🍃📚معرفیِ کتابهایِ مفید و خواندنی:
کتابِ "#شورشیان_آرمانخواه"
ناکامیِ چپ در ایران
⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود
✅@matinchamran
°•|میم.چمران|•°
🍃📚معرفیِ کتابهایِ مفید و خواندنی: کتابِ "#شورشیان_آرمانخواه" ناکامیِ چپ در ایران ⛔️اینجا حقیقت طور
📍معرفیِ کتاب1⃣
⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود
✅@matinchamran
°•|میم.چمران|•°
📍معرفیِ کتاب1⃣ ⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود ✅@matinchamran
📍معرفیِ کتاب2⃣
⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود
✅@matinchamran
شورشیان آرمانخواه .mp3
2.78M
3⃣بخشی از کتاب|صوتی
⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود
✅@matinchamran
🍃📚معرفیِ کتابهایِ مفید و خواندنی:
کتابِ "#شیطان_در_خانه"
🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران
✅@matinchamran
°•|میم.چمران|•°
🍃📚معرفیِ کتابهایِ مفید و خواندنی: کتابِ "#شیطان_در_خانه" 🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران ✅
📍معرفیِ کتاب👆
*این کتاب را میتوانید از طریق اپلیکیشن طاقچه تهیه کنید.
🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران
✅@matinchamran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📍همیشه یا افراط کرده اید یا تفریط|خوارج، انقلابی بودند|روباه ها از الاغ ها سواری میگرفتند|کسانی با لحنِ مذهبی می آیند و با شعار دفاع از ارزش ها، مرکز ارزشهایِ انقلابی را هدف میگیرند!|تمام حرفاشون هم از قرآن و نهج البلاغه بود|آقای بهشتی میگفتند مرا در قم تکفیر میکنند!|آقای مطهری گفتند من از قم فرار کردم!|هر چه دانشمندِ بزرگ اسلام بوده، از ابتدا تا امروز این خرمقدس ها میگویند مسلمان نبوده، کافر بوده!(برایم جالب بود که ملاصدرا را در زمان خودش تکفیر میکردند! در همان جوانی از جانبِ بزرگانی از جمله میرداماد، شیخ بهایی و میرفندرسکی به ملاصدرا لقبِ صدرالمتالهین دادند)|جاهل بهتر ست امر به معروف و نهی از منکر نکند؛ چون او میخواهد بهتر کند، بدتر میکند!
⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود
✅@matinchamran
°•|میم.چمران|•°
📍همیشه یا افراط کرده اید یا تفریط|خوارج، انقلابی بودند|روباه ها از الاغ ها سواری میگرفتند|کسانی با ل
📍اینها سخنانِ رهبر انقلاب ست:
اینکه ما شعارها را شعارهای اقتصادی قرار دادیم، این به معنای بیاعتنائی به مسائل فرهنگی و اجتماعی نیست؛ آنها هم به جای خود مهم است؛ امّا یک اقتصاد نابسامان بر روی فرهنگ جامعه هم اثر میگذارد؛ یعنی تأثیر کج و کوله بودن و ناموزون بودن اقتصاد کشور بر روی مسائل اجتماعی و بر روی مسائل فرهنگی هم نباید نادیده گرفته بشود. اقتصاد، اوّلین مسئلهی کشور است، مهمترین مسئلهی کشور است؛ مسئلهی معیشت مردم، مسئلهی ملموسِ همهی آحاد کشور است. تورّم یک مسئلهی صرفاً اقتصادی به نظر میرسد؛ امّا انسان میبیند نه، این میتواند بر روی فرهنگ مردم، افکار مردم، رفتار مردم، مسائل اجتماعی کشور اثر بگذارد.
✍با وجودِ تاکیداتِ بسیار رهبرانقلاب روی حوزه اقتصادی و معیشتی، در واقعیت واکنشِ جامعه انقلابی چیست؟
+اعتراضاتِ خیابانی و دیجیتالی در حوزه پوشش!
وای اگر خامنه ای حکم جهادم دهد...
*آنها که میگفتند اقتصاد روی فرهنگِ جامعه تاثیر نمیگذارد، به خلوت بروند و خود را محکوم به تفکر کنند!
