eitaa logo
باران
2.2هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
900 ویدیو
11 فایل
برای ارتباط با ادمین کانال به آیدی زیر پیام دهید دکتر ستارزاده روانشناس @mbaran53
مشاهده در ایتا
دانلود
چند باری با نگین تماس گرفتم ذهنم خسته ناامید بود به سمت نیکمت فلزی که رنگ سبز پسته ای بود رفتم بعد از نشستن روی نیمکت نگاهی به اطراف کردم نگین تماس را رد کرد چند دقیقه بعد پیام داد ایران نیستم نمی توانم صحبت کنم درگیری ذهنم بیشتر شد تعجبی نداشت نگین مسافرت های خارجی زیاد می رفت اما چطور تلفنم را پاسخ نمی داد از حیاط دانشگاه خارج شدم تاکسی گرفتم تا خودم را به خانه برسانم احساس کردم ، نیاز دارم چند ساعتی تنها باشم به راننده گفتم مسیرتان عوض کنید اما اعتنایی نکرد و گفت من طبق نقشه که از قبل ثبت شده می روم اگر مسیر دیگری بخواهید بروید باید هزینه جدایی بدهید سکوت کردم سرم را به شیشه چسباندم نگاه به خیابان بود مردم در هیاهوی یک صبح حس قشنگ زندگی را در وجودشان تقویت می کردند نیم ساعت بعد در خانه پیاده شدم خانه چند قدمی با خیابان فاصله داشت در خانه که رسیدم دستم را سمت کیف بردم تا کلید را بیرون بیاورم که صدایی مرا متوجه خودش کرد چرا زود برگشتی ؟! نگاهی به پشت سرم کردم وردشاد در حالی که اخم کرده بود به نگاه کرد هیچی کلاسم تمام شد این قدر زود وارد خانه شدم پدر و مادر گرم گفتگوی صمیمی خودشان بودند مرا که دیدند نگاه متعجبی کردند مامان با لحنی آمیخته از خشم ویشکا مگر کلاس نداشتی سرم زیر انداختم و به آرامی گفتم از دانشگاه برگشتم پدر در حالی که فنجان قهوه اش را به دهانش نزدیک می کرد چی شده دختر بابا🥺☘️خیلی گرفته ای !؟ نتوانستم طاقت بیاورم با صدای بلندی شروع به گریه کردم مامان که که سخت نگران شده بود نزدیک آمد آرام باش دختر چی شده ؟ با صدای بلندی همه چیز تقصیر شایان هست پدر در حالی که فنجان قهوه اش را روی میز قرار می داد چی ؟!😱 با هق هق تکرار کردم مقصر تمام بدبختی های من شایان هست وردشاد لیوان آب را جلو آورد بیا کمی آب بخور بعد توضیح بده ... چند روز پیش از کلانتری تماس گرفتند که باید به چند سوال پاسخ بدهم من هم رفتم تمام مدت بازجویی در مورد شهادت همسر دوستم بود مامان در حالی که سرش را به سمت من می چرخاند چه ربطی به تو داره ؟ شایان مضنون به قتل هست پدر در حالی روی مبل تکیه می داد چطور به شایان مضنون شدند؟ شایان برعلیه جمهوری تبیلغات انجام می دهد زمانی که در فرانسه بود با منافقین خلق همکاری می کرد آن وقت افرادی مثل همسر نرگس که پی دستیگری با مخالفان نظام هستند را شهید می کنند وردشاد با صدای بلندی امکان نداره ویشکا بس کن مزخرف نگو😱 نویسنده :تمنا🍂🍂🍂 🌐 به باران بپیوندید👇 💐🌺🌸 @mbaran27🌺
شخصی که غرق در فکر انتقام است، نمی گذارد زخم هایش التیام یابد، زخم هایی که در غیر این صورت مدت ها پیش ترمیم و التیام یافته بود. 🌐 به باران بپیوندید👇 💐🌺🌸 @mbaran27🌺
👌👌نکته مهمی که در ازدواج باید به آن توجه کنیم این است که به‌هیچ‌عنوان فریب قول‌هایی که از جانب طرف مقابل داده می‌شود را نخوریم. 🔻لذا طرف مقابل را هماهنگونه که هست، بپذیریم. 🔺اگر طرف مقابل اهل نماز و روزه نیست و از لحاظ اعتقادی با ما تناسب ندارد اما قول می‌دهد که بخاطر ما نماز بخواند، اعتماد نکنیم زیرا چنین قول‌هایی ناپدار و تثبیت نشده هستند. 🌐 به باران بپیوندید👇 💐🌺🌸 @mbaran27🌺
🧠✨🌟طلایی ترین وقت برای درس خواندن در شبانه روز : 🔅۴ الی ۷ صبح : یادگیری ۷۰% 🔅۷ الی ۱۰ صبح : یادگیری ۶۵% 🔅۱۰ صبح الی ۱۲ ظهر یادگیری ۱۰۰% 🌟۱۲ الی ۲ ظهر یادگیری ۳۵% 🌟۲ الی ۴ ظهر یادگیری ۵٠% 🌝۴ الی ۷ عصر : یادگیری ۶۰% 🌜۷ الی ۹ شب یادگیری ۵۰% 🌛۹ الی ۱۱ شب : یادگیری ۷۵% 🌙۱۱ الی ۲ بامداد : یادگیری ۲۰% 🌐 به باران بپیوندید👇 💐🌺🌸 @mbaran27🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چی دیگه از این بهتر☺️😂😂 🌐 به باران بپیوندید👇 💐🌺🌸 @mbaran27🌺
در دلم آشوبی ایجاد شده بود ، انگار دو گروه در حال لشگرکشی بودند نگاهی به به ساعت دیواری کردم درست ساعت یازده صبح بود ،که گوشی همراهم زنگ خورد . به طرف گوشی رفتم شماره ی ناشناسی را روی صفحه ی آن نشان می داد . سلام بفرمائید سلام خانم دهقان دقت تون بخیر متشکرم از کلانتری 12خدمتتان تماس می گیرم شما باید امروز ساعت 13 کلانتری تشریف بیاورید . در چه موضوعی؟! شما تشریف بیاورید ، خدمتتان عرض می کنیم تماس را قطع کردم نگاهی به اطراف کردم خانه ما انگار بمب ترکانده بودند یک ساعتی فرصت داشتم تا خانه را مرتب کنم و بعد به کلانتری بروم ساعت 12:15 از خانه به سمت کلانتری خارج شدم می دانستم اگر ماشین را ببرم جای پارک مناسبی پیدا نمی کنم به همین دلیل تا سر خیابان پیاده رفتم و با سوار شدن یک خط اتوبوس خودم را به کلانتری رساندم نگاهی به اطراف کردم فضای کلانتری مثل هفته ی قبل بود دیوار های کرم رنگ با صندلی های فلزی که ناگهان چشم به نرگس افتاد کنارش رفتم سلام نرگس جانم سلام ...😐 چی شده اتفاقی افتاده ویشکا خانم ماجرا ها را باید از شما شنید من برای چی ؟! درست زمانی که نرگس دهانش را باز کرد جمله ای بگوید سروان احمدی از اتاقش بیرون آمد و ما را صدا کرد خانم دهقان و خانم صالحی تشریف بیاورید هر دو به طرف اتاق سروان احمدی کردیم وارد اتاق شدیم که ناگهان دلم ریزش کرد شایان در حالی که روی صندلی مشکی رنگ در سمت چپ اتاق نشسته بود در حالی که دستانش با دستبند فلزی بسته بود نگاهی به من کرد ویشکا جانم آمدی مات مبهوت مانده بودم چه بگویم وضعیت خیلی سختی بود عرق سردی بر پیشانی ام نشست دستم بالا بردم تا آن را پاک کنم که صدای سروان احمدی مرا متوجه خودش کرد خانم صالحی مثل این که حال شما خوب نیست نرگس در حالی که تقلا می کرد حالش را خوب نشان بدهد نه خوبم بفرمائید آقای مقدم و دو نفر دیگر متهم ردیف اول به قتل شهید ناظری هستند ما باز جویی ها را انجام می دهیم شما منتظر روز دادگاه باشید نرگس در حالی که زیر لب چیزی گفت از اتاق بیرون رفت شایان تقلا می کرد، ویشکا بگو کار من نیست ویشکا جان تو که ... سروان احمدی با صدای بلندی خانم دهقان شما بیرون تشریف داشته باشید از اتاق خارج شدن نرگس در حالی که دستانش را دور سرش گرفته بود شروع به اشک ریختن کرد... نویسنده :تمنا🌹🍃 🌐 به باران بپیوندید👇 💐🌺🌸 @mbaran27🌺
🔻 📚 * 🔸 چه ویژگی‌هایی دارند؟ 🔹بی‌‌ مسئولیتند 🔹انتظارات