🍃امام محمد باقر(ع) فرمودند:
محبوب ترین عبادت نزد خداوند، شاد کردن دلِ مومن ست.
🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران
✅@matinchamran
🔴 از دستور دادستان مشهد تا دعوت فائزه هاشمی
🔻در هفته گذشته شاهد دو اتفاق در ظاهر مخالف، از سوی برخی مقامات و سیاسیون بودهایم:
🔹یک طرف دادستان مشهد به شهرداری مشهد نامه زده که باید از ورود خانمهایی که حجاب شرعی را رعایت نمی کنند به مترو جلوگیری شود. شهردار هم پاراف کرده اگرچه این اقدام خلاف قانون و فرامین رهبر انقلاب است، ولی چون مقام قضایی اصرار دارد امکانات اجرای دستور فراهم شود!
🔸یک طرف هم فائزه هاشمی دختر مرحوم هاشمی رفسنجانی در واکنش به کلیپ چند نوجوان بیحجاب در یک پارکی در شیراز، آنان را شیرزن نامیده و دعوت کرده که اینگونه علیه جمهوری اسلامی به نافرمانی مدنی ادامه دهند.
🔹اینکه دختر هاشمی چگونه به اینجا رسیده، قبلاً نوشتهام؛ نتیجه اشرافیگری سیاسی و اقتصادی پدر و خاندان و حزب، این آقازاده را به سلیطگی و لگد زدن به ارزشها و نظام رسانده و باید همه ما همواره نگران عاقبت به خیری خود باشیم. اما در باب دستور دادستان مشهد چند نکته را عرض میکنم.
🔻دستور دادستان را هم میشود از جنبه شرعی و قانونی بررسی کرد هم از جنبه عقلی و اجتماعی و سیاسی.
🔹به لحاظ قانونی و حقوقی؛ مجازات کسانی که حجاب شرعی را رعایت نمی کنند(برداشتن روسری و بی لباسی) طبق تبصره ماده 638 قانون مجازات اسلامی تعیین شده: «زنانی که بدون حجاب شرعی در معابر انظار عمومی ظاهر می شوند، به حبس از ده روز تا دو ماه و یا جریمه نقدی از پنجاه تا پانصد هزار ریال محکوم خواهند شد.»
🔸اینکه روسری فرد، عقب تر از حجاب شرعی باشد یا جابجا شود یا اینکه کسی، نه با حجاب کامل باشد نه هم بی لباس؛ آیا مصداق این مجازات است در قانون مشخص نیست. قانون کاملی در این زمینه وجود ندارد. البته شاید دوستان مشهدی هر بدحجابی را بعنوان «عدم رعایت حجاب شرعی» ذیل این ماده قانونی بحساب بیاورند.
🔹ولی مجازات بی حجابی(چه بی روسری، چه بی لباس، چه کم حجاب و ...) در صورتیکه تمام مراحل قانونی و دادرسی و دادگاه بدرستی طی شود همان است که عرض کردیم و سلب خدمات شهروندی و دولتی در هیچ کجای قانون نیامده و دادستان و شهرداری نمی توانند مانع ورود فرد بدحجاب یا بی حجاب به مترو شوند یا فرد را از خدمات شهروندی و دولتی محروم کنند! این خلاف قانون است.
🔸ضمناً برای همین ماده قانونی، روند دادرسی بدین گونه است که دادستان (بنا به گزارش مردمی یا مرجع انتظامی با مستندات کافی) نسبت به یک فرد بی حجاب(اینجا منظور بی روسری یا بی لباس منظور است نه هر بدحجابی) اعلام جرم کند، دادسرا باید فرد مذکور را احضار کند(حداکثر سه بار ابلاغیه بدهد اگر نیامد جلب می شود)، سپس فرد به دادسرا بیاید و تفهیم اتهام شود. شاید در این مرحله، فرد منع تعقیب بخورد و تبرئه شود یا در صورت اثبات، جلب دادرسی شده و پرونده به دادگاه ارجاع می شود. تازه مراحل دادگاه و جلسات دادگاه باید برگزار شود بعد قاضی حکم صادر می کند!
