eitaa logo
°•|میم.چمران|•°
1.3هزار دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
1.1هزار ویدیو
201 فایل
☕️🍩حقـیـقتـــ خــانهـ 🌳🏡 📋بیان حقایق بدون تعصب و جانبداری 📋دغدغه مند و پژوهشگر حوزه اجتماعی|تاریخی|سیاسی 📋فارغ التحصیل مهندسی عمران|عاشقِ تاریخ، نویسندگی و گیاه •°در جستجوی حقیقت و ایدئولوژی برتر جهان°• 👨‍💻نویسنده محتوا: 👷‍ @matin_chamran
مشاهده در ایتا
دانلود
part3.mp3
23.4M
🍃هندزفری🎧 🎬نمایش صوتیِ "شنا در رویا"🕯 |داستانِ زندگی صدرالمتالهین ملاصدرای شیرازی| قسمت 3⃣ 🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران ✅@matinchamran
♡‌‌﷽♡ 🌳📚🍩☕️ 📌قسمتِ سوم 🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران ✅@matinchamran
📍سلطانیه_شرقِ زنجان 1⃣ 🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران ✅@matinchamran
📍تاریخچه سلطانیه 2⃣ 🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران ✅@matinchamran
3⃣ساخت شهر و دارالحکومه 🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران ✅@matinchamran
4⃣ آرامگاه خدابنده 🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران ✅@matinchamran
5⃣توصیف بیشتر مقبره و اقدام خدابنده 🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران ✅@matinchamran
6⃣ 🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران ✅@matinchamran
📍آقای باست به هر روستا و شهری که می رفته ست، آمارِ مُردگان ناشی از قحطی را می نوشته! 7⃣ 🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران ✅@matinchamran
8⃣ 🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران ✅@matinchamran
📍از خطراتِ سفر در شبِ جاده ها در عهدِ قاجار9⃣ ادامه دارد... 🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران ✅@matinchamran
°•|میم.چمران|•°
🌳📚#رُمان_داستانی_چهارشنبه_های🍩☕️ ✍بہ قلمِ سیده زهرا بهادر🍃 📌قسمتِ چهاردهم|براساس واقعیت! در حال جر
🌳📚🍩☕️ ✍بہ قلمِ سیده زهرا بهادر🍃 📌قسمتِ پانزدهم|براساس واقعیت! رفتم دانشگاه خبری از لیلا نبود احتمالا درگیر ماشینش بود بعد از کلاس توی حیاط روی یه نیمکت مشغول جمع و جور کردن جزوهام بودم، یه نفر اومد کنارم نشست. اینقدر مشغول بودم که حتی سرم رو بالا نگرفتم ببینم کیه! با شنیدن صدا چنان شوکه شدم که انگار برق 220 ولت بهم وصل کرده باشن. مضطرب سرم رو چرخوندم سمت صدا در کمال ناباوری دیدم امید!!! اومدم برم که کیفم روگرفت گفت: نازنین فقط ده دقیقه... خواهش می کنم گفتم: تو بگو ده ثانیه! ول کن کیفم رو وگرنه داد میزنم! گفت: نازنین خواهش می کنم باور کن کار مهمی دارم خیلی التماس کرد گفتم: کار های مهمت رو برو پیامک کن به این و اون! کیفم رو از دستش کشیدم بیرون وباسرعت دور شدم... ذهنم درگیر شده بود یعنی چکارم داشت؟ با خودم کلنجار می رفتم که چرا صبر نکردم ببینم چی میگه! کلافه بودم بعد از این مدت که دوباره دیدمش همه چی برام تازه شد! دلم گرفته بود... دل آسمون هم گرفته بود... نم نم اشکهای آسمون با نم نم اشک هام روی صورتم در هم می آمیخت و سر می خورد پایین ... نمی دونستم چه اتفاقاتی در انتظارم... درگیر همین افکار بودم که لیلا زنگ زد. نمی دونم چرا اون لحظه دلم نمیخواست جواب لیلا رو بدم شاید عامل این همه سختی لیلا بود... اصلا چرا امید به لیلا پیام داد... چرا...چرا باید به اینجا برسم! و سوالهای بی جوابی که جز مضاعف کردن درد روحم پاسخی نداشت... یکدفعه به خودم نهیب زدم نازنین از تو بعیده اینجوری قضاوت کنی! اشتباهات امید رو نباید پای لیلا بذاری... لیلا اگر بد بود، این همه من رو همراهی نمی کرد می رفت با امید و بی خیال من می شد... لیلا چند بار بهم زنگ زد.