پادشاهی در زمستان به نگهبان گفت:
سردت نیست؟
گفت عادت دارم.
گفت: میگویم برایت لباس گرم بیاورند.
و فراموش کرد!
صبح جنازهی نگهبان را دیدند!
روی دیوار نوشته بود:
به سرما عادت داشتم اما وعدهی لباس
گرمت مرا از پای درآورد!
مواظب وعدههایمان باشیم...!
أما بعد...
لن أحب أحداً بعدك،
أما قبل...
فأنا أساساً لم اعرف الحب إلا بك..!
در موردِ بعد...
بعد از تو هیچ کس را دوست نخواهم داشت
در موردِ قبل...
من اساساً عشق را بدونِ تو نمی شناختم...!
مأوی ꧇)🇵🇸
ماهِ امشب🌒🤍
داشتم به ماهم نگاه میکردم تو آسمون
تا اومدم عکس بگیرم ازش پشت ابرا قایم شد:)
مأوی ꧇)🇵🇸
ماهِ امشب🌒🤍
اگر زمانی ماه به اسم صدایت زد،
وحشت نکن...
من هرشب درباره تو با او صحبت میکنم!