eitaa logo
آموزش مداحی ماتم الحسین علیه السلام
372 دنبال‌کننده
291 عکس
346 ویدیو
50 فایل
@Mhmalekifard ادمین
مشاهده در ایتا
دانلود
برای ده شب محرم به صورت مجزا و هشتگ گذاری شده بارگذاری شد
جهت سهولت دسترسی به فهرست پین شده در کانال مراجعه بفرمایید
ع باور نمی کردم گذرها را ببندند من را که می بینند درها را ببندند خورشید بودم زیر نور ماه رفتم جان خودت تا صبح خیلی راه رفتم در شهر کوفه کوچه گردی کم نکردم این چند شب یک خواب راحت هم نکردم من شیر بودم کوفه در زنجیرم انداخت این کوچه های تنگ آخر گیرم انداخت امروز جان دادم اگر، جانت سلامت دندان من افتاد دندانت سلامت حالا که می آیی کفن بردار حتما ای یوسف من پیرهن بردار حتما حالا که می آیی ستاره کم بیاور با دخترانت گوشواره کم بیاور حیرانم اما هیچکس حیران من نیست باور کن اینجایی که دیدم جای زن نیست اینجا برای خیزران لب را نیاری آقا خدا ناکرده زینب را نیاری اصلا ببین گل ها توان خار دارند؟ پرده نشینان طاقت بازار دارند؟ من راضی ام انگشتر من را بگیرند وقت کنیزی دختر من را بگیرند اینجا برای نعل پا دارند آنقدر کنج تنور خانه جا دارند آنقدر مهر و وفا که نه جفا دارند، اما اینجا کفن نه بوریا دارند اما باید مسیر تو چرا اینجا بیفتد؟ حیف از سر تو نیست زیر پا بیفتد علی اکبر لطیفیان
ع کوفیان در دلشان کینۀ زهراست، نیا مسلمت را بنگر بی کس و تنهاست، نیا کار این بی صفتان سبّ عمویم علی است بینشان بغض علی واضح و پیداست، نیا خواستم آب بنوشم که لبم مانع شد تشنگی وجه شباهت به تو مولاست، نیا لب و دندان من از سنگ شکست، و خون شد لب و دندان تو در نقشۀ اعداست، نیا همۀ غصه‌ام این است، که سنگت بزنند نیزه و سنگ زدن حرفۀ اینجاست، نیا گر بیایی همۀ اهل حرم می‌بینند کمرت تا شده از غصۀ سقاست، نیا پسرانم به فدای پسران تو شوند حیف از زندگی اکبر لیلاست، نیا ترس دارم که بیایی و ببیند زینب ته گودال سر نعش تو دعواست، نیا گر بیایی همۀ جن و ملک می‌شنوند که «بنیّ» به لب حضرت زهراست، نیا سر من را که بریدند و به میخی بستند فکر و ذکرم سر و گیسوی تو آقاست، نیا لااقل دختر خود را تو به همراه نیار کوفه جولانگه خولی و شبث‌هاست، نیا ترس دارم ز روی نیزه ببینی آخر حرمله همسفر زینب کبراست، نیا دخترم را بغلش کن که کنیزی نرود نامسلمانی این شهر هویداست، نیا کاش می شد بنویسم که گرفتار شدم مثل خورشید گرفتار شب تار شدم مرد این شهرم و بر پیر زنی مدیونم این هم از غربت من بود که ناچار شدم من نمی خواستم علّت دلواپسیِ_ _معجر زینب کبری شوم، انگار! شدم من بدهکاری خود را به همه پس دادم به تو اندازه یک شهر بدهکار شدم من در این خانه، تو در خانه خولی، تازه با تو همسایه دیوار به دیوار شدم کاش می شد بنویسم کفنی برداری کفنی نیست اگر، پیرهنی برداری شاعر: علی اکبر لطیفیان
ع بویی به مشام غیر حاشا نرسد خیری ز کسی بر من تنها نرسد ای وای عجب حادثه ای در راه است ای کاش که نامه ام به مولا نرسد گیرم که شده تمام ره طی ، برگرد خونت شده شرط دادن ری ، برگرد گر وعده تو را میوه نوبر دادند نوبر سر اصغر است بر نی ، برگرد با خویش نه لشکر نه سپاه آورده دو طفل عزیز و بی گناه آورده در کوفه ز بس مرد ندیده مسلم ناچار به پیر زن پناه آورده شاعر : ابراهیم کریمی
