°•|میم.چمران|•°
وقتی خبر قتل این گونه محمد بن ابی بکر به خواهر او عایشه رسید، بسیار محزون و بی تاب شد و پس از آن، بع
📌ادامه نکاتِ کتابِ "الغارات"
6⃣1⃣زمانی که محمد بن ابی بکر کشته شد و معاویه مصر را تصرف کرد، عبدالله بن عامر حضرمی را برای تصرف بصره فرستاد. معاویه به عبدالله گفت: بیشتر مردم بصره درباره عثمان با ما هم عقیده اند. برای خونخواهی او تعداد زیادی کشته داده اند و انتقام کشته شدگان خودشان را هم نگرفته اند و شدیداً کینه به دل دارند. به بصره که رفتی از قبایل ربیعه دوری کن و در میان قبایل مُضَر اقامت کن(چون معاویه از قریش بود و مضری) و با قبیله ازد هم طرح دوستی بریز. به بصره که رسیدی پرچم عزای عثمان را بلند کن و خونهایی که علی(ع) از آنها ریخته ست را به یادشان بیاور.
7⃣1⃣زمانی ابن حضرمی به بصره رسید که فرماندار بصره، یعنی عبدالله بن عباس، برای عرض تسلیت شهادت محمد بن ابی بکر به کوفه رفته بود و زیاد بن ابیه را به جای خود گذاشته بود.
*زیاد بن ابیه در زمان خلافت امیرالمومنین(ع) به نام زیاد بن عبید خوانده میشد. او مدتی در زمان آن حضرت، مسئول مالیات بصره بود و پس از آنکه توانست شورش فارس را فیصله دهد والی فارس شد. پس از شهادت امیرالمومنین(ع) معاویه با وعده و وعید او را به شام فراخواند و مجلسی برپا کرد که در آن عده ای شهادت دادند که ابوسفیان پدر زیاد ست و در نتیجه معاویه برادر اوست. از آن پس، زیاد کاملاً به خدمت معاویه درآمد و از طرف او فرماندار کوفه و بصره شد و جنایات بسیاری را در حق شیعیان امیرالمومنین(ع) مرتکب شد.
ابن حضرمی همانگونه که معاویه به او دستور داده بود، بین بنی تمیم(که تیره ای از قبیله مُضَر ست) اقامت کرد. زمانیکه مردم شهر از آمدن ابن حضرمی از طرف معاویه باخبر شدند، همه کسانیکه در مورد عثمان با معاویه هم عقیده بودند دور او جمع شدند.
ابن حضرمی پیش صَبِره بن شَیمان ازدی رفت و گفت: تو هم بزرگ قوم خودت هستی و هم از بزرگان عرب و هم خون خواه عثمان. پس با هم هم نظریم. مرا یاری کن و همراه من باش.
صبره گفت: اگر به خانه من بیایی، تو را یاری و از تو دفاع میکنم.
ابن حضرمی گفت: معاویه به من دستور داده ک در میان قبایل مضر اقامت کنم.
صبره گفت: پس همان کاری را بکن که معاویه به تو فرمان داده.
و از پیش او رفت.
وقتی مردم به ابن حضرمی روی آوردند و پیروانش زیاد شد، زیاد بن ابیه که در دارالاماره ساکن بود ترسید. به صبره بن شیمان ازدی پیغام داد که: آیا به من پناه میدهی و از من و بیت المال مسلمانان دفاع میکنی؟
صبره گفت: اگر بتوانی خودت را به خانه من برسانی از تو دفاع خواهم کرد.
زیاد بیت المال را برداشت و شبانه به خانه صبره بن شیمان رفت.
زیاد بن ابیه فردای آن روز به مسجد حُدّان رفته و در میان قبیله ازد سخنرانی کرد. سپس صبره برخاست و گفت: ما در جنگ جمل گفتیم از شهرمان دفاع میکنیم، فرمان ام المومنین عایشه را اطاعت میکنیم و خلیفه مظلوم را یاری می نماییم. پس جنگیدیم و وقتی بقیه مردم فرار کردند ما مقاومت کردیم تا اینکه عده ای از ما کشته شدند. و این زیاد بن ابیه ست که امروز به شما پناهنده شده و کسی که پناهنده شود، در ضمانت ست. پس جان خودتان را در این راه ارزانی کنید و از این مرد که به شما پناه آورده دفاع کنید تا او را به محل امن برسانید.