کمی که حالم بهتر شد، باهاش تماس گرفتم گفت: کجایی دختر چرا جواب نمی دی؟! گفتم: مشغول بودم، ترجیح دادم چیزی راجع به دیدن امید نگم گفتم: تو چه خبر؟ چرا دانشگاه نیومدی؟گفت: درگیر ماشین بودم. راستی خانم حسینیم زنگ زد؛ چون فردا کلاس نداشتیم هماهنگ کردم.فقط جون مادرت ایندفعه بیا شر قضیه رو بکن تمومش کن این پروژه را! گفتم: لیلا واقعا شر رو من درست میکنم یا تو !عه عه اون دفعه من بودم سوالهای فوق تخصصی می پرسیدم! از پشت گوشی گفت: باشه نازنین جون تسلیم! من دستهام روی سرم! بعد ادامه داد: نازی فکر می کنی کجا قرار گذاشت؟ گفتم: نمی دونم حالا کجا قرار شد بریم؟ گفت: عززززیزم بوستان لاله باورت میشه! فکر نمی‌کردم این جماعت آدرس پارک هم بلد باشن! گفتم: عجب! ساعت چند؟ گفت: ۱۰ صبح گفتم: باشه پس می بینمت.خداحافظی کردیم... رد پای امید هنوز در ذهنم بود ... چطور می تونستم پاکش کنم! چه ماجراهای توی این چند وقت برام اتفاق افتاده بود... یاد حرفهای خانم حسینی افتادم و خودم رو دلخوش به داستانی که برامون تعریف کرد... زمان به سرعت اما خیلی سخت گذشت. نمی دونم چرا می خواستم ذهنم را درگیر موضوع دیگه ای به جز امید کنم، حتی شده بحث های لیلا با خانم حسینی! فقط اینکه به امید فکر نکنم؛ اما ظاهراً تقدیر چیز دیگه ای نوشته بود... فردا صبح وقتی رسیدیم بوستان لاله، خانم حسینی روی یکی از نیمکت های پارک نشسته بود. دیگه مثل دفعه قبل از احساس ترس و نگرانی خبری نبود.با اینکه یک بار فقط دیده بودیمش ولی نمی دونم چرا احساس راحتی می کردم. این حس رو لیلاهم داشت ازطرز لباس پوشیدنش که مثل همیشه بود میشد فهمید... جلو رفتیم و سلام کردیم.با دیدنمون بلند شد و احوالپرسی گرمی کرد و گفت: دخترا بریم کافی شاپ. اونجا راحتر می تونیم صحبت کنیم! لیلا طوری که خانم حسینی متوجه نشه،چشمکی به من زد و رو به خانم حسینی گفت: آره خیلی خوبه بریم... 🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران ✅@matinchamran
🍃📚معرفیِ کتابهایِ مفید و خواندنی: کتابِ "" ناکامیِ چپ در ایران ⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود ✅@matinchamran
شورشیان آرمانخواه .mp3
2.78M
3⃣بخشی از کتاب|صوتی ⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود ✅@matinchamran
🍃📚معرفیِ کتابهایِ مفید و خواندنی: کتابِ "" 🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران ✅@matinchamran
°•|میم.چمران|•°
🍃📚معرفیِ کتابهایِ مفید و خواندنی: کتابِ "#شیطان_در_خانه" 🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران ✅
📍معرفیِ کتاب👆 *این کتاب را میتوانید از طریق اپلیکیشن طاقچه تهیه کنید. 🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران ✅@matinchamran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📍همیشه یا افراط کرده اید یا تفریط|خوارج، انقلابی بودند|روباه ها از الاغ ها سواری میگرفتند|کسانی با لحنِ مذهبی می آیند و با شعار دفاع از ارزش ها، مرکز ارزشهایِ انقلابی را هدف میگیرند!|تمام حرفاشون هم از قرآن و نهج البلاغه بود|آقای بهشتی میگفتند مرا در قم تکفیر میکنند!|آقای مطهری گفتند من از قم فرار کردم!|هر چه دانشمندِ بزرگ اسلام بوده، از ابتدا تا امروز این خرمقدس ها میگویند مسلمان نبوده، کافر بوده!(برایم جالب بود که ملاصدرا را در زمان خودش تکفیر میکردند! در همان جوانی از جانبِ بزرگانی از جمله میرداماد، شیخ بهایی و میرفندرسکی به ملاصدرا لقبِ صدرالمتالهین دادند)|جاهل بهتر ست امر به معروف و نهی از منکر نکند؛ چون او میخواهد بهتر کند، بدتر میکند! ⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود ✅@matinchamran