🔹ببینید در همین ماده قانونی؛ دادستان نمی تواند برای فرد بی حجاب، جریمه مالی تعیین کند یا حکم به حبس صادر کند یا فرد را از خدمات شهروندی محروم کند. وظیفه دادستان، اعلام جرم، تشکیل پرونده، تفهیم اتهام و بررسی و تکمیل پرونده و ارجاع به دادگاه است!
🔸سلبِ خدمات شهروندی از فرد، فقط زمانی اتفاق می افتد که اگر شهروند جرمی را مرتکب شد، دادستان اعلام جرم می کند، تشکیل پرونده می دهد؛ فرد احضار یا جلب می شود؛ اگر منع تعقیب نخورد، تازه پرونده از دادسرا به دادگاه ارجاع می شود. شاید دادگاه ماه ها و سالها طول بکشد. آن وقت، قاضی یا حکم به تبرئه می دهد یا برای شخص، حکم مجازات حبس یا شلاق یا اعدام یا تبعید یا سلب خدمات شهروندی و دولتی یا .. صادر میکند. ضمن اینکه مجازات سلب خدمات شهروندی و دولتی در هیچ کجای قانون، برای شهروند بی حجاب تعیین نشده است.
🔹اگر این مسئله را به لحاظ عقلی و سیاسی و اجتماعی بررسی کنیم می بینیم نتیجه این اقدامات خودسرانه و خلاف و زوری، بالعکس بوده و اتفاقاً وضعیت را بدتر می کند. اگر این قانون است چرا در تهران و کل کشور اجرا نمیکنید؟! اگر قانون نیست چرا شائبه "ایالت خودمختار خراسان" را در اذهان مردم تقویت میکنید؟ اینکارها هیچوقت تاثیری در حل معضل حجاب نداشته و نخواهد داشت بلکه وضع را بدتر میکند. تجربه ۳،۴ دهه را بنگریم کی با این کارها، مسئله حجاب حل شده؟
🔸امروز این مدل تصمیمات فقط به شکاف بیشتر اجتماعی و نارضایتی عمومی دامن میزند و بیحجابی را از معضل فرهنگی به معضل سیاسی و امنیتی تبدیل میکند و بیحجابی تبدیل به یک نافرمانی مدنی میشود که مخالفین نظام برای مخالفت با نظام و سیاستها، دست به بی حجابی بزنند! اینگونه است که دستور دادستان مشهد با دعوت فائزه هاشمی در باطن همسو و مکمل هستند ولو در ظاهر مخالف باشند!
✅ #داود_مدرسی_یان:
http://eitaa.com/joinchat/3604742157Cf3fa1341d3
⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود
✅@matinchamran
*خداوند بزرگترین امکان تغییر را در همین لحظات به ظاهر معمولی پنهان کرده ست...
🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران
✅@matinchamran
°•|میم.چمران|•°
♡﷽♡ 🌳📚#رُمان_داستانی_مزد_خون🍩☕️ ✍به قلم سیده زهرا بهادر🍃 📌قسمتِ بیست وهفتم خیلی با رغبت ابراز ع
♡﷽♡
🌳📚#رُمان_داستانی_مزد_خون🍩☕️
✍به قلم سیده زهرا بهادر🍃
📌قسمتِ بیست وهشتم
ولی صبر کردم و گفتم همون دو هفته ی دیگه دیدمش قضیه رو درست براش تعریف می کنم اینطوری حداقل می تونم بپرسم چرا از امثال شیخ منصور خوشش نمیاد!
بعد از خداحافظی دیگه تقریبا رسیده بودم بیمارستان، یه مقدار خوراکی و وسیله برای فاطمه خریده بودم بهش بدم، پرستار بخش رو که دیدم گفتم: زحمتتون اینها رو به خانمم بدید که بهم گفت: بهتره یک نفر همراه داشته باشن که اگر کاری پیش اومد مشکلی براشون پیش نیاد...
