که تو درستش کنی فقط
نسپار دست خلق خدا این غلام را
ما محترم شدیم به لطف نگاه تو
بی تو نداشتیم همین احترام را
آوازه اش تمام جهان را فراگرفت
هرکس که زد به خاطرتو قید نام را
برکت بده برای تو روضه نوشته ام
ختم به خیر کن تو غم ناتمام را
داری جلوتر از غزلم گریه می کنی
من که نگفته ام غم بازار شام را
اشک سر بریده ی جدت شدید شد
زینب همین که وارد بزم یزید شد
#شام و #اسارت
#مجلس_یزید
#جودی_خراسانی
روزی که جای آل پیمبر به شام شد
روز جهان به دیدهی احباب، شام شد
پیمانه پُر ز زهر الم شد بر اهلبیت
بر اهل شام، بادهی عشرت به جام شد
بهر نظارهی حرم خاص مصطفی
از مرد و زن، به هر گذری، ازدحام شد
آن سر که بود، زینت دوش نبی، مدام
فرقش نشان سنگ، ز دیوار و بام شد
آه از دمی! که گفت به سجّاد، ظالمی
برخیز پای تخت که وقت سلام شد
خورشید را ز خون شفق، چهره گشت سرخ
در طشت، چون سر شه دین را مقام شد
چوب یزید گشت بر آن لب، چو آشنا
از اهلبیت، شورش روز قیام شد
زینب چو دید آن همه ظلم، از جگر کشید
آهی که روز در نظر خلق، شام شد
گفتا بگیر چوب جفا زین لب، ای یزید!
کآزرده از تو، حضرت «خیرُ الانام» شد
#شام
#مجلس_یزید
#وفایی_شوشتری
**بخش انتهایی شعری از وفایی شوشتری در مدح امیرالمؤمنین علی علیه السلام که اشاره به مصیبات ایام ماه صفر دارد ...
👇👇👇
تو ای علی مرتضی که مظهر خداستی
به کوفه رفته ای به خواب و خود کجا رواستی
که زینب تو روبرو به زاده ی زناستی
به گوش خویش بشنو و ببین چه ماجراستی
چو او کند سئوال را و این دهد جواب را
به شهر شام خویش را، دمی ز مرحمت رسان
به دختران بی کس ات ببین تطاول خسان
رها نما، تو بیکسان ز قید و بند ناکسان
ز پاره ی دل کسان و اشک چشم بی کسان
به مجلس یزید بین شراب را، کباب را
به دختران خود، نگر که ایستاده صف به صف
ز شامیان نظاره گر نظاره کن ز هر طرف
یزید شوم با دو صد نشاط و شادی و شعف
سر حسین و جام می نی و رباب و چنگ دف
به بزمی این چنین ببین سکینه و رباب را
شها بیا، امیری یزید بی تمیز بین
به پُشت پرده دختران او همه عزیز بین
گشاده موی دختران خویش چون کنیز بین
نگنجد ار، به غیرتت بیا و این دو چیز بین
به طشت زر، سر حسین و ساغر شراب را
#مجلس_یزید
#شام
#وصال_شیرازی
چون شام جاى عترت شاه شهید شد
صبحى براى روز قیامت پدید شد
عهد ستم به آل نبی باز تازه گشت
پیمان غصه با دل ایشان جدید شد
آن در سپاس که اندُه عثمان ز یاد رفت!
وین شادمان که دهر به کام یزید شد!
اسلام را به کفر شد آمیزش آن زمان
کان سر فروغ بزم یزید پلید شد
چون گوى آفتاب - که شد زیور سپهر -
آذین طشت زر سر شاه شهید شد
با چوب خیزران به سر شه زدى که: "شکر!
کاین سر برید و قفل غمم را کلید شد"
اندیشه شهادت زین العباد کرد
دوزخ صفت به نعره «هل من مزید» شد
زینب چو این مشاهده بنمود، شد زهوش
یکباره از حیات جهان نا امید شد
زد جیب جامه چاک و به سر برفشاند خاک
فریاد بر کشید و به پیش یزید شد
گفت: "اى یزید! ظلم به ما بیش ازین مکن
حق را به خود زیاده بر این خشمگین مکن...
#غزل_مرثیه
#اسارت
#مجلس_یزید لعنت_الله_علیه
#محمود_اسدی_شائق
بس کن یزید؛ شعله به هفت آسمان مزن
دیگر نمک به زخم دل کودکان مزن
از سلسله، کبود شده جسم ما ولی
زخمی بزن به پیکر و زخمزبان مزن
رأس بریده، گریه به حال سهساله کرد
بس کن یزید؛ طعنه به اشک روان مزن
این لب، ترکترک شده و سنگخورده است
ای بی حیا! دگر به لبش خیزران مزن
بس کن یزید؛ دختر او نیمهجان شده
بردار چوب و در بر این نیمهجان مزن
هرجا که رفت سر، پی سر، مادرش رسید
در پیش چشم مادر قامتکمان مزن
****
#مجلس_یزید
#استاد_غلامرضا_سازگار
کی دیده کنار هم، جام می و قرآن را
جام می و قرآن و، چوب و لب عطشان را
ای فـاطمهی اطـهر! ای دختـر پیغمبـر!
در طشت طلا بنگر، وجه الـلَهِ سبحان را
فریاد که سوزاندند، آخر دل زینب را
افسوس که بشکستند، آن گوهر دندان را
یارب جگرم شد خون، دیدم که یزیدِ دون
با چوب زند بوسه، لعل لب مهمان را
قلب نبی آزردند، در مجلسِ مِیْ بردند
هم آیهی تطهیر و، هم سورهی فرقان را
فریاد از آن چوب و، افسوس بر آن دندان
کز سوره جدا کردند، یک آیهی قرآن را
فریاد که از این غم، خون شد جگر عالم
آتش زدی ای «میثم»! این عالم امکان را