ع در شجاعت ، منم ابوطالب در ارادت ، منم عقیل دگر که خدا ، در پیام خون خدا برگزیدم چو جبرییل دگر سر نهادم به شانه ی دیوار نوحه ی یا حسین زمزمه ام گر چه در کوچه ها اسیر شدم من عزیز ، عزیز فاطمه ام گریه چاره نکرد دردم را وقتی از دست می رود چاره به خدا درد من فقط این است که زن و بچه ات شد آواره ای که حتی ندید همسایه سایه ی خواهر تو را برگرد صحبت از شام و مجلس آرایی است وای.....ناموس کبریا.....برگرد تیرهای سه شعبه ی این قوم سه هدف دارد ای امام الناس سینه ی تو....سپیدی حنجر تیر سوم....سلام بر عباس میثم مومن نژاد
ع من پیک عشق هستم و نامه‌بر حسین اوّل فدایی حرم خواهر حسین لب تشنه‌ام ولی نزنم لب به آب‌ها سیراب می‌شوم فقط از ساغر حسین گرد و غبار چهره‌ام امضا نموده است مسلم جبین نسوده به غیر از در حسین فطرس کجاست تا ببرد این پیام را؟ باید سلام من برسد محضر حسین دلواپسم برای النگوی دخترش دلواپس ربودن انگشتر حسین مثل تنور لحظه به لحظه گداختم نقشه کشیده‌اند برای سر حسین
بیابان با وجود تو برای ما بیابان نیست کسی که با تو می آید سفر دیگر پریشان نیست کنار تو کسی دلواپس خار مغیلان نیست بیابان گردمان کردی ولی زینب پشیمان نیست . اگر دربدر کوه و بیابانم کنی عشق است اگر زخمی صد خار مغیلانم کنی عشق است پریشانم کنی عشق است ، حیرانم کنی عشق است اگر دنبال معشوق است دل ، دنبال سامان نیست . بپرسی جای جای کربلا را شرح خواهم داد بپرسی مو به موی ماجرا را شرح خواهم داد مسیر کوفه تا شام بلا را شرح خواهم داد هر آنچه از تو پنهان نیست از من نیز پنهان نیست . برادر جان تو ثارالله و ثارالله دیگر من حسین قبل خنجر تو ، حسین بعد خنجر من تجلی می کنم در تو ، تجلی می کنی در من شهادت یا اسارت هر دو آغاز است ، پایان نیست . بنه پا بر زمین این خاک ها مشتاق و لبریزند تمام دختران یک یک مژه بر پات می ریزند نباید هم به مهمان داریت این قوم برخیزند چرا که خلق می دانند صاحب خانه مهمان نیست . میان کاروان تو ندیدم غیر زیبایی جوانان رشید و نونهالان تماشایی به همره بار گل آورده ام آن هم چه گل هایی ! غلط گفته هر آنکه گفته این صحرا گلستان نیست . نقاب افکن مرا با مظهر حق رو به رو گردان طنابی گردن زینب ببند و کو به کو گردان همانگونه که مردی از شهادت نیست روگردان به پای تو زنی هم از اسارت روی گردان نیست . محال است از میان خیمه آه سرد برخیزد ز کوه صبر من حتی نشان درد برخیزد اگر زن شیرزن باشد به جنگ مرد برخیزد بجنگم با سنان ؟ هرگز !! سنان که جزو مردان نیست . به زیر سایبان قد و بالای تو می خوابیم من و این کاروان از چشمه فیض تو سیرابیم نه اینکه دست ما دور است از آب و پی آبیم فرات بی لیاقت لایق لب های طفلان نیست . چه خوشبخت است طفلی که به حلقومش نگات افتد چه خوشبخت است آن کس که روی نعشش عبات افتد یکی با لب ، یکی با دل ، یکی با سر به پات افتد دل سلطان عالم را به دست آوردن آسان نیست . به طفلان تو گریه بر پدر کردن نمی آید به زینب معجر پاره به سر کردن نمی آید برادر جان به ما اصلا سفر کردن نمی آید کسی در خیمه های ما به جز شش ماهه خندان نیست . صدا زد : آی مردم این شهید ما مسلمان است بزرگ خاندانم را نمی بینید عریان است ؟! جواب قاری قرآن زینب بوسه باران است جواب قاری قرآن زینب سنگباران نیست . .