ازدیان هم پذیرفتند.
*همانطور که ملاحظه میفرمایید قبایل ازد نه از سر عقیده و ایمان به امیرالمومنین(ع) بلکه از سر تعصبِ قبیله گرایی واکنش نشان دادند؛ هر چند خارج از انصاف ست و باید گفت جوانمردی آنها را میرساند.
⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود
✅@matinchamran
°•|میم.چمران|•°
♡﷽♡ 🌳📚#رُمان_داستانی_مزد_خون🍩☕️ ✍به قلم سیده زهرا بهادر🍃 📌قسمتِ سیزدهم از اونجایی که میدونستم س
♡﷽♡
🌳📚#رُمان_داستانی_مزد_خون🍩☕️
✍به قلم سیده زهرا بهادر🍃
📌قسمتِ چهاردهم
یا که اخوی دنبال یه دختر خانم به تکامل رسیده هستی !!!
اینطوری که دیگه چنین خانمی بهش میگن حوری!!!
شما یه نگاه به خودت و ویژگی هات بنداز بعد ملاک و معیارهات رو بچین برادرم...
اولش کمی بهم برخورد ولی بعد از کلی صحبت با سید به یه جمع بندی دقیق رسیدیم که نتیجه اش یه اتفاق خوب بود...
آقا سید که دید من منطقی برخورد کردم و حقیقتا دیدم ملاک هام خیلی سخت گیرانه است و از مواضعم کوتاه اومدم و نکات اصلی که مهم بود برام رو ملاک قرار دادم، یه مورد خیلی خوب بهم پیشنهاد داد...
حالا فقط مونده بود راضی کردن خانواده که میدونستم کار خودم نیست و باید دست به دامن شیخ مهدی بشم....
زنگ زدم شیخ مهدی...
بعد از سلام و حال و احوال پرسی و چه خبر از درسها و اینجور حرفها گفتم: حاجی دستم به پر عبات...
خندش گرفت گفت: بگو آقا مرتضی در خدمتیم خدا کنه کاری از دستمون بر بیاد دریغ نمی کنیم...
گفتم: مهدی جان باید حضوری ببینمت برات توضیح بدم، حقیقتا برای امر خیره...
تا گفتم امر خیر، صدای خنده ی مهدی از پشت گوشی بلند شد و گفت: به به بسلامتی یه شیرینی افتادیم دیگه!
گفتم: والا اینکه به شیرینی برسیم دست شماست!
گفت: یاااا خدا!!!!!
تو میخوای داماد بشی، بعد راه رسیدنش منم اخوی!!!
گفتم: حالا اگه ببینمتون براتون توضیح میدم...
قرار گذاشتیم همه دیگه رو ببینیم ...
دیدن شیخ مهدی بعد از دوریه تقریبا سه چهار ماه، حسابی روحیه ام رو عوض کرد...
بعد از کلی مِن مِن کردم ازش خواستم که با بابام صحبت کنه تا شاید بتونه برای بحث ازدواج راضیشون کنه...
شیخ مهدی بنده خدا گفت: تا اونجایی که بدونن بحث ازدواج چقدر مهمه و راضی کردنشون با من، اما انتخاب فرد و این حرفها دیگه دلشون رو بدست بیاری با خودته!
گفتم: قبول حاجی بالاخره برای گذر از هفت خوان رستم خانوادم، شش تاش برای من اینه که میگن فعلا زوده و راضی نمیشن....
مثل همیشه شیخ مهدی کارش رو خوب بلد بود و با دوساعت صحبت کردن با خانوادم راضی شدن به ازدواج من!
و حالا پروژه ی جدیدم انتخاب دختری بود که از نظر خانوادم خوب بود و مورد مناسبی برای من تشخیص دادن !!!!
از هر طریقی که فکر میکردم میشه مخ مامانم رو بزنم که بی خیال این دختر خانم بشه و همون مورد مدنظر خودم رو قبول کنه به در بسته می خوردم!!!
آخر کار هم با اعلام انزجار بالاخره راضی که نه! ولی همراهیم کردن تا برای خواستگاری فاطمه خانم که همون دختری بود سیدهادی معرفی کرده بود خدمتشون رسیدیم البته به سختی...
