💠ڪتاب سربلند💠 #قسمت_اول بااینکه زن داشتم،هنوز اهل دختر بازی بودم.ابایی نداشتم جلوی همسرم به زن مردم متلک بیندازم.دوست دخترهایم فکر می کردند نکردم. برای اینکه دستم رو نشودگفته بودم:«شاید یه وقت خواهرم گوشی رو برداره تا خودم نگفتم الو،حرف نزن!»اگر زنم پرسید:«کی زنگ زده بود؟»به بهانه ی مزاحم تلفنی می پیچاندم.هروقت هم پیامک بازی می کردم، می گفتم دارم بازی می کنم.😕 در فامیل،زن و شوهر گاو پیشونی سفید بودیم.من،زیر ابرو برداشته وبا شلوارلی تنگ وتی شرت چسبان بازو نما و موی فشن می تابیدم.زنم هم بامانتوی تنگ وکوتاه و موی بیرون روسری و ارایش غلیظ همراهی ام میکرد.😔 یک روز به سرم زد به خواهرم سر بزنم. جلوی خانه اش دیدم یک جوان ریشوی علیه السلام می پلکد. موتور رو گذاشتم روی جک ورفتم جلو.خواهرم رسید ومن را به او معرفی کرد.☺️ باهم سلام علیکی کردیم.پشت سرش پدر و مادرش بیرون آمدند ورفتند. فضولی ام گل کرد:«کی بودن؟»😜 اومده بودن خواستگاری زهرا.😳 این پسره؟!......زهرا؟! توی کتم نرفت.نه هیکل داشت،نه سر و رو،نه تیپ.باورم نمیشد از خواهر زاده ام بله بگیرد.زهرا خیلی سرتر بود.این وصلت را حماقت محض میدانستم.🙈 #ادامه_دارد 🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹 ⭕️کانال بهترین عکسهای مذهبی @mazhabi_image