°•|میم.چمران|•°
📍همیشه یا افراط کرده اید یا تفریط|خوارج، انقلابی بودند|روباه ها از الاغ ها سواری میگرفتند|کسانی با ل
📍اینها سخنانِ رهبر انقلاب ست: اینکه ما شعارها را شعارهای اقتصادی قرار دادیم، این به معنای بی‌اعتنائی به مسائل فرهنگی و اجتماعی نیست؛ آنها هم به جای خود مهم است؛ امّا یک اقتصاد نابسامان بر روی فرهنگ جامعه هم اثر میگذارد؛ یعنی تأثیر کج و کوله بودن و ناموزون بودن اقتصاد کشور بر روی مسائل اجتماعی و بر روی مسائل فرهنگی هم نباید نادیده گرفته بشود. اقتصاد، اوّلین مسئله‌ی کشور است، مهم‌ترین مسئله‌ی کشور است؛ مسئله‌ی معیشت مردم، مسئله‌ی ملموسِ همه‌ی آحاد کشور است. تورّم یک مسئله‌ی صرفاً اقتصادی به نظر میرسد؛ امّا انسان میبیند نه، این میتواند بر روی فرهنگ مردم، افکار مردم، رفتار مردم، مسائل اجتماعی کشور اثر بگذارد. ✍با وجودِ تاکیداتِ بسیار رهبرانقلاب روی حوزه اقتصادی و معیشتی، در واقعیت واکنشِ جامعه انقلابی چیست؟ +اعتراضاتِ خیابانی و دیجیتالی در حوزه پوشش! وای اگر خامنه ای حکم جهادم دهد... *آنها که میگفتند اقتصاد روی فرهنگِ جامعه تاثیر نمیگذارد، به خلوت بروند و خود را محکوم به تفکر کنند! تمامی حوزه ها در اجتماع با یکدیگر اندرکنش دارند؛ به عبارتی تصمیمات و اقداماتِ سیاسی روی حوزه اقتصادی تاثیر میگذارد، اقتصاد بر فرهنگ، فرهنگ و دیانت بر سیاست، فرهنگ بر اقتصاد...در حال حاضر درجه اهمیت و وزنِ حوزه اقتصادی بالاتر از سایر حوزه هاست. ⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود ✅@matinchamran
🍃سفارشِ امیرالمومنین(ع) به حضرت اباعبدالله(ع) 🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران ✅@matinchamran
enc_16805693793675846157600.mp3
3.6M
🍃🌺آقایِ مهربون عزیزم حسن🌸🌿 🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران ✅@matinchamran
📍پیشنهاد میکنم جلسه استیضاح مدیرعامل تیک تاک در کنگره آمریکا را از طریق تلوبیون ببینید. پس از ورود به اپلیکیشنِ تلوبیون، در قسمتِ جستجو بنویسید: استیضاحِ تیک تاک. دقیقاً همان ایرادات و انتقاداتی که مسئولین جمهوری اسلامی و مردمِ ایران به اینستاگرام دارند، نمایندگانِ کنگره به تیک تاک دارند؛ اما تفاوتش در این ست که ایالات متحده ابرقدرت ست و میتواند مدیرعامل یک ابرشرکت را پشت میزِ پاسخگویی بکشاند؛ اما اینستاگرام، ایران را آدم حساب نمیکند! تنها راهش این ست که: "ایران ابرقدرت شود" ⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود ✅@matinchamran
part4.mp3
25.03M
🍃هندزفری🎧 🎬نمایش صوتیِ "شنا در رویا"🕯 |داستانِ زندگی صدرالمتالهین ملاصدرای شیرازی| قسمت 4⃣ 🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران ✅@matinchamran
°•|میم.چمران|•°
🌳📚#رُمان_داستانی_چهارشنبه_های🍩☕️ ✍بہ قلمِ سیده زهرا بهادر🍃 📌قسمتِ پانزدهم|براساس واقعیت! رفتم دانش
🌳📚🍩☕️ ✍بہ قلمِ سیده زهرا بهادر🍃 📌قسمتِ شانزدهم|براساس واقعیت! خانم حسینی قهوه سفارش داد من و لیلا نسکافه... هنوز سفارشمون رو نیاورده بودن که خانم حسینی گفت: خوب دخترا تحقیقتون به کجا رسید؟ لیلا مجال نداد گفت: رسید به اینجا که هر کاری دلمون خواست نکنیم و قوانین رو رعایت کنیم. بعد هم شروع کرد با آب و تاب از ماجرای تصادفش گفتن و بی قانونی بعضی ادمها!!! وقتی نگاهی به سر و وضع لیلا کردم بی اراده برگشتم گفتم: لیلا جان الان شما هم با این وضع پوششت یه فرد بی قانون محسوب میشی! یه نگاهی بهم کرد و گفت: نه اینکه الان تیپ خودت خیلی قانون مداره! بعد هم رو به خانم حسینی ادامه داد و با اقتدار گفت: من الان یه کم از موهام پیداست. واقعا به این یه کم مو مردم آسیب می بینن! من میشم بی قانون! ضمن اینکه به نظر من آدم دلش باید پاک باشه... خانم حسینی لبخندی زد و گفت: ببینید دخترا رعایت قوانین کم و زیاد نداره.