اما در همون مرحله ی اول از نوع سوال کردن پدر فاطمه خانم انگار تازه هفت خوان رستم دیگه ای شروع شده بود!!!
اینکه وضعیت مالی ام چطور ؟
وضعیت مسکن؟
و از این وضعیت هایی که طرف با داشتن سه تا بچه هم هنوز وضعیت این مسائلش براش مشخص نیست رو ، به طور واضح میخواست من پاسخگو باشم!!!
که البته در نقش پدر حرفش به جا هم بود، حالا منِ مفلوک کل دارایی داشته ام فوق فوقش چند ده تا کتاب میشد و تمام!!!
از اونجایی که در کنار این چیزی های نداشتم ذره ای شعور و عقل پنهانم رو بکار بردم و گفتم: من تمام تلاشم رو می کنم که برای دختر شما کم نگذارم و این مسئولیتیه که خود خدا به ما محول کرده و ضمن اینکه ما که طلبه ایم و درس دین میخونیم و میدونیم دین تمام ابعاد زندگی رو در برمیگیره سعی می کنیم که چیزی که در حد توانمان هست رو دریغ نکنیم و کلی از این دست حرفها....
باباشون هم از بیانات نغز و دلکش و امیدوارکننده ی من خوشش اومد و در این حقیر جَنَم زندگی رو دید البته با کلی تحقیق و بالاخره راضی شدن اما پروژه ی جدیدی شروع شد که....
ادامه دارد...
🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران
✅@matinchamran
°•|میم.چمران|•°
📌ادامه نکاتِ کتابِ "الغارات" 6⃣1⃣زمانی که محمد بن ابی بکر کشته شد و معاویه مصر را تصرف کرد، عبدالله
8⃣1⃣امیرالمومنین(ع)، اعیَن بن ضبیعه را که از قبیله بنی تمیم بود به بصره فرستاد تا قومش را از اطراف ابن حضرمی پراکنده کند.
اعین به میان قوم خود رفت و پس از سخنرانی، عده ای با او همراه شدند؛ اما شبانه ده نفر که گویا از خوارج بودند او را تعقیب کرده و به قتل رساندند.
9⃣1⃣زیاد بن ابیه به امام(ع) نامه نوشت و خبر شهادت اعین و مخالفت ازدیان از درگیری با بنی تمیم را به عرض حضرت رساند و نوشت: نظر من این ست که امیرالمومنین(ع) جاریه بن قدامه را به بصره بفرستد. چون او دارای بصیرتی نافذ ست. در عشیره اش مورد اطاعت و در مقابل دشمنان امیرالمومنین سخت و شدید ست و اگر او بیاید ان شاءالله یاران ابن حضرمی را متفرق خواهد کرد.
*جاریه بن قدامه سعدی تمیمی، از اصحاب پیامبر اکرم(ص) و از یاران امیرالمومنین(ع) و امام حسن(ع) بود. او بزرگ قبیله بنی تمیم و فرمانده ای شجاع بود که با افراد فراوان تحت امرش در سه جنگ جمل، صفین و نهروان در رکاب امیرالمومنین(ع) جنگید. او در شورش های مختلفی که در دوره حکومت امیرالمومنین(ع) رخ داد، یار و سرباز مورد اعتماد آن حضرت بود و فتنه های زیادی به دست او خاموش شد. خداوند او را رحمت کند.
پس از فرمان امام(ع)، جاریه بن قدامه همراه با پنجاه مرد از بنی تمیم به سمت بصره حرکت کرد.
پس از ورود جاریه به بصره و سخنرانی در میان ازدیان و خواندن نامه امیرالمومنین(ع) برای آنها، صبره بن شیمان گفت: اطاعت میکنیم. ما با هر کسی که با امیرالمومنین(ع) سر جنگ داشته باشد، میجنگیم.
سپس جاریه به میان قوم خود رفت و از آنها خواست که از اطراف ابن حضرمی متفرق شوند؛ اما آنها نپذیرفتند.
جاریه به زیاد و ازدیان پیغام داد که برای کمک به سویش حرکت کنند. جنگ میان سپاه ابن حضرمی و جاریه شروع شد. طولی نکشید که ابن حضرمی و یارانش شکست خوردند و ناچار به خانه سِنبِل سعدی پناه بردند.
جاریه و یارانش آن خانه را تا شب محاصره کردند.