اینجا دیگه جای تعلل نبود! زنگ زدم مامانم...
بعد از تعریف کردن ماجرا بدون اینکه چیزی از قضایای قبلی بگه کلی نگران شد و غر زد که چرا زودتر نگفتم و نهایتا گفت: من راه میفتم....
خیالم راحت شد، اینجوری بهتر هم بود...
من برنامه ریزی کرده بودم فردا برم دنبال کارای حوزه ام که دیدم مادرم با مادر فاطمه، همراه رسیدن ...
حدس زدم که مادرم طاقت نیاورده و به مادر فاطمه هم گفته، طبیعی بود مادرن دیگه!
با دیدنشون کلی خوشحال شدم ولی فکر کنم اونها از دیدن خونه ای به اون کوچکی و وضعیت مکانی ناراحت شده بودن خصوصا مادر خودم، که خوب این هم طبیعی بود و منتظر واکنشش بودم، عملا جز شرمندگی چیزی نبود و تنها جمله ای که گفتم این بود انشاالله درست میشه...
توی ذهنم دوباره تمام فشارهای اقتصادی تداعی شد فشارهایی که من رو به سمت اهداف بلندم راهی قم کرد....
ناراحت بودم که مادرم بخاطر وضعیت خونمون شرمنده ی مادر فاطمه شده بود...
اما انگیزه ی بیشتری برای انجام کارهای ثبت نام گرفتم، هم زمان داشتم فکر میکردم شیخ منصور و طلبه هایی که توی جلسه دیدم چکار می کنن که اینقدر از نظر مادی در رفاه هستن!!!
با تمام این فکرها راه افتادم و پیگیر کارهام شدم کلی پروژه داشتم برای ثبت نام و باید همه رو این چند وقت انجام میدادم تا زودتر محیطی رو که شنیده بودم دین رو با نگاه به تمام ابعاد زندگی می بینن برسم....
حسابی مشغول بودم که منصور بهم زنگ زد و بعد از احوالپرسی گفت: اخوی خیلی سرت شلوغه قرار بود بهم خبر بدی...
گفتم ببخشید منصور جان خیلی درگیرم فکر نکنم امروز بتونم ببینمت...
گفت: مرتضی اگه کاری داری خداوکیلی بگو
میدونستم داره جدی میگه و اینقدر پایه هست بلند شه الان بیاد، ولی گفتم: نه دستت درد نکنه، باید خودم انجامش بدم
گفت: باشه خلاصه تعارف نکنیا...
بعد ادامه داد: راستی شب مراسم داریم میرسی بیای؟!
گفتم: نمیدونم مادرم اومده مطمئن نیستم برسم اما بهت خبر میدم
گفت: نگاه مرتضی ممکنه یادت بره، من خودم زنگ میزنم ازت خبری میگیرم اصلا خودم میام دنبالت...
گفتم: توکل برخدا و دوباره درگیر کارهام شدم
عصر شده بود خسته و کوفته میخواستم برگردم خونه که منصور دوباره زنگ زد...
یعنی این همه پیگیرش برام جالب بود !
جواب که دادم گفت: کجایی اخوی؟
گفتم: دارم میرم خونه
گفت: وایستا بیام دنبالت
گفتم: نه بابا نمی خواد مزاحم نمیشم نزدیکخونه ام!
گفت: اومدم وایستا کارت دارم...
منتظرش ایستادم و خیلی زودتر از چیزی که فکر میکردم رسید! با همون محبتش تا در خونه رسوندم موقع پیاده شدن...
ادامه دارد...
🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران
✅@matinchamran
°•|میم.چمران|•°
♡﷽♡ 🌳📚#رُمان_داستانی_مزد_خون🍩☕️ ✍به قلم سیده زهرا بهادر🍃 📌قسمتِ بیست وهشتم ولی صبر کردم و گفتم
♡﷽♡
🌳📚#رُمان_داستانی_مزد_خون🍩☕️
✍به قلم سیده زهرا بهادر🍃
📌قسمتِ بیست ونهم
گفت: راستی مرتضی اینها رو هم بگیر...
