شـاید من:)
اینا شاید واسه دیگرون معنی نداره ولی واسه منی که تک تک لحظات رو ثبت میکنم خیلی پر از معنیه و پر از ت
اگه شما هم انجامش بدین خیلی چیز جذابیه:)
اینکه از تک تک لحظات عکس داری و خاطره داری اینکه چیشده تو اون لحظه خیلی قشنگه:)
شـاید من:)
چون به شدت ادمی هستم که معتقده یه سری لحظات کوچیک ولی قشنگ رو میتونه با عکس تبدیلشون کنه به یه خاط
یا یه سری عکسه نافمفهوم عجق وجق از من وجود داره تو گوشیم که هرکی ببینه میگه این چیه
ددحالی که من تو اون لجظه در بهتر حال خودم اون عکس رو گرفتم چون یاداوریه لحظه است:)
شـاید من:)
یا یه سری عکسه نافمفهوم عجق وجق از من وجود داره تو گوشیم که هرکی ببینه میگه این چیه ددحالی که من تو
واسه من که کار جذابیه
دوست داشتین انجامش بدین:)
#لمس
تو فیلم عروسی ام یه تیکه ای هست که من و همسرم و خانوم فیلمبردار وایستادیم
خانم فیلمبردار ازم میپرسه الان میخواین چیکار کنین ؟
میگم بزار از مامانم بپرسم ... :)
روز عروسیم بازم مامان 🥹
مامان 🫀🫂
#میم
شـاید من:)
تو فیلم عروسی ام یه تیکه ای هست که من و همسرم و خانوم فیلمبردار وایستادیم خانم فیلمبردار ازم میپرسه
مهم نیست چند سالمه
من همه جا به مامانم نیاز دارم:)
هدایت شده از جانان :)
تقدیمی جانان 🌱
در کربلای معلی به یاد چنل های :
نویسنده نقلی ،مسلک،شاید من،صندوقچه من،روح من،وهم سبز،عشق سوزان حسین ،روباهی زیر درخت نارنج ،دختری ان سوی جنگل،قهوه خشک،روزمرگی های منو دوستام،وانیل،my blue,isolofilia omlet,Aurora،جوجه اردک خوشگل بلوبریش،lost astar،یرجی،روحآ،aedan،حماد،منیب،balletic
شـاید من:)
یعنی داری میگی همون شبی که من تو حرم امام حسین بودم
شماهم بودین؟
اوو چه عجیب..
ممکنه حتی دیده باشیم همو و نشناخته باشیم:)
هدایت شده از [میم،الِف،هِ]
این دنیایِ کوچک و هفت میلیارد آدم؟
یعنی تو باور میکنی؟ شمردهای؟ کی شمرده است؟
جزء سیاستمدارها دیدی کسی آدم بشمرد؟
باور نکن نارنجی! باور نکن سبزِ آبیِ کبودِ من!
"باور کن همهی دنیا فقط تویی، بقیه تکراریاند."
#منِ_سبز
#ننجونِ_درونِ_من
ننجونِ درونِ عزیزم؛
[سلام،
راستش اونقدر از اخرین باری که باهات حرف زدم میگذره
که شاید شمارش نامه هام از دستم در رفته باشه !
البته اونقدر میگذره که تو از خیلی از اتفاقا خبر نداری و من اونقدر درگیر بودم که یادم میرفت باید یه خبر از حالم رو بدم:)
یه اتفاق خارق العاده افتاده،
من یه تصمیم خیلی بزرگ گرفتم،
قبلا توی سی و دومین نامه ام به شما و اولین نامه ام درموردش حرف زده بودم؛ گفته بودم گاهی خیلی الکی مهربون میشم و کنترلش نمیتونم کنم؛
راستش رو بخوای قبلا خیلی بهم اسیب میزد
و حتی الان هم داره بهم اسیب میزنه
ولی من هنوز هم باهاش مشکل ندارم اما از فهمیدم این میخواد روی اینده ام تاثیر منفی بزاره،
تصمیم گرفتم این رفتارم رو تغییر بدم،
در واقع با اینکه عاشق این شخصیتم ولی باید تغییر بدمش.. چون به قول مربی عزیزم: [یه سری ادمها لیاقت اینهمه مهربونی تورو ندارن..]
پس تصمیمم رو گرفتم که
این حجم مهربونی و این شخصیتم رو بزارم
یه گوشه دلم
و دیگه در صندوقچه اش رو باز نکنم..
*" البته شاید واسه ادمهای مهم زندگیم بازش کنم:)"
خلاصه که تصمیم بزرگیه و تاالان توش موفق بودم..
واسم دعا کن؛
علاوه بر این ها توی زندگیم
چیزینمونده که بشم اونی که میخوام:)
دعام کن که زودتر بشه:) ]
-فکر کنم چهلمین نامه من به مادر بزرگِ درونم:)-