تمامی حوزه ها در اجتماع با یکدیگر اندرکنش دارند؛ به عبارتی تصمیمات و اقداماتِ سیاسی روی حوزه اقتصادی تاثیر میگذارد، اقتصاد بر فرهنگ، فرهنگ و دیانت بر سیاست، فرهنگ بر اقتصاد...در حال حاضر درجه اهمیت و وزنِ حوزه اقتصادی بالاتر از سایر حوزه هاست.
⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود
✅@matinchamran
🍃سفارشِ امیرالمومنین(ع) به حضرت اباعبدالله(ع)
#امیرالمومنین
🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران
✅@matinchamran
enc_16805693793675846157600.mp3
3.6M
🍃🌺آقایِ مهربون
عزیزم حسن🌸🌿
🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران
✅@matinchamran
📍پیشنهاد میکنم جلسه استیضاح مدیرعامل تیک تاک در کنگره آمریکا را از طریق تلوبیون ببینید. پس از ورود به اپلیکیشنِ تلوبیون، در قسمتِ جستجو بنویسید: استیضاحِ تیک تاک.
دقیقاً همان ایرادات و انتقاداتی که مسئولین جمهوری اسلامی و مردمِ ایران به اینستاگرام دارند، نمایندگانِ کنگره به تیک تاک دارند؛ اما تفاوتش در این ست که ایالات متحده ابرقدرت ست و میتواند مدیرعامل یک ابرشرکت را پشت میزِ پاسخگویی بکشاند؛ اما اینستاگرام، ایران را آدم حساب نمیکند!
تنها راهش این ست که: "ایران ابرقدرت شود"
⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود
✅@matinchamran
part4.mp3
25.03M
🍃هندزفری🎧
🎬نمایش صوتیِ "شنا در رویا"🕯
|داستانِ زندگی صدرالمتالهین ملاصدرای شیرازی|
قسمت 4⃣
#شنا_در_رویا
🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران
✅@matinchamran
°•|میم.چمران|•°
🌳📚#رُمان_داستانی_چهارشنبه_های🍩☕️ ✍بہ قلمِ سیده زهرا بهادر🍃 📌قسمتِ پانزدهم|براساس واقعیت! رفتم دانش
🌳📚#رُمان_داستانی_چهارشنبه_های🍩☕️
✍بہ قلمِ سیده زهرا بهادر🍃
📌قسمتِ شانزدهم|براساس واقعیت!
خانم حسینی قهوه سفارش داد من و لیلا
نسکافه... هنوز سفارشمون رو نیاورده
بودن که خانم حسینی گفت: خوب دخترا تحقیقتون به کجا رسید؟
لیلا مجال نداد گفت: رسید به اینجا که هر کاری دلمون خواست نکنیم و قوانین رو رعایت کنیم. بعد هم شروع کرد با آب و تاب از ماجرای تصادفش گفتن و بی قانونی بعضی ادمها!!!
وقتی نگاهی به سر و وضع لیلا کردم بی اراده برگشتم گفتم: لیلا جان الان شما هم با این وضع پوششت یه فرد بی قانون محسوب میشی!
یه نگاهی بهم کرد و گفت: نه اینکه الان تیپ خودت خیلی قانون مداره! بعد هم رو به خانم حسینی ادامه داد و با اقتدار گفت: من الان یه کم از موهام پیداست. واقعا به این یه کم مو مردم آسیب می بینن! من میشم بی قانون!
ضمن اینکه به نظر من آدم دلش باید پاک باشه...
خانم حسینی لبخندی زد و گفت: ببینید دخترا رعایت قوانین کم و زیاد نداره.مثلا گاهی با یک ضربه کم یه ماشین میره ته پرتگاه، گاهی هم با یک ضربه با شدت زیاد یه ماشین فقط آسیب می بینه! که این بستگی به مقاومت ماشین ها داره و مهارت راننده دقیقا ضربه خوردن افراد توی یک جامعه بستگی به مقاومت ایمانشون و مهارت کنترلشون بر میگرده! گاهی یه فرد با یک نگاه به قهقرا میره؛ اما شخص دیگه ای هم هست که زیر شکنجه نم پس نمیده. مثل انواع ماشین که از لحاظ مقاومت با هم فرق دارند!