چند پرس غذا داد دستم و ادامه داد: اینا تبرکین، مهمون داری رزق مهمونات رسید...
گفتم: نه منصور مادرم حتما یه چیزی درست کردن...
گفت: بگیر دیگه مال امام حسین رو که آدم رد نمی کنه!
خیلی آدم با محبت و با مرامی بود....
هر فرد دیگه ای هم جای من بود احساس میکرد چقدر خوبه چنین رفیقی داشته باشه...
ولی من همچنان درونم پر از سوال بود با این حال لطف هاش رو نمیشد ندیده گرفت!
طی این دو هفته خیلی احوالپرسم بود و مدام بهم سر میزد... اما من منتظر بودم مهدی رو ببینم تا باهاش صحبت کنم... باید درست می پرسیدم اصل ماجرا چیه؟! تا این شبهه های ذهنیم برطرف میشد!
اما متاسفانه مهدی نتونست بیاد قم ...
با هم که تلفنی صحبت کردیم گفت: برنامشون کنسل شده و افتاده برای چند وقت دیگه...
همین باعث شد رابطه ی من و شیخ منصور بیشتر و صمیمی تر از قبل بشه...
خداروشکر بعد از اون همه سختی فاطمه و پسرم به سلامتی اومدن خونه...
مادرهامون هم حسابی مشغول آقازاده ی تازه متولد شده بودن...
من هم کارهای ثبت نامم رو کرده بودم و فقط مونده بود آزمون ورودی و مصاحبه که چند ماه دیگه برگزار میشد...
طی این مدت با دوستانی که شیخ منصور بهم معرفی کرده بود و چند بار طی چند روزی که خودش بود باهاشون دیدار داشتیم صمیمی شده بودم و رفت و آمد داشتم...
بچه های ساده و دل پاکی بودن که تمام زندگیشون عشق اهل بیت علیه السلام بود...
نکته ی جالبش اینجا بود که به جز چند نفر افرادی که در بر پایی مراسمات جایگاه های اصلی رو در جلساتشون داشتن بقیه ی افرادی که توی این جمع بودن زندگی های ساده ای داشتن و گاهی حتی افراد خیلی فقیر بینشون بود که خوب از کمک ها و لطف جلسه ی امام حسین بی بهره و دور نمی موندن و همین باعث میشد با اشتیاق بیشتری در این جلسات حاضر بشن و دار و ندارشون رو برای اهل بیت علیهم السلام خرج کنند... همه چی حالت عادی داشت و هیچ مسئله ی مورد داری تا اون موقع پیدا نکرده بودم!!!
تقریبا داشتم به این نتیجه میرسیدم که سید هادی و شیخ مهدی اشتباه می کنن و چون طی این چند وقت هم فاصله ی مکانی و هم اینقدر مشغول زندگی شده بودم که به جز چند بار تلفن زدن دیگه نتونسته بودم با هیچ کدومشون صحبت کنم این فکرم رو تقویت میکرد...
تا اینکه نزدیکای محرم شد...
شیخ منصور هم اومده بود قم ، داشتن بساط هیئتشون رو آماده میکردن ماشاالله پر از جووون و پر از شور نشاط بودن...
من هم مثل همه ی اونها تا جایی که می تونستم دست به کار شدم تا عرض ارادتی کرده باشم به حضرت سید الشهدا....
اما اتفاقی که هم زمان شده بود با این ایام باعث شد کل ورق برای من برگشت بخوره...
قضیه از اینجا شروع شد که من و منصور تنهایی کنار دیگ نذری مشغول پختن غذا بودیم برای هیئت و چون شیخ منصور من رو دیگه یکی از خودشون میدونست شروع کرد صحبت کردن...
خیلی برام تعجب آور بود که طی این مدت که زمانش هم کم نبود چطور صبر کرده تا خیالش از بابت من راحت بشه و حتی کوچکترین اشاره ای هم به افکار و عقایدش نکرده!!!