مثلا گاهی با یک ضربه کم یه ماشین میره ته پرتگاه، گاهی هم با یک ضربه با شدت زیاد یه ماشین فقط آسیب می بینه! که این بستگی به مقاومت ماشین ها داره و مهارت راننده دقیقا ضربه خوردن افراد توی یک جامعه بستگی به مقاومت ایمانشون و مهارت کنترلشون بر میگرده! گاهی یه فرد با یک نگاه به قهقرا میره؛ اما شخص دیگه ای هم هست که زیر شکنجه نم پس نمیده. مثل انواع ماشین که از لحاظ مقاومت با هم فرق دارند! ❌اما نکته اینجاست که ما با وجود داشتن هر ماشینی نباید قوانین رو زیر پا بذاریم. یه مثال واضحتر براتون بزنم فرض کنید همسر شما... هنوز حرف خانم حسینی تموم نشده بود که لیلا آهی کشید و گفت: داد از غم تنهایی... خانم حسینی لبخندی زد و گفت: عجب پس مجردین! من و لیلا لبخندی زدیم و سری تکون دادیم. خانم حسینی گفت: نگران نباشین این شتریه که در هر خونه ای می خوابه لیلا طنز آلود گفت: شتر من و نازی فک کنم توی بیابون راه رو گم کرده! توی دلم گفتم: خوبه این لیلا می گفت امثال خانم حسینی غول اند، حالا چه نمکی می ریزه! از دست این دختر احساساتی! من گفتم: خوب خانم حسینی جان حالا مثلا نامزد داریم. رعایت کم و زیاد قوانین چی میشه؟! پاک بودن دل هم به نظرم مهم تر از ظاهره! گفت: خوب در نظر بگیرید نامزد شما همزمان که با شماست فقط یه کم قوانین زندگی رو رعایت نکنه چند تا پیامک به بعضی از دخترهای کلاساتون بده! برای شما چه اتفاقی می افته؟ ‼️⁉️ مطمئنا تو زندگی شما تاثیر میذاره درسته! حالا این آقا پسر بگه من فقط چند تا پیامک دادم، اتفاقی نمی افته که! یا من که دلم فقط با شماست به اینها فقط پیامک زدم چیزی نمیشه که! خوب به نظر شما چیزی نشده؟ این اتفاق کمی بوده! دل این آقا فقط با شماست و حسابش پاکه! ‼️ نگاهی به لیلا انداختم. با هم چشم تو چشم شدیم. چیزی که خودم تجربه کرده بودم رو چطور می تونستم ردش کنم و نپذیرم وقتی که با تمام وجود لمسش کرده بودم!!! اشک توی چشمام حلقه زد. با خودم گفتم یه کم هم می تونه زندگی آدم رو نابود کنه! درست مثل چند تا پیامک که با من همین کار رو کرد... در همین حین بخار نسکافه داغ که جلوم گذاشته شده بود، من رو به فضای داخل کافی شاپ برگردوند. لیلا هم کمی خودش رو جمع و جور کرد و توی اون لحظات خودش رو با نسکافه سرگرم کرده بود... صدای خانم حسینی ما رو دوباره برگردوند به بحث گفت: حالا نظرتون چیه؟ من با تاسف سرم رو تکون دادم و نفس عمیقی کشیدم و با بغض گفتم: درسته یه کم هم می تونه ضربه ی خودش را بزنه! لیلا ساکت بود و کمی با دستش موهاش را زیر شال کوتاهش جابه‌جا کرد... خانم حسینی ادامه داد: دخترا برای اتمام این بحث دلت کافیه پاک باشه یه سوال می پرسم که بحث جمع بشه بعد ادامه داد. من قبلش معذرت میخوام ولی به نظرتون میشه من بگم که دخترا دلتون پاک باشه حالا این نسکافه رو در هر ظرفی خوردین اشکال نداره مهم اینه دلتون پاک باشه... ‼️⁉️ ما که منظور خانم حسینی رو درست متوجه شدیم، با سر تایید کردیم که نه نمیشه! خانم حسینی گفت: پس ظاهر نه تنها بی اهمیت نیست؛ بلکه خیلی هم مهمه درسته! من ذهنم درگیر شده بود، نمی دونستم سوالم را بپرسم یا نه! می ترسیدم لیلا از سوالم سو استفاده کنه ولی واقعا این سوال برام مهم شده بود دلم رو زدم به دریا و گفتم: ببخشید پس چرا توی قرآن که کتاب قانونه ماست میگه لا اکراه فی دین...🤔🤔 قبل از اینکه خانم حسینی فنجون قهوه اش رو سر بکشه و من منتظر جواب بودم حدسم درست از آب در اومد و لیلا گل از گلش شکفت!!! 🪴کارخانه تولیدِ حال خوب|کانالِ میم.چمران ✅@matinchamran