علی اکبر لطیفیان" الهی بهر قربانی به درگاهت سر آوردم نه تنها سر برایت بلکه از سر بهتر آوردم پی ابقاء قَد قامَت به ظهر روز عاشورا برای گفتن اللّه اکبر، اکبر آوردم برای کشتن دونان به دشت کربلا یا رب چو عباس همایون فر، امیر لشگر آوردم پی آزادی نسل جوان از بند استعمار برادر زاده ای چون قاسم فرخ فر آوردم علی را در غدیر خم، نبی بگرفت روی دست ولی من روی دست خود، علی اصغر آوردم اگر با کشتن من دین تو جاوید می گردد برای خنجر شمر ستمگر حنجر آوردم برای آن که قرآنت نگردد پایمال خصم برای سُمّ مرکب ها، خدایا پیکر آوردم علی انگشتر خود را به سائل داد اما من برای ساربان انگشت با انگشتر آوردم به پاس حرمت بوسیدن لب های پیغمبر لبانی تشنه یا رب بهر چوب خیزر آوردم حسن را گر که از لخت جگر آکنده شد طشتی من اینک سر برای زینت طشت زر آوردم برای آن که همدردی کنم با مادرم زهرا برای خوردن سیلی، سه ساله دختر آوردم من ژولیده می گویم، حسین بن علی گفتا: الهی بهر قربانی به درگاهت سر آوردم ژولیده نیشابوری مریز زینب محزون،سرشک غم ز دو دیده چرا که موسم افغان و شیونت نرسیده مکن ز فرقت من، سینه را ز ناخن خود چاک هنوز تیغ به روی حسین کس نکشیده هنوز بر روی آل علی کس آب نبسته صدای العطش کودکان، کسی نشنیده در این زمین نشنیدی هنوز، نالۀ اصغر ز چیست خواهرم از عارض تو رنگ پریده؟ هنوز شمر روی سینه‌ام ز کین، ننشسته هنوز جسم‌مرا کس، به‌خاک و خون نکشیده ز سنگ ظلم، کسی جبهۀ مرا نشکسته سِنان ظلم سَنان، پهلوی مرا ندریده هنوز پیکر من، بی کفن نمانده روی خاک هنوز دست من از تیغ، ساربان نبُریده هنوز سیلی شمر لعین، نخورده سکینه به روی خار مغیلان، پیاده او ندویده هنوز خم نشده قامتم ز ماتم عباس بگو چرا قد سروت، ز بار غصّه خمیده؟ نگشته است مقامت هنوز کُنج خرابه برای چیست؟ که از نرگس تو خواب پریده مزن شرر به جهان «صامتا» ز سوز کلامت که شرح ماتم زینب به انتها نرسیده «اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک‌َالفَرَج» «اللهم العَن الجِبت والطّاغوت والنّعثل»
پنجهٔ هجر گریبان مرا می‌خواهد غُصه کیسوی پریشانِ مرا می‌خواهد هجمهٔ باد خزان است تبر آورده همه گل‌های گلستانِ مرا می‌خواهد بوی خون می‌دهد این دشت خدا خیر کند این چه خاکیست که سامان مرا می‌خواهد آه تاوان جدائی تو جز مُردن نیست بی‌تو پس دادنِ تاوان مرا می‌خواهد غربت دیدهٔ بارانیت‌ای دلخوشیم آتش افروخته دامانِ مرا می‌خواهد لشکر نیزه که چشم از تو نگیرد نکند جان من آمده و جانِ مرا می‌خواهد چکمهٔ کیست که کُفرانه رجز می‌خواند نکند سینهٔ قرآن مرا می‌خواهد کُشت دلشوره مرا آخرِ این راه کجاست؟ این زمین مهجه قلبم نکند کرب و بلاست ناگهان دلهره بر پیکرِ من ریخته است کربلا گفتی و بال و پر من ریخته است این غباری که از این دشت به رویِ تو نشست پیش‌تر خاک عزا بر سرِ من ریخته است لحظه‌ای روز دهم از نظرم سرخ گذشت دیدم آنچه به دلِ مضطرِ من ریخته است هر طرف چشم من افتاد به صحرا دیدم تن بی‌سر شده دور و بَرِ من ریخته است دیدم از خیره گی تیر سه پر لختهٔ خون جای شیر از دو لب اصغرِ من ریخته است غارت پیرهن پاره اگر طولانی است گرگ از بسکه سرِ دلبرِ من ریخته است کعب نِی از همه سو دورِ تنم پیچیده دستِ تاراج سرِ معجرِ من ریخته است آخرِ راه رسیدیم بیا برگردیم تا که داغ تو ندیدیم بیا برگردیم شاعر:علیرضا شریف
حال و روزش با نوای عشق بهتر می‌شود هر که چشمش در میان روضه‌ها تر می‌شود این دل سنگم که جای خود،شنیدم از کسی ریگ‌های دشت با نام تو گوهر می‌شود نوکری پستم ولیکن دلخوشم ازاینکه من روزگارم با غلامی شما سر می‌شود از شما دورم ولی شب‌های جمعه این دلم می‌پرد تا صحن تو،مثل کبوتر می‌شود با نوای یا حسین و ذکر شور یا حسن دل اسیر نام‌های دو برادر می‌شود کاروان را باز گردان ای عزیز فاطمه در همین جا قلب زینب زار و مضطر می‌شود بازگرد آقا که با دست پلید حرمله غنچه شش ماهه باغ تو پرپر می‌شود دخترت بی سایبان و خواهرت بی همسفر جعفرت بی پیکر و عون تو بی سر می‌شود چند روز بعد در این سرزمین پربلا صحبت از دزدیدن خلخال و معجر می‌شود چند روز بعد در گودال بین تیغ وتیر حنجرت درگیر با تیزی خنجر میشود «اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک‌َالفَرَج» «اللهم العَن الجِبت والطّاغوت والنّعثل»
غربت دیدۀ بارانیت ای دلخوشیم آتش افروخته دامانِ مرا می‌خواهد لشکر نیزه که چشم از تو نگیرد، نکند جان من! آمده و جانِ مرا می‌خواهد چکمۀ کیست که کُفرانه رجز می‌خواند نکند سینۀ قرآن مرا می‌خواهد کُشت دلشوره مرا آخرِ این راه کجاست؟ این زمین مهجه قلبم نکند کرب و بلاست ناگهان دلهره بر پیکرِ من ریخته است کربلا گفتی و بال و پر من ریخته است این‌غباری که ازاین‌دشت به‌رویِ تو نشست پیشتر خاک عزا بر سرِ من ریخته است لحظه‌ای روز دهم از نظرم سرخ گذشت دیدم آنچه به دلِ مضطرِ من ریخته است هر طرف چشم من افتاد به صحرا دیدم تن بی‌سر شده دور و بَرِ من ریخته است دیدم از خیره‌گی تیر سه پر لختۀ خون جای شیر از دو لب اصغرِ من ریخته است غارت پیرهن پاره اگر طولانی است گرگ از بسکه سرِ دلبرِ من ریخته است کعب‌نِی از همه سو دورِ تنم پیچیده دستِ تاراج سرِ معجرِ من ریخته است آخرِ راه رسیدیم بیا برگردیم تا که داغ تو ندیدیم بیا برگردیم «اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک‌َالفَرَج» «اللهم العَن الجِبت والطّاغوت والنّعثل» چه صحنه‌ها که در این دشت خار می‌‌بینم چه روی داده که دائم غبار می‌‌بینم چه روی داده از آن لحظه‌ای که آمده‌ایم تو را به غصّه و ماتم دچار می‌‌بینم از آن زمان که رسیدم دلم به شور افتاد خدا گواست چه در این دیار می‌‌بینم بگو کجاست؟ که اینجا دلم گرفته حسین سه ساله را، ز چه رو بی قرار می‌‌بینم هنوز دیر نگشته، بیا و برگردیم وگرنه، گرد تنت نیزه‌دار می‌‌بینم تمام دلهره‌ام این شده زمین نخوری وگرنه روی تنت ده سوار می‌‌بینم خدا کند نشود جسم تو لگدکوبی چو زخم‌های تو، غم بی شمار می‌‌بینم اگر برند مرا بین کوچه و بازار سر تو را وسط رهگذار می‌‌بینم «اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک‌َالفَرَج» نسیمی می‌وزد غمناک از صحرا به محمل‌ها که یک‌سر آل طه را، فتاده غصّه در دل‌ها شتابان سوی قربان‌گاه عازم، عاشقان حق ز بهر قتلشان از کین، کمر بستند باطل‌ها زمین کربلا پُر شد ز خون‌ریزان، عجب آن است به سرعت می‌نمایند عاشقانش،طیّ منزل‌ها رَود این قافله،‌ سوی عراق و مرگ، دنبالش چه مرگی؟جسم‌هاشان چاک‌چاک ازتیغ قاتل‌ها برو،ای ساربان! آهسته، لیلا بی‌‌پسر گردد زخون،قاسم حنا بندد ز غم محزون شود،دل‌ها فلک! رحمی نما ‌آوار‌گان شهر بطحا را از آن ترسم کنی آخر به گردنْشان سلاسل‌ها چنان ظلمی به سر دارد، فلک بر آل پیغمبر که خون گریند تا محشر،محبّا‌نْشان به محفل‌ها اگر این قافله برگردد از مار‌یّه، واویلا! که‏از مرگ شهیدانش،سیه‌پوش‌است،محمل‌ها توسّل جو به‏ شاه عاشقان،«تابع»! به هر مشکل به دست اوست در دنیا و عقبی،حلّ مشکل‌ها بهرت، ای کرببلا! آمده مهمانی چند دیده بگشا و ببین، موکب سلطانی چند بر مه و مهر فلک سای سر خود که تو را داده دادار جهان، نیّر تابانی چند خاک تو،وادی مقصود مِهین قافله‌ای است که نمودند همی طیّ بیابانی چند پس از این، کرببلا! با سر و سامان گردی که شوی خواب‌گه بی ‌سر و سامانی چند تیره رخسار فرات تو شود! گر نکند رحم بر تشنگی کودک عطشانی چند چند روز دگر، این ‌جاست که بر عرش رَود ز جگر سوختگان، ناله و افغانی چند اندر اینجاست که از داغ جوانان حسین تا به دامن بشود چاک، گریبانی چند اندر این‌جاست که بشکفته شود از دم تیغ ز گلستان نبی، غنچۀ خندانی چند لاله‌زار شه خوبان شوی، ای کرببلا! چند روز دگر از خون جوانانی چند چون سکینه به برِ پیکر صد پاره‌ی شاه بنشینند هَزاران نواخوانی چند گیسوی حور به فردوس، پریشان گردد ز غم بی‌کسی موی‌پریشانی چند ای حسینی!که بخوانده‌است سرت برسرنی به ره شام بلا، آیۀ قرآنی چند صله‌‏کن لطف به«خوشدل»که به‌غمگینی‌ساخت ز بیان غم تو، دفتر و دیوانی چند «اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک‌َالفَرَج» نه تنها جان خود را هدیه بر درگاه آوردم الها! هر چه دارم من به قربان‌گاه آوردم نه تنها یک گلستان لاله دارم بهر پژمردن کنارش یک نیستان نالۀ جان‌کاه آوردم حسینم من حسینم، آفتاب روز عاشورا که در این آسمان، هم اختر و هم ماه آوردم بُوَد حجّاج را در کعبه یک قربان ولیکن من خلیل عشقم و چندین ذبیح الله آوردم پى تکمیل عاشوراى خونیم خداوندا! ز اکبر تا به اصغر جمله را همراه آوردم «اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک‌َالفَرَج»
در بیابان بلا کعبه‌ی غم پیدا شد اوّلین منزل صحراى قِدَم پیدا شد زین سفر، مقصد ما کرببلا بوده و هست کربلا قبله‌ی ارباب کرم پیدا شد اى به احرام دل سوخته مُحرم‌شدگان! بارها را بگشایید؛ حرم پیدا شد گفت زینب چه زمینى است؟ خدایا! کز آن لرزه بر جان و دل اهل حرم پیدا شد تا در این دشت نهادیم قدم، بر دل ما رنج و اندوه و بلا از پى هم پیدا شد