ادامه دارد...
🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران
✅@matinchamran
📍یادداشت کوتاه | لزوم جهاد هوشمندانه فرهنگی برای معضل #بدحجابی
🍃🌹🍃
🔻این روزها بحث دستورالعمل دولت برای حجاب داغ است. هرچند اولویت نیازهای جامعهی ما رفع مشکلات اقتصادی و معیشت مردم است اما نمیتوان گفت چون یکسری از مسائل در جامعه ما به درستی انجام نمیشود، نسبت به سایر مسائل هم بیاهمیت باشیم.
🔹علیایحال بنظر نگارنده حجاب را از دریچه یک موضوع دینی و فرهنگی باید نگریست و بشدت از سیاسیکردن و تحمیل کردن و برخورد چکشی با آن پرهیز کرد. گشت ارشاد تجربه ناموفقی بود که تقابلهای اجتماعی را بیشتر کرد. بدون شک تهاجم فرهنگی راهکارهای فرهنگی میطلبد و رفع معضل بدحجابی نیز نیازمند یک جهاد هوشمندانه فرهنگی است.
🔸هوشمندانه بدین معنا که با در نظر گرفتن مقتضیات زمان و تدوین نقشه راهی روشن که از تجارب گذشته بهره گرفته و از راهکارهای ناپخته و جنجالی پرهیز کرد. همانطورکه تجربه تاریخی اول انقلاب ثابت کرده است که با تحجر نمیتوان به مقابله با تجدد پرداخت.
🔹بنظر کارشناسان در مقوله حجاب زمانی بر تهاجم فرهنگی چیره میشویم که سبک نرمافزاری خود را هنرمندانهتر به جامعه ارائه بدهیم و در کارهای سختافزاری با احتیاط گام برداریم چون اگر در اجرای آن اتفاق ناشیانهای رخ دهد، جامعه دچار التهاب شدیدی میشود.
🔺در پایان در یک جمله باید گفت در عرصه حجاب، زیبا فهمی، نوفهمی و نوآوری نقش بسزایی در کمک به حل این موضوع دارد.
✍️محمد میری
⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود
✅@matinchamran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌ملوک السادات بهشتی، فرزند ارشد شهید بهشتی:شهید بهشتی هیچ وقت برای حجاب و نوع پوششم به من اجبار نمیکردند؛ اما ساعت ها در این زمینه با من بحث و گفتگو میکردند و در نهایت حق انتخاب را به خودم واگذار کرده بودند.
❓سوال: آیا جامعه مذهبی و انقلابی در کف جامعه با دختر امروزی یک گفتگویِ منطقیِ قابل پذیرش را انجام میدهد؟
⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود
✅@matinchamran
📌بخوانید و تامل کنید|شماره ۱
⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود
✅@matinchamran
°•|میم.چمران|•°
📌بخوانید و تامل کنید|شماره ۱ ⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود ✅@matinchamran
📌سخن شهید بهشتی|شماره ۲
⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود
✅@matinchamran
°•|میم.چمران|•°
📌سخن شهید بهشتی|شماره ۲ ⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود ✅@matinchamran
📌سخن شهید بهشتی|شماره ۳
⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود
✅@matinchamran
°•|میم.چمران|•°
📌سخن شهید بهشتی|شماره ۳ ⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود ✅@matinchamran
📌سخن شهید بهشتی|شماره ۴
⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود
✅@matinchamran
°•|میم.چمران|•°
📌سخن شهید بهشتی|شماره ۴ ⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود ✅@matinchamran
📌سخن شهید بهشتی|شماره ۵
⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود
✅@matinchamran
°•|میم.چمران|•°
📌سخن شهید بهشتی|شماره ۵ ⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود ✅@matinchamran
📌سخن شهید بهشتی|شماره ۶
⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود
✅@matinchamran
✍خرده نکاتِ طلایی پیرامون {ازدواجِ موفق}
🍃قسمت ۲۵
🔻تستِ شخصیتیِ درونگرایی_برونگرایی:
[برای هر سوال به خود از صفر تا بیست نمره بدهید]
*خصوصیاتِ برونگرایی:
۴.آیا شما بلند حرف میزنید؟
۵.آیا شما حواس تان به راحتی پرت میشود؟(هر چه بیشتر حواس تان پرت میشود، به خود نمره بالاتری بدهید)
۶.آیا شما توانایی تغییر موضوع صحبت کردن را به سرعت دارید؟
🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران
✅@matinchamran
🌿"آشنایی با ساجا" قسمت ۲۹
⭕️ابزارهایِ نظارتیِ مجلس شورای اسلامی
5⃣نظارت رئیس مجلس بر وضع قوانین
رئیس مجلس از طریق "هیئت بررسی و تطبیق مصوبات دولت با قوانین" بر مصوبات دولت نظارت میکند تا مغایر با قوانین مصوب مجلس نباشند. اعضای ثابت و متغیر هیئت با حکم رئیس مجلس برای مدت ۴ سال انتخاب میشوند. در صورتی مصوبات هیئت دولت با قوانین موجود مغایرت داشته باشد ابتدا رئیس مجلس تذکر داده و خواستار اصلاح میشود در غیر اینصورت رئیس مجلس به طور مستقیم اقدام به ابطال آن مصوبه هیئت دولت میکند.
⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود
✅@matinchamran
♡﷽♡
🌳📚#تنها_مظلوم_دفاع_مقدس🍩☕️
✍محمد بروجردی🍃
📌قسمتِ پنجاه وچهارم
-حاج آقا شما را به خدا بیرون نروید. زیر دست و پای مردم له میشوید.
میرزا با مشت به شیشه اتومبیل کوبید و گفت: هلی کوپتر ۵۰۰ متر جلوتر روی زمین نشسته ست. باید با موج مردم اتومبیل را برسانیم آنجا.
با صدای بلند از مردم کمک خواست. همین که اتومبیل روی دست هایِ مردم قرار گرفت میرزا آن را سمت هلی کوپتر هدایت کرد.
احمدآقا به سختی وارد هلی کوپتر شد و ناطق نوری اشاره کرد امام بیرون بیاید. در یک لحظه امام را بغل کرد و خود را سمت هلی کوپتر انداخت. مردم با مشاهده امام صلوات فرستادند اما پیش از اینکه نزدیک شوند ناطق نوری امام را به داخل هلی کوپتر منتقل کرد و در را بست.
خلبان سعی کرد بلند شود اما مردم به پایه های هلی کوپتر آویزان شده و آن را پایین میکشیدند. میرزا مردم را متفرق کرد و هلی کوپتر در خیز سوم از زمین کنده شد. هلی کوپتر در قطعه شهدا به راحتی به زمین نشست و امام پیاده شد. فاتحه ای قرائت کرد و سپس در جایگاه قرار گرفت. آیت الله مفتح در کنار تریبون بر اوضاع مسلط بود. امام روی صندلی نشست و شروع به سخنرانی کرد.
🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران
✅@matinchamran
°•|میم.چمران|•°
♡﷽♡ 🌳📚#رُمان_داستانی_مزد_خون🍩☕️ ✍به قلم سیده زهرا بهادر🍃 📌قسمتِ بیست ونهم گفت: راستی مرتضی این
♡﷽♡
🌳📚#رُمان_داستانی_مزد_خون🍩☕️
✍به قلم سیده زهرا بهادر🍃
📌قسمتِ سیام
همونطور که دیگ غذا رو هم میزد گفت: مرتضی تو چرا منبر نمیری مگه طلبه نیستی؟!
خیلی متواضعانه گفتم: فکر می کنم هنوز لیاقت این حرفها رو پیدا نکردم...
حقیقتا خودم رو در این حد نمی بینم...
بعد هم توی ذهنم یاد اهدافم افتادم ...
