میگه روزِ قیامت که برپا شد،
کفِ زمین مثلِ کوره داغ میشه
و خورشیدِ قیامت حرارتِ صد چندان داره...
یعنی خورشید از طبقه ی چهارمِ آسمان
به طبقه یِ اول میاد و نزدیکتر میشه.
بندگانِ خدا حاضر میشن...
نگاهی به کارنامه یِ اعمال میکنن
و اونایی که خطاکارانِ خلق هستن
و کارنامه یِ اون ها از ثواب خالیه
عرقِ شَرم بر پیشانیِ اون ها میشینه.
گناهکار که میگم گناهش در حدِ یه قضا شدنِ نماز نیستا! روایت میگه اونایی که دیگه خودشون از نجات نا امیدن...
دارن می برن دیگه برایِ عذاب.
خدا ندا میده ای بنده یِ من!
پیش من یه امانتی داری.
ملائکه یِ عذاب رو امر میکنه صبر کنین!
نبریدش تا امانتیش رو بهش بدم...
یه دُر و سنگِ قیمتیِ بسیار درخشان میارن
به قدری درخشان که میگه نور و برقِ اون
تمامِ قیامت رو روشن میکنه...
بنده متعجبانه به خدا عرض میکنه:
خدایا این دُر دیگه چیه؟
من که از این چیزا ندارم و روحم ازش بی خبره!
خدایِ بزرگ در جواب بهش میگه:
این دُر فقط یک قطره یِ اشکیه که تو
در مصیبتِ سَروَرِ جوانان بهشت، فرزندِ پیامبرِ آخرالزمان و سَرور شهیدان و مظلومان گریستی...
در ادامه خدا میگه:
ما اون قطره یِ اشک رو ضایع نکردیم و اون رو در صدفِ رحمت و لطف خودمون نگهداشتیم و از برات حفظ کردیم تا در چنین روزی که روزِ حسرت و درماندگیه، به کارت بیاد! ما این دُر رو خریداریم و قیمتش رو هیچکس جز ما نمیتونه پرداخت کنه اما باید اون رو پیشِ انبیاء ما ببری تا رویِ اون قیمت گذاری کنن...
اون بنده همون یک دُر رو پیشِ حضرت آدم می بَره و بهش میگه قیمت بذار...
جنابِ آدم میگه من قیمتی براش نمیدونم!
پیش نوح می بره و همین جواب رو می شنوه...
پیش جنابِ ابراهیم می بره و ابراهیمِ نبی پاسخ میده و قیمتش رو نمیدونم و جواب رو بر عهده یِ پسرش اسماعیلِ نبی میذاره اما جنابِ اسماعیل هم میگه نمیدونم و همینطوری پشتِ سرِ هم این پیامبر جواب رو به اون پیامبر حواله میکنه و اینقدر می چرررخه تا میرسه به پیامبرِ خاتم حضرت محمد...
میاد پیشِ پیامبر و آقاجان پاسخ میدن:
علی باید رویِ این دُر قیمت بذاره!
می بره پیشِ مولا اما مولا جواب میده:
پسرم حسین باید رویِ این دُر قیمت بذاره...
میگه این بنده و عبدِ گناهکار که اینقدر پرونده سیاهه از نجات نا امیده، میرسه خدمتِ سیدالشهدا. آقاجان او رو مثلِ یه داداشِ دلسوز اون بنده رو به آغوش میکشه و بهش محبت میکنه!
ایعهدهدارِمردمِبیدستوپاحسین😭