❌اما نکته اینجاست که ما با وجود داشتن هر ماشینی نباید قوانین رو زیر پا بذاریم. یه مثال واضحتر براتون بزنم فرض کنید همسر شما... هنوز حرف خانم حسینی تموم نشده بود که لیلا آهی کشید و گفت: داد از غم تنهایی...
خانم حسینی لبخندی زد و گفت: عجب پس مجردین!
من و لیلا لبخندی زدیم و سری تکون دادیم. خانم حسینی گفت: نگران نباشین این شتریه که در هر خونه ای می خوابه
لیلا طنز آلود گفت: شتر من و نازی فک کنم توی بیابون راه رو گم کرده!
توی دلم گفتم: خوبه این لیلا می گفت امثال خانم حسینی غول اند، حالا چه نمکی می ریزه! از دست این دختر احساساتی!
من گفتم: خوب خانم حسینی جان حالا مثلا نامزد داریم. رعایت کم و زیاد قوانین چی میشه؟!
پاک بودن دل هم به نظرم مهم تر از ظاهره!
گفت: خوب در نظر بگیرید نامزد شما همزمان که با شماست فقط یه کم قوانین زندگی رو رعایت نکنه چند تا پیامک به بعضی از دخترهای کلاساتون بده!
برای شما چه اتفاقی می افته؟ ‼️⁉️
مطمئنا تو زندگی شما تاثیر میذاره درسته! حالا این آقا پسر بگه من فقط چند تا پیامک دادم، اتفاقی نمی افته که! یا من که دلم فقط با شماست به اینها فقط پیامک زدم چیزی نمیشه که! خوب به نظر شما چیزی نشده؟ این اتفاق کمی بوده! دل این آقا فقط با شماست و حسابش پاکه! ‼️
نگاهی به لیلا انداختم. با هم چشم تو چشم شدیم. چیزی که خودم تجربه کرده بودم رو چطور می تونستم ردش کنم و نپذیرم وقتی که با تمام وجود لمسش کرده بودم!!!
اشک توی چشمام حلقه زد. با خودم گفتم یه کم هم می تونه زندگی آدم رو نابود کنه! درست مثل چند تا پیامک که با من همین کار رو کرد...
در همین حین بخار نسکافه داغ که جلوم گذاشته شده بود، من رو به فضای داخل کافی شاپ برگردوند. لیلا هم کمی خودش رو جمع و جور کرد و توی اون لحظات خودش رو با نسکافه سرگرم کرده بود...
صدای خانم حسینی ما رو دوباره برگردوند به بحث گفت: حالا نظرتون چیه؟ من با تاسف سرم رو تکون دادم و نفس عمیقی کشیدم و با بغض گفتم: درسته یه کم هم می تونه ضربه ی خودش را بزنه!
لیلا ساکت بود و کمی با دستش موهاش را زیر شال کوتاهش جابهجا کرد...
خانم حسینی ادامه داد: دخترا برای اتمام این بحث دلت کافیه پاک باشه یه سوال می پرسم که بحث جمع بشه بعد ادامه داد. من قبلش معذرت میخوام ولی به نظرتون میشه من بگم که دخترا دلتون پاک باشه حالا این نسکافه رو در هر ظرفی خوردین اشکال نداره مهم اینه دلتون پاک باشه... ‼️⁉️
ما که منظور خانم حسینی رو درست متوجه شدیم، با سر تایید کردیم که نه نمیشه!
خانم حسینی گفت: پس ظاهر نه تنها بی اهمیت نیست؛ بلکه خیلی هم مهمه درسته! من ذهنم درگیر شده بود، نمی دونستم سوالم را بپرسم یا نه! می ترسیدم لیلا از سوالم سو استفاده کنه ولی واقعا این سوال برام مهم شده بود دلم رو زدم به دریا و گفتم: ببخشید پس چرا توی قرآن که کتاب قانونه ماست میگه لا اکراه فی دین...🤔🤔
قبل از اینکه خانم حسینی فنجون قهوه اش رو سر بکشه و من منتظر جواب بودم حدسم درست از آب در اومد و لیلا گل از گلش شکفت!!!
🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران
✅@matinchamran
°•|میم.چمران|•°
🌳📚#رُمان_داستانی_چهارشنبه_های🍩☕️ ✍بہ قلمِ سیده زهرا بهادر🍃 📌قسمتِ شانزدهم|براساس واقعیت! خانم حسین
🌳📚#رُمان_داستانی_چهارشنبه_های🍩☕️
✍بہ قلمِ سیده زهرا بهادر🍃
📌قسمتِ هفدهم|براساس واقعیت!
بحث داشت به جاهای جالبش می رسید
که ایندفعه گوشی لیلا زنگ خورد. عذر
خواهی کرد و گوشی رو از داخل کیفش
برداشت.نمی دونم کی بود که با دیدن
شماره هول کرد! و از سر میز بلند شد.
این کارهای پیش بینی نشده لیلا همیشه روال عادی همه چیز رو بهم می زد!
بعد چند لحظه خیلی با عجله اومد و کیفش رو برداشت و گفت: ببخشید من یه کار خیلی مهم برام پیش اومده شرمنده باید برم...
چشمهام گرد شد و گفتم: لیلا جان کجا؟!
بعد هم با اشاره ی ابرو بهش فهموندم خانم حسینی بخاطر ما وقت گذاشتن ...
نگاهی بهم کرد و گفت: نازنین جون شرمنده! کارواجبه!
بعد رو کرد به خانم حسینی و گفت: شما بقیه مباحث رو به نازنین توضیح بدید، من از نازی می پرسم و بعد با سرعت نور از ما دور شد...
رفتار لیلا یه جوری شده بود! هیچ
وقت پیش نیومده بود رفیق نیمه راه
بشه! به هر حال دیگه هیچ کاری نمی
شد کرد! از خانم حسینی عذر خواهی
کردم و گفتم: ببخشید دیگه ظاهرا خیلی کارش مهم بوده وگرنه اینجوری نمی ذاشت بره...
خانم حسینی لبخندی زد و گفت: اشکالی نداره عزیزم.اصلا میخوای بحث رو بذاریم برای یه وقت دیگه که لیلا هم باشه!
گفتم: اتفاقا فکر خوبیه. با هم باشیم بحث جذابتر هست. از خانم حسینی خدا حافظی کردم و با سرعت رفتم که به لیلا برسم. هنوز به انتهای بوستان نرسیده بودم که لیلا رو دیدم. ایستاده ومنتظر ماشین بود. اومدم داد بزنم لیلا وایستا با هم بریم؛ اما با صحنه ایی که دیدم خشکم زد!!!
یعنی درست می دیدم لیلا سوار ماشین شد!؟
چطور ممکنه!؟
نه امکان نداره!
لیلاهمچین کاری نمی کنه! نه... نه...
ولی چشمهام درست دیده بود امید بود...
چنان در بهت قرار گرفته بودم که نمی تونستم تکون بخورم...
با دستی که یکدفعه به شونه ام خورد پریدم!
خانم حسینی بود گفت:به دوستت نرسیدی بیا من می رسونمت...
چنان شوکه بودم که اصلا چیزی نگفتم. خانم حسینی دستم رو گرفت و به سمت ماشین راه افتادیم...
انگار متوجه تغییر حالت من شده بود!
گفت: چیزی شده نازنین جان!
کمکی از دست من بر میاد؟
با اشاره ی سر گفتم: نه ...
ذهنم آشوب شده بود. یعنی کسی که به لیلا زنگ زد امید بوده...
یعنی اینها با هم هماهنگ کرده بودند...
چرا لیلا هول شد ...
چرا امید با ماشینش اومده بود دنبال
لیلا...
و هزار چرای دیگه...
سوار ماشین خانم حسینی شدیم در سکوت کامل...
خانم حسینی که کاملا فهمیده بود چیزی شده سکوت کرد..
بعد از لحظاتی پرسید مسیرت کجاست نازنین جان؟
با بغض گفتم: نمیدونم...
از اول هم نمی دونستم تو چه مسیری دارم میرم...
خسته ام ازمسیرهای پرتکرار غلط...
خسته ام از آدم های چند بعدی....
و بعد هم زدم زیر گریه...
حالم دست خودم نبود...
چطور می تونستم از دوست خودم هم رو دست بخورم!
🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران
✅@matinchamran
🍃📚معرفیِ کتابهایِ مفید و خواندنی:
"#اخبات" از عین.صاد
🤲ویژه شبهایِ قدر
🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران
✅@matinchamran
°•|میم.چمران|•°
🍃📚معرفیِ کتابهایِ مفید و خواندنی: "#اخبات" از عین.صاد 🤲ویژه شبهایِ قدر 🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانا
📍معرفیِ کتاب1⃣
🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران
✅@matinchamran
°•|میم.چمران|•°
📍معرفیِ کتاب1⃣ 🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران ✅@matinchamran
📍معرفیِ کتاب2⃣
این کتابِ صوتی را میتوانید از اپلیکیشن طاقچه تهیه کنید.
🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران
✅@matinchamran
📍اتاقِ سیگار در دیدارِ رهبری با شاعران! 1⃣
⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود
✅@matinchamran
°•|میم.چمران|•°
📍اتاقِ سیگار در دیدارِ رهبری با شاعران! 1⃣ ⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود ✅@matinchamran
📍اتاقِ سیگار در دیدارِ رهبری با شاعران! 2⃣
⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود
✅@matinchamran
°•|میم.چمران|•°
🌳📚#رُمان_داستانی_چهارشنبه_های🍩☕️ ✍بہ قلمِ سیده زهرا بهادر🍃 📌قسمتِ هفدهم|براساس واقعیت! بحث داشت به
🌳📚#رُمان_داستانی_چهارشنبه_های🍩☕️
✍بہ قلمِ سیده زهرا بهادر🍃
📌قسمتِ هجدهم|براساس واقعیت!
خانم حسینی ماشین رو گوشه ایی پارک کردو گفت: پیاده شو!
کمی قدم بزنیم با هم صحبت کنیم حالت بهتر میشه... جالب اینجا بود که خانم حسینی بدون اینکه اصرار کنه چی شده، بیشتر ساکت بود و من تمام آشوب و غوغای دلم رو میون اشک چشمام و بغض گلوم رها کردم...
توی مسیری که پیاده قدم می زدیم با خانم حسینی کلی صحبت کردم ولی ایندفعه نه برای تحقیق! برای آروم کردن دلم.... احساس عجیبی بود ....
هیچ وقت نزدیکی به فردی رو اینقدر
احساس نکرده بودم...
روز بعد هر چی به لیلا زنگ زدم، جواب
نداد. باید سوال هام رو ازش می
پرسیدم. باید حقیقت رو می
فهمیدم....ولی لیلا جواب نداد ...
چند روز گذشت و خبری از لیلا نشد!
نه دانشگاه می اومد! نه تلفنش رو جواب میداد...
دل و دماغ هیچ کاری رو نداشتم.باخودم گفتم به جای کلنجار رفتن بی خود با روح و روانم بهتره یه سری به خانم حسینی بزنم ... زنگ زدم بوق دوم گوشی رو برداشت بعد از احوالپرسی گفتم: می خوام ببینمتون مثل همیشه استقبال کرد... فوری آماده شدم و رسیدم جلوی ساختمان محل کار خانم حسینی...
اما متفاوت با دفعه قبل! خیلی مطمئن و
محکم به سرباز جلوی ورودی گفتم: با
خانم حسینی کار دارم، راهنمایی ام کرد. لحظاتی بعد جلوی در اتاق خانم حسینی بودم.در زدم خودش در را باز کر.د بعد از حال و احوال پرسی گفتم: اومدم بقیه تحقیق رو کامل کنم!
مِن مِن کنان ادامه دادم: راستش من هنوز به نتیجه کامل نرسیدم! تا یک جایی برام حل شده ولی خوب هنوز فکرم درگیره!
گفت:خوب دفعه قبل رسیدیم به لا اکراه فی الدین... درسته!
سری تکون دادم و منتظر موندم که خانم حسینی گفت: دخترم بیا کنار من روبه روی لپ تاپ بشین چند تا مطلب جالب می خوام برات بخونم...
جابه جا شدم و صندلی کنار خانم
حسینی نشستم. شروع کرد سرچ کردن
قوانین پوشش در دانشگاههای معتبر
دنیا....
کلی مطلب اومد. چند تا را شروع کرد به
خوندن...
1.دانشگاه آکسفورد (انگلیس)/
در مقررات مربوط به پوشش دانشگاهی
به معاونت رئیس دانشگاه اختیار داده
شده تا تمام قوانین ذیل را اجرا نماید.