یاد مسائل اقتصادی یاد مسائل سیاسی یاد مسائل فلسفی و روانشناسی و هنر و... که جزئی از دین ما هستن و چقدر دلم میخواد راجع به اینها صحبت کنم که هیچ کدومشون از دین جدا نیستن اما یه عده دیدن منافعشون در جدایی اینها از دینه!!
ولی بدون اینکه جلوی منصور بهشون اشاره ای کنم ادامه دادم: هر چند که شیخ منصور حرف زیاد دارم اما گذاشتم با علمش و به موقعش بگم....
سوالی پرسید : راجع به چی حرف داری که اینهمه علم و صبر می طلبه اخوی؟!
انگار کار خدا بود که به زبونم داد: حالا بماند بذار به وقتش...
ریز نگاهم کرد و گفت: ببین مرتضی این سوسول بازیا رو برای ما در نیار! باش تو مخلص!
ولی وقتی فرصتی هست که میتونی کاری برای اسلام بکنی ولی انجامش ندی، اون دنیا یقه ات رو میگیرنا شیخ!!!
گفتم: اولا یه جوری میگی شیخ انگار خودت غیر از مایی! بعد هم حالا هیچ کس دعوت نامه برای من نفرستاده و نگفته بیا برو روی منبر اخوی که من نگران جواب دادن اون دنیام باشم!
لبخند خاصی زد و تا کمر خم شد به حالت تعظیم گفت: گیرت دعوت نامه است بیا من رسما ازت دعوت میکنم توی هیئت حرف بزنی!
برای من حرفهاش شبیه یه شوخی بود اما منصور داشت جدی جدی می گفت!
دیدم قضیه جدی و بیخیالم نمیشه گفتم: حاجی
دیگ به دیگ میگه روت سیاه!
خوب اخوی خودت چرا منبر نمیری! ماشاالله بیان هم عالی!
با گوشه ی چشمش نگاهم کرد و گفت: هر کسی را بهر کاری ساخته اند شیخ مرتضی، بعد هم ما فقط بیانش رو داریم شما علاوه بر بیان ، وجه و قیافتون هم نورانیه!
با این حرفش یه لحظه تنم لرزید...
یاد حرف سیدهادی افتادم که ازش پرسیدم چیهِ من برای اونها جذابه که گفت: قیافت!!!
احساس بدی بهم دست داد ولی چیزی به روی خودم نیاوردم...
همینجور در حال مرور خاطرات و حرفهای سید هادی بودم که یکدفعه مثل همیشه بی هوا محکم دست شیخ منصور خورد به شونم گفت شیخ مرتضی حله فردا شب هیئت با تو!
دستم رو روی کتفم گذاشتم و گفتم: والله دیگه برای من کتفی نمونده منصور!
آخه منبری ناقص العضو که به دردت نمیخوره برادرم!
خندید و گفت: نکنه زیر لفظی میخوای...
دیدم حریف سماجتش نمیشم!
توی دلم هم خدایش دوست داشتم روی منبر صحبت کنم و شاید این یه فرصت خوب بود که خودم رو محک بزنم!
گفتم: والا زیر لفظی رو جایی میدن که بله میخوان بگیرن! من که حرفی ندارم فقط میگم باید اطلاعاتم بیشتر باشه اما حالا که اینقدر اصرار می کنی توکل بر خدا...
و در حالی که از کنار سیب زمینی ها بلند میشدم و چاقو رو میدادم دستش ادامه دادم: پس من برم متن سخنرانی آماده کنم همینجوری که نمیشه بالا منبر حرف زد!
گفت: دمت گرم که قبول کردی، اجرت با آقا امام حسین(ع)، ولی حالا بشین سیب زمینی ها رو پوست بکن تموم کن، منم چند تا نکته بهت بگم که نیازی به متن و این حرفها نداشته باشی ...
یه خورده خیره خیره نگاهش کردم که با چشمش اشاره کرد بشین...
در حالی که سرم رو تکون میدادم و غر میزدم که منصور هیچیت مثل بچه ی آدم نیست!
با اولین جمله اش چنان شوکه شدم که انتظار نداشتم!!!
گفت: اخوی حواست باشه نباید بالای منبر طوری حرف بزنیم جوونهامون از هیئت دور بشن...
فقط از امام حسین (ع)بگو از لطفش... از عنایت هاش... از کرمش...
خیلی بهم بر خورد و گفتم: درسته تا حالا منبر نرفتم ولی خدا وکیلی، یعنی چی؟! بالای منبر حرفی نزنم که جوونها از هیئت دور بشن!
آخه کدو آدم عاقلی میاد چنین کاری کنه!
بعد هم با اطمینان نیمچه لبخندی زدم و گفتم: من یا کاری رو انجام نمیدم یا اگر قبول کردم درست انجامش میدم، اتفاقا اینقدر حرف دارم که ملت میخکوب بشینن توی هیئت...
گفت: مرتضی جان منظورم اینه ...
ادامه دارد...
🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران
✅@matinchamran
🍃میخواهم مجدد کتابِ #ارتداد(نویسنده آقای یامین پور) را بخوانم؛ برای تجدید عهد با عقاید و باورهایم و البته یک نوع زنگ بیداری و هوشیاری که:
متین؛ مراقب #استدراج باش...
*استدراج، سم مهلکی ست که دهه ها با آرامش، بی سروصدا و موریانه وار مشغول ربودن عقایدمان ست...
#ارتداد
⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود
✅@matinchamran
🍃مراقبِ استدراج باش...(۱)
برای تولدت توپ شلیک میکنند و اعلی حضرتِ بدترکیب هم بیانیه تبریک میخواند. خیابان آیزنهاور را ریسه بندی کرده اند و دخترکان ماتیک مالیده بی حیا با نشانِ پیشاهنگی در میدان شه یاد رقص مشترک برگزار میکنند. من همه این بریز و بپاش ها را به حسابِ تولدِ تو(آرزو) میگذارم نه تولد خواهر اعلی حضرت.
"این هم نوعی مبارزه ست که معنای رویدادها را آنطور که میخواهیم تغییر بدهیم"
#ارتداد
⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود
✅@matinchamran
🍃مراقبِ استدراج باش...(۲)
نباید میگذاشتم کار به اینجا بکشد ولی من بی خبر بودم و کلافه. میگفتم خوب میشود، همه مثل همیم، ولی او هر روز غریبه تر میشد. آن وقت ها نمی دانستم نباید هیچ مسئله ای را به حال خودش رها کرد. هیچ مسئله ای خود به خود حل نمیشود. باید با مسئله کلنجار رفت. باید خسته اش کرد. هیچ تغییری اول به چشم نمی آید، ولی بعدتر، زمانی که به نشانیِ همیشگی میروی تا دوستی را ببینی، عمارت ها و کوچه ها و سنگفرش هایِ جدید به تو میگویند که راه را اشتباه آمده ای.
"من به تغییر فرصت داده بودم، به فاصله، به سکوت."
#ارتداد
⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود
✅@matinchamran
📍فقیه فیلسوف خواجه نصیرالدین طوسی به طلابی که به آموزش فلسفه مشغول بودند، روزی سه درهم شهریه میدادند.
به طلابی که طب یاد میگرفتند دو درهم
به آنهایی که به فقه مشغول میشدند یک درهم
و طلابی که علم حدیث یاد میگرفتند روزی نیم درهم شهریه میدادند!
🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران
✅@matinchamran
📍الهی انقلاب را از خودانقلابی پندارها حفظ فرما(۱)
⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود
✅@matinchamran
°•|میم.چمران|•°
📍الهی انقلاب را از خودانقلابی پندارها حفظ فرما(۱) ⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود ✅@matinchamran
(۲)
⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود
✅@matinchamran
°•|میم.چمران|•°
(۲) ⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود ✅@matinchamran
(۳)
⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود
✅@matinchamran