فتح مکه(52).pdf
حجم:
504K
🔰 داستان پیامبر، قسمت پنجاه و دوم ، فتح مکه
✅قسمتی از داستان:
کافرای نامرد زدند زیر قولشون.😠
مشرکین قریش به یکی از قبیله هایی که همپیمان با پیامبر بودند و مسلمان بودند حمله کردند و تعداد زیادی از مردان مسلمان اونها رو به شهادت رسوندند😔
#پیامبر(ص)
#قسمت_پنجاه_ودوم
جهت مطالعه متن قصه ها📖:
❥@matn_ghese_ghahremanha
جهانی شدن اسلام(53).pdf
حجم:
404.9K
🔰 داستان پیامبر، قسمت پنجاه و سوم ، جهانی شدن اسلام
✅قسمتی از داستان:
مردم از قبیلههای مختلف دسته دسته میرفتن و با پیامبر خدا بیعت میکردند.😍 میرفتن و به ایشون اعلام میکردند که ما هم مسلمان شدیم.🙂
پیامبر خدا هم تصمیم گرفتند تا این دین آسمانی رو به همه مردم دنیا معرفی کنند.😇
#پیامبر(ص)
#قسمت_پنجاه_وسوم
جهت مطالعه متن قصه ها📖:
❥@matn_ghese_ghahremanha
جنگ با هوازن(54).pdf
حجم:
507.5K
🔰 داستان پیامبر، قسمت پنجاه و چهارم ، جنگ با هوازن
✅قسمتی از داستان:
خیلی از یاران پیامبر که دیدند دشمنا یهویی حمله کردند، پا گذاشتند به فرار و دررفتن، ای وای، درست مثل جنگ احد در رفتند و رفتند.😒
حالا پیامبر خدا باقی موندند و چند تا از یارانشون. 😔
#پیامبر(ص)
#قسمت_پنجاه_وچهارم
جهت مطالعه متن قصه ها📖:
❥@matn_ghese_ghahremanha
جنگ با موته(55).pdf
حجم:
484K
🔰 داستان پیامبر، قسمت پنجاه و پنجم، جنگ با موته
✅قسمتی از داستان:
یاران پیامبر بعد چند روز که رسیدند به اون منطقه دیدند لشکریان دشمن آمادهی آمادهاند با کلی زره و کلاه خود و شمشیر و امکانات🗡🛡🏹 اومدند
تا با مسلمونا بجنگند.⚔
تعدادشون هم خیلی از مسلمونا بیشتر بود.😬
#پیامبر(ص)
#قسمت_پنجاه_وپنجم
جهت مطالعه متن قصه ها📖:
❥@matn_ghese_ghahremanha
جنگ تبوک(56).pdf
حجم:
504.9K
🔰 داستان پیامبر، قسمت پنجاه و ششم ، جنگ تبوک
✅قسمتی از داستان:
امام علی(ع) به پیامبر گفتند: آقا، منافقا یه حرفایی رو میزنند به من.😔
پیامبر خدا گفتند: علی تو برای من مثل هارون هستی برای موسی، یعنی تو برادر منی، تو همهکارهی منی.😍
اونا زخم زبون میزنند اما نمیدونند من چقدر تو رو دوست دارم.🥲
#پیامبر(ص)
#قسمت_پنجاه_وششم
جهت مطالعه متن قصه ها📖:
❥@matn_ghese_ghahremanha
مسجد ضرار(57).pdf
حجم:
409.4K
🔰 داستان پیامبر، قسمت پنجاه و هفتم ، مسجد ضرار
✅قسمتی از داستان:
ابوعامر وقتی دید پیامبر خدا پیروز شدند و کل حجاز را گرفتند، رفت به روم، بعد به طرفدارای خودش توی مدینه پیام داد که یه مسجدی درست کنید و اونجا آماده باشید که من قراره با پادشاه روم بیام به طرف پیامبر و کار اسلام رو یکسره کنم.😏
#پیامبر(ص)
#قسمت_پنجاه_وهفتم
جهت مطالعه متن قصه ها📖:
❥@matn_ghese_ghahremanha
عذرخواهی یاران(58).pdf
حجم:
427.4K
🔰 داستان پیامبر، قسمت پنجاه و هشتم، عذرخواهی یاران
✅قسمتی از داستان:
ابولبابه که دید پیامبر خدا از دستش ناراحتند و باهاش صحبت نمیکنند، رفت کنار یکی از ستونهای مسجد پیامبر نشست و گفت من از کنار این ستون جایی نمیمیرم تا خدا و پیامبر منو ببخشند.🥺
#پیامبر(ص)
#قسمت_پنجاه_وهشتم
جهت مطالعه متن قصه ها📖:
❥@matn_ghese_ghahremanha
برائت مشرکین (59).pdf
حجم:
504.5K
🔰 داستان پیامبر، قسمت پنجاه و نهم، برائت مشرکین
✅قسمتی از داستان:
جبرئیل گفت: ای رسول خدا این آیات رو یا باید خود شما برید بخونید، یا یه کسی که از خودتونه و شبیه ترین کس به خودتونه باید بره این آیات رو بخونه.😊
پیامبر خدا که اینو شنیدند رو کردند به امام علی گفتند: علی جان...🥺😍
#پیامبر(ص)
#قسمت_پنجاه_ونهم
جهت مطالعه متن قصه ها📖:
❥@matn_ghese_ghahremanha
مباهله با مسیحیها (60).pdf
حجم:
507.6K
🔰 داستان پیامبر، قسمت شصت، مباهله با مسیحیان
✅قسمتی از داستان:
یکی از مسیحیا که آدم پختهتری بود رو کرد به یارانش گفت:
" اگر امروز محمد ابن عبدالله به همراه دوستانش بیاید یعنی دروغ گفته است🤨
اما اگر او خانوادهاش را با خود بیاورد یعنی او راست میگوید و ما دروغ میگوییم.😏
#پیامبر(ص)
#قسمت_شصت
جهت مطالعه متن قصه ها📖:
❥@matn_ghese_ghahremanha
آخرین حج (61).pdf
حجم:
451.9K
🔰 داستان پیامبر، قسمت شصت و یکم، آخرین حج
✅قسمتی از داستان:
پیامبر به امام علی علیه السلام فرمودند: علی جان اگر نتیجهی سفر تو به یمن این باشه که فقط یه نفر مسلمان بشه، ثوابش از همه چی بیشتره.😍
#پیامبر(ص)
#قسمت_شصت_ویکم
جهت مطالعه متن قصه ها📖:
❥@matn_ghese_ghahremanha
غدیرخم (62).pdf
حجم:
426.9K
🔰 داستان پیامبر، قسمت شصت و دوم، غدیر خم
✅قسمتی از داستان:
البته یه عدهای حدس زده بودند پیامبر میخوان راجع به جانشین بعد از خودشون صحبت کنند. خیلی هم راحت میشد حدس
بزنی که جانشین بعدی کیه؟😉
#پیامبر(ص)
#قسمت_شصت_ودوم
جهت مطالعه متن قصه ها📖:
❥@matn_ghese_ghahremanha
شهادت پیامبر خدا (63).pdf
حجم:
582.8K
🔰 داستان پیامبر، قسمت شصت و سوم، شهادت پیامبر خدا
✅قسمتی از داستان:
پیامبر خدا چند دقیقهای از هوش
رفته بودند😔 تا اینکه ناگهان چشماشونو باز کردند، رو کردند به یاراشون گفتند یک قلم و کاغذ برایم بیاورید تا چیزی بنویسم که هرگز بعد از من گمراه نشید😢
#پیامبر(ص)
#قسمت_پایانی
جهت مطالعه متن قصه ها📖:
❥@matn_ghese_ghahremanha