وقتی شب شد، جاریه گفت آتش بیاورید. ازدیان موافق نبودند و در عین حال گفتند: آنها قوم تو هستند و خودت بهتر میدانی با آنها چه کنی.
جاریه خانه را به آتش کشید و ابن حضرمی با هفتاد نفر از یارانش کشته شدند. از آن پس جاریه "محَرِّق" (سوزاننده) نامیده شد.
ادامه دارد...
⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود
✅@matinchamran
°•|میم.چمران|•°
8⃣1⃣امیرالمومنین(ع)، اعیَن بن ضبیعه را که از قبیله بنی تمیم بود به بصره فرستاد تا قومش را از اطراف ا
*اینکه "جاریه بن قدامه" در روزگاری که همگی قبیله را بر اعتقاد و دین خود ارجح میدانستند، قوم خود را به خاطر دشمنی و جنگ با حکومت امیرالمومنین(ع) آتش میزند، یعنی شخصیتِ او ستودنی ست.
1_471545216.mp3
3.89M
🍃زیارتِ آل یاسین
با صدایِ دلنشین و گرمِ علی فانی
*روز هشتم
🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران
✅@matinchamran
°•|میم.چمران|•°
♡﷽♡ 🌳📚#رُمان_داستانی_مزد_خون🍩☕️ ✍به قلم سیده زهرا بهادر🍃 📌قسمتِ چهاردهم یا که اخوی دنبال یه دخت
♡﷽♡
🌳📚#رُمان_داستانی_مزد_خون🍩☕️
✍به قلم سیده زهرا بهادر🍃
📌قسمتِ پانزدهم
فکرش رو هم نمی کردم با کلی مخالفت رو به رو بشه!
اون هم مسئله بر پایی مراسم عروسی و مهریه بود و آداب و رسومی که نمیدونم از کجا وحی شدن!!!
که جز سنگ انداختن جلوی پای جووونها فایده ی دیگه ای ندارن!
البته من برام خیلی مهم بود که نظر خود فاطمه خانم چیه؟! که خوب با توجه به اینکه معرفشون سید هادی بودن مواضع شخصی ایشون تا حدودی برام قابل پیش بینی بود...
اما با این حال به صورت شخصی ازشون پرسیدم و از اونجایی که میدونستم خانم ها ظرافت طبع دارند به خودم گفتم تا جایی که برام مقدور باشه، براشون کم نگذارم...
ایشون هم از نوع پیگیری من ابراز خرسندی کرد منتها به لطف خدا هم عقیده با من بودند، در نهایت طبق نظر من و فاطمه خانم که با هم هماهنگ بودیم با یه مراسم ساده که یه جور قبح شکنی برای هر دو خانواده محسوب میشد ما رفتیم سر زندگیمون...
بعد از ازدواجم سر همین قضیه رفت و آمد ما با خانوادم خیلی کمتر شده بود، هرچند که بابام چند وقتی یکبار زنگ میزد که کم و کسری نداشته باشم که کمکم کنه، ولی وجدان من اجازه نمیداد قبول کنم و عملا در یک شرایط اقتصادی افتضااااح در حال سپری کردن دوران ناب اوایل ازدواج بودم!!!!
فاطمه خانم، همسرم هم با این حال که بزرگوارانه من رو همراهی میکرد و چیزی نمی گفت، ولی بالاخره من در مقابلش احساس مسئولیت میکردم که چنین شروع رویایی رو برای زندگیش رقم زدم!!!
بعضی وقتها از شدت فشار مالی با خودم میگفتم شاید باید صبر میکردم...
شاید نباید یه نفر دیگه رو اینطوری اسیر خودم میکردم....
وسط همین بحران زندگیه تازه شروع شده بودم که یه روز گوشیم زنگ خورد...
شیخ مهدی بود که جویای احوالم شده بود...
دعوتمون کرد برای آخر هفته که با خانمم بریم منزلشون...
حقیقتا خیلی خوشحال شدم، پیشنهاد رد نشدنی بود، کمترین اثرش این بود که با دیدن مهدی از حجم فشار روحیم کم میشه...
روز مهمونی، خانمم یه کیک درست کرد که دست خالی نباشیم و راه افتادیم سمت خونه ی شیخ مهدی...
جلوی در خونه ای که آدرسش را داده بود رسیدیم زنگ رو که زدیم مهدی خودش درب رو باز کرد و با روی خوش ازمون استقبال کرد ...
خونه ی ساده و صمیمی داشت...
خانم ها سریع با هم صمیمی شدن و رفتن توی آشپزخونه و مشغول صحبت با هم بودن...
منم گوشه اتاق آروم نشسته بودم که شیخ مهدی گفت: چیه آقا مرتضی چی شده توی فکری؟
چرا کشتیات غرق شده؟!
نفس عمیقی کشیدم و حرف دلم رو که چند ماه بود ذهنم رو حسابی درگیر کرده بود را زدم و گفتم: شیخ مهدی درسته فقه و اصول لازمه، لمعه و عقاید خوبه و باید باشه، اما مگه دین برای همه ی ابعاد زندگی آدم نیست!!!!
مگه ما طلبه ها که ادعای دین داریم و میگیم دین برنامه ی کاملیه برای تمام ابعاد زندگی هست، واقعا چرا نقشی توی اقتصاد نداریم؟! توی روانشناسی نداریم؟! توی فلسفه خیلی کم رنگ وارد شدیم! سیاستم که دیگه هیچی نگم بالکل از دین جدا کردیم!!!!
مگه غیر از اینه که امام علی علیهالسلام که جونم فداش، ثروتمندترین شخص زمان خودش بود، اصلا همون فدک بی بی حضرت زهرا سلام الله علیها قیمت اون زمانش میلیاردها تومان بود که به داد دل فقرا می رسید یا اصلا از اصل پیامبرمون بعد از نبوتش تشکیل حکومت اسلامی داد مگه این غیر از کار سیاسیه...
خوب چرا باید ما که ادعای راه اونها رو داریم اینقدر لنگ بزنیم؟! چرا باید اینقدر محدود باشیم؟!
خصوصا توی وضعیت خراب اقتصادی_ سیاسی الان ما! اصلا چرااااااا نباید توی تیم مذاکره کننده ی ما دو تا طلبه ی کاربلد سیاسی باشه که رو دست نخوریم!!!!!
ادامه دارد...
🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران
✅@matinchamran
7.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📵روز بدون تکنولوژی در طول هفته برای خود مشخص کنید.
🍃جمعهها روز خانواده ست...
🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران
✅@matinchamran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌ماجرای فوت مشکوک/شهادتِ دکتر ایوب انتظاری
چرا نهادهایِ اطلاعاتی_امنیتی هیچ واکنشی نشان نمیدهند؟ اگر ترور اثبات شود، صد درصد برچسب بی عرضگی زده خواهد شد.
خدا نکند الآن سکوت کنند اما ده سال آینده رسانه ای شود که ایشان ترور شده اند مانند شهید اردشیر حسین پور!
خجالت نمیکشید مردم باید اطلاعاتِ دستِ اول را از شبکه های ماهواره ای باخبر شوند؟
⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود
✅@matinchamran
📍یه تحلیلِ ساده میگوید:
در دو دهه اخیر(دهه ۸۰ و ۹۰) دشمنِ قسم خوردهِ ایران به شدت روی یه قشر تمرکز کرده ست:
"قشر نخبه علمیِ دانشگاهی"
یا آنها را جذب مراکز دانشگاهیِ برتر جهان میکنند و چنان به آنان میرسند که قیدِ برگشت را بزنند
یا آنهایی که ماندند تا علم و صنعتِ ایران را پیشرفت دهند ترور میکنند به انواع و اقسام...
اگر میخواهید تیری به قلب دشمن بزنید، باید وارد عرصه جهاد علمی شوید.
الآن عده ای میگویند ما را چه به دانشمند علمی شدن! به قول کتابِ زلزله ده ریشتری:
"باید به خود جرئت داد، ما میتوانیم"
آنها که انقلاب کردند را به یاد آورید.
امام روحِ جرئت را دمید و گرنه برخی از بزرگان حوزه علمیه با تعجب میگفتند مگر امکان دارد نظام شاهنشاهی را ساقط کرد؟!
کارخانه تولید خواجه نصیرالدین طوسی ها را راه اندازی کنید.
*آنها نمیخواهند جمهوری اسلامی به دوره طلاییِ مسلمانان برگردد!
✍میم.چمران
⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود
✅@matinchamran
1_471545216.mp3
3.89M
🍃زیارتِ آل یاسین
با صدایِ دلنشین و گرمِ علی فانی
*روز نهم
🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران
✅@matinchamran
10.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📍امید دانا کیست؟
بنده به عقاید مذهبی او کاری ندارم/بنده از هر فردی که برای حفظ نظام جمهوری اسلامی ایران تلاش میکند، دفاع میکنم...
همین که در جنگ رسانه ای/مجازی/روانی فعال بوده و اپوزیسیون را میسوزاند، بسیار باارزش ست.
⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود
✅@matinchamran
°•|میم.چمران|•°
8⃣1⃣امیرالمومنین(ع)، اعیَن بن ضبیعه را که از قبیله بنی تمیم بود به بصره فرستاد تا قومش را از اطراف ا
📌ادامه نکاتِ کتابِ "الغارات"
0⃣2⃣علی(ع) منذر بن جارود را حاکم فارس قرار داد. او ۴۰۰ هزار درهم مالیات از مردم جمع آوری کرد و آنها را برای خودش برداشت. امیرالمومنین(ع) او را به زندان انداخت. صعصعه بن صوحان پیش امام(ع) شفاعت کرد و در کار او به جد ایستاد تا توانست او را از زندان آزاد کند.
1⃣2⃣قعقاع بن شور فرماندار کَسکَر(شهری بین کوفه و بصره) هم از حضرت جدا شد و به سمت معاویه گریخت، در حالی که اموال زیادی از بیت المال را برای خود تصاحب کرده بود.
2⃣2⃣یزید بن حُجَیَّه بعد از جنگ نهروان حاکم امام بر ری و دستبی(منطقه ای بزرگ میان ری و همدان) شد، اما مالیات را جمع کرد و همه را برای خودش برداشت. حضرت او را به مرکز خلافت فراخواند و زندانی کرد و سعد را برای نگهبانی از او گمارد؛ اما وقتی سعد خواب بود، او از غفلت سعد سوء استفاده کرده و به سمت معاویه گریخت. یزید خود را به شهر رقه رساند که در قلمرو معاویه بود. آن زمان افرادی که قصد فرار به سمت معاویه را داشتند، ابتدا خود را به رقه میرساندند و آنجا می ماندند تا معاویه به آنها اذن دهد.
3⃣2⃣سعد غلام و ملازم امیرالمومنین(ع) بود. امام(ع) مسئولیت هایی چون رساندن پیغام حضرت به کارگزاران، نگهبانی از زندانی، قرائت نامه و جار زدن و رساندن پیام آن حضرت به مردم را به او محول میکرده ست.
4⃣2⃣قیس بن عمرو معروف به نجاشی، شاعر سرشناس و از اصحاب و علاقه مندان به امیرالمومنین(ع) بود. او در جنگ صفین در سپاه حضرت حضور داشت و شعرهای زیادی را در تشویق مردم به مقابله با معاویه سرود. نجاشی در روز اول ماه رمضان به همراه ابوسَمّال اسدی غذا خورده و شراب نوشیدند. آخر روز که شد صدایشان از مستی بلند شد. حضرت جمعی را به خانه ابوسمال فرستاد و آنها توانستند نجاشی را بگیرند و نزد امام(ع) ببرند. فردای آن روز، حضرت به او صد ضربه شلاق زد.
5⃣2⃣وقتی علی(ع) نجاشی را حد زد، یمنی هایی که با حضرت بودند بسیار ناراحت شدند به ویژه طارق بن عبدالله. طارق پیش حضرت رفت و گفت: ما ندیده بودیم که حاکمان عادل و معادن فضل، اهل معصیت و اهل اطاعت را، یا اهل تفرقه و اهل اتحاد را یکسان مجازات کنند. تا وقتی که تو با برادرم نجاشی اینگونه برخورد کردی و سینه های ما مملو از ناراحتی و کینه کردی و کارهای ما را به هم ریختی و ما را به راهی انداختی که تصور میکردیم، هر کس آن راه را برود به جهنم میرسد.
امام(ع) فرمود: قطعاً این موضوع برای همه سخت ست مگر خاشعان. مگر نه اینکه او یکی از مسلمانان ست که هتک حرمت دین کرده و مرتکب حرام شده؟ ما هم حدی که کفاره گناه اوست بر او جاری کردیم.
ادامه دارد...
⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود
✅@matinchamran