-✅ فارغ التحصیلان دانشگاه باید لباس
بلند، گشاد و روپوش های رنگی مصوب
دانشگاه را بپوشند.
- ✅مردان باید از کت و شلوار تیره، پیراهن
سفید ساده کراوات و جوراب استفاده
کنند.
- ✅زنان باید دامن تیره یا شلوار، بلوز
سفید، کراوات سیاه، کفش سیاه و در
صورت نیاز یک کت تیره بپوشند.
- ✅مردان از پوشیدن لباس باز و بدن نما باید پرهیز کنند. اندازه شلوارک ها باید
تا زانو باشد.
- ✅مو باید رنگ طبیعی داشته باشد،
همچنین خالکوبی مجاز نیست.
- ✅لباس زنان نباید پشت باز یا بدون
آستین، تنگ و بالای زانو باشد.
2.دانشگاه ایالتی فلوریدا (آمریکا)/
- ❌تمام شلوارها و دامن هایی که پوشیده می شوند، نباید بیش از حد کوتاه باشند.
-⁉️ کفش های شکیل و ساده یا بدون مدل
قابل قبول می باشند. تردد با پای برهنه،
پوشیدن دمپایی و کفش های راحتی،
کفش های پاشنه میخی یا پاشنه بلند
(بلندتر از 2 اینچ)، یا کفش چرخدار و
گیره دار مجاز نمی باشند.
-❌ هر نوع پوششی که در بردارنده عبارات
زشت یا توهین آمیز به مقدسات،
وسوسه انگیز و ناشایست ممنوع است؛
اما چیزی که در این دانشگاه قابل تأمل نشون میداد، نوع برخورد با دانشجوی خاطی بود:
- بار اول تخلف ثبت خواهد شد.
- بار دوم، یک روز شنبه دانشجو
بازداشت خواهد شد.
- بار سوم، دو روز بازداشت خواهد شد.
- از چهارمین مرتبه به بعد و تمام دفعات
بعدی یک روز اخراج از دانشکده یا
حالت تعلیق و یا روش تأدیب دیگری که
از سوی مسئول تعیین سطح معین
نماید. 😐😐😐😐😐
متعجب و متحیر صفحه ی لپ تاپ رو نگاه می کردم! و قشنگ چشمهای از حدقه بیرون زدم مشهود بود! آخه مگه میشه این همه میگن غرب مهد تمدن! فلان... چنین قوانینی! اون هم برای نسل جوونش!‼️😐😐😐😢😕
🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران
✅@matinchamran
📍وضعیتِ درمان و پزشکیِ کانادا
*البته یک نکته انتقادی عرض کنم: چطور میشود زمانیکه ما(ایرانی ها) به بیمارستان یا درمانگاه میرویم و از وضعیتِ رسیدگی، تخصص، تجهیزات، بیمه و تجویز دارو گلایه میکنیم، میگویند نباید این ضعف ها و نقص هایِ جزئی را به کل سیستم تعمیم داد(که حرفشان صحیح ست، خود بنده هم چنین اعتقادی دارم) اما وقتی همین خرده ضعف ها را در خارج مشاهده میکنیم، چرا کلِ سیستم درمانی آن کشور را زیر سوال میبریم؟ والا ما برای برخی تخصص ها سه ماه منتظر میمانیم!
بهترین دیدگاه این ست که همان مشکلات و ضعف هایی که آنجاست، اینجا هم وجود دارد! نباید تصور کنیم که آنجا بهشت ست و همینطور عکسِ آن! این خط کشِ صفر و صدی را بایستی از ذهن مان پاک کنیم...
#انتقاد_به_خودمون
⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود
✅@matinchamran
🍃📚معرفیِ کتابهایِ مفید و خواندنی:
کتابِ «چند نمای خواندنی از #تاریخ_درخشان_آل_سعود» را میتوانید از اپلیکیشنِ طاقچه دریافت کنید:
https://taaghche.com/book/63543
🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران
✅@matinchamran
°•|میم.چمران|•°
🍃📚معرفیِ کتابهایِ مفید و خواندنی: کتابِ «چند نمای خواندنی از #تاریخ_درخشان_آل_سعود» را میتوانید از
📍معرفیِ کتاب 1⃣
🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران
✅@matinchamran