✨﷽✨
#داستان_کوتاه📓
خانه خریدن امام زمان برای مستاجر تهرانی
نامش کریم بود، سید کریم محمودی، شغلش کفاشی بود، در گوشه ای از بازار تهران حجره ی پینه دوزی داشت، جورَش با مولا جور بود، میگفتند علمای اهل معنای آنروزِ تهران مولا هر شب جمعه سَری به حجره اش میزنند و احوالش را میپرسند
مستاجر بود، درآمدِ بخور و نمیری داشت، صاحبخانه جوابش کرد، مهلت داد به او تا ده روز بعد تخلیه کند خانه را، کریم اما همان روز تصمیم گرفت خالی کند خانه را تا غصبی نباشد، پول چندانی هم نداشت برای اجاره ی خانه، ریخت اسباب و اثاثیه اش را کنار خیابان با عیال و بچه ها ایستاده بود کنار لوازمش، مولا آمدند سراغش، سلام و احوالپرسی،فرمودند به کریم پینه دوز، کریم ناراحت نباش، اجدادِ ما هم همگی طعم غربت را چشیده اند، کریم که با دیدن رفیقِ صمیمی اش خوشحال شده بود بذله گوئی اش گُل کرد و گفت :درست است طعم غریبی را چشیده اند اجداد بزرگوارتان، اما طعم مستاجری را که نچشیده اند آقاجان، مولا تبسمی کردند به کریم...
یکی از بازاریان معتمد تهران شب خواب امام زمان ارواحنافداه را دید، فرمودند مولا در عالم رویا، حاجی فلانی فردا صبح می روی به این آدرس، فلان خانه را می خری و میزنی بنام سید کریم
پیرمرد بازاری صبح فردا رفت به آن نشانی، در زد، گفت به صاحب خانه، میخواهم خانه ات را بخرم، صاحبخانه این را که شنید بغضش ترکید، با گریه گفت به پیرمرد بازاری گره ای افتاده بود در زندگی ام که جز با فروش این خانه باز نمی شد، دیشب تا صبح امام زمانم را صدا میزدم...
📚برداشتی آزاد از تشرفات سید کریم محمودی ملقب به کریم پینه دوز
اما آقاجان! ای کاش ما هم مثل سید کریم و آن مرد خانه دار می توانستیم چشمان زهرایی تان را زیارت کنیم،هرچند روزگار ما روزگار غیبت امام زمان مان است، اگرچه وجود مبارک تان برای ما حاضر و غائب ندارد و همه ی عالم در تسخیر نگاه مهربان شماست...
نشسته باز خیالت کنارِ من اما
دلم برای خودت تنگ می شود چه کنم!؟😔
🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران
@matinchamran
#داستان_کوتاه
برای رسيدن به کبريا بايد نه " کبر " داشت نه "ریا" !!
مردی وارد داروخانه شد وبا لهجه ای ساده گفت :
کرم ضد سيمان دارين ؟
متصدی داروخانه با لحنی تمسخر آميز گفت:
بله که داريم کرم ضد تيرآهن و آجرم داريم حالا خارجی ميخوای يا ايرانی؟
خارجيش گرونه ها گفته باشم !
مرد نگاهی به دستانش کرد و رو به روی فروشنده گرفت و گفت:
ازوقتی کارگر ساختمون شدم دستام زبر شده نميتونم دخترمو نوازش کنم .....
اگه خارجيش بهتره ، خارجيشو بده!
لبخند روی لبان متصدی يخ زد !!!
واقعا چه حقير و کوچک است آن که به خود مغرور است.
چراکه نميداند بعد از بازی شطرنج
شاه و سرباز را دريک جعبه می گذارند .....
انسانيت و تقواست که سرنوشت ساز است ...
جايگاه شاه و گدا و دارا و ندار همه "قبر" است .....
مواظب باشم که : «تقوا»با یک «تق» «وا»نرود !!!!!
برای رسيدن به "کبريا" بايد نه "کبر" داشت نه "ريا " !
🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران
@matinchamran
#داستان_کوتاه
من مذهبی ها را خیلی دوست دارم
زمان و مکان را یک عنصر زنده میدانند
و باهاش رابطه و ارتباط دارند.
برایشان فرق میکند الآن رجب است یا جمادی الاول ، رمضان است یا محرم ...
یا برایشان فرق میکند الآن کجای ماه است ؟
جمعه است که باید دعای سمات بخوانند یا یک روز دیگر ...
مکان هم برایشان همین طور است.
مثلا مادر من، شمال و جنوب و شرق و غرب اش با رو به قبله و پشت به قبله و
رو به امام رضا و پشت به امام رضا معلوم میشود.😊
فرق مسجد و خانه و حرم و صحن را میفهمد.
زمان ومکان برایش زنده است.😍
آن قدر زنده که می تواند خدا را به حق این وقت و ساعت یا به حق این ماه عزیز یا این جای عزیز قسم بدهد....🙂
حسرت میخورم بهشان که دنیایشان این قدر معنیدار است.🍃
مرده و یک رنگ و جامد نیست ...
زندگی کردن توی دنیایی که پر از نشانه و راز است، لابد خیلی کیف دارد.😊☺️🙂
دست کمِ کمش اینکه هیجانانگیزتر از نفسکشیدن در یک دنیای صامت بیجان و بیرنگ است که مثل یک چهارچوب بیرونِ تو ایستاده و ربطی به تو ندارد.
خوش به حال مذهبیها....
🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران
@matinchamran