از آن روز، حس می کنیم بی تابی اهل خیمه را. چشیده ایم ذره ای از استرسی که اهل خیام برای بازگشت علمدار کشیدند را. شنیده ایم خبر شهادت علمدارمان را اگر چه اهل خیام دیدن کشیدن ستون خیمه را که بر صحت خبر شهادت عمو صحه می گذاشت.
سردار ما رفت اما دلمان نلرزید، پشتمان خالی نشد، نگذاشتیم علم بر زمین بماند. پیکرش را برگرداندیم. دور تابوتش طراف کردیم و به خاک سپردیمش به امانت.
اما چه می شود کرد که هیچروزی مثل روز حسین نیست. ستون خیمه که کشیده شد، دل اهل خیام ریخت. کمرها شکست. پشتشان خالی شد. علم برزمین ماند. قطره آبی به خیمه نرسید. حریمِ حرم از دست رفت. هر کس گوشه ای کاسه چه کنم چه کنم به دست، نگران آینده، مات و مبهوت مانده.
از آن روز اهل خیام باید تعاریف جدیدی را زندگی می کردند و کردند، که شکسته باد دستم اگر برای نوشتنشان بر صفحه گوشی بلغزد.
اگ چه غم داشتیم، صاحب علم داشتیم
عمومونو کشتند، همینو کم داشتیم
#نذر_واژه_ها
#شب_تاسوعا
#روابط_عمومی_مدرسه_علمیه_ریحانه_الرسول_س_نکا
@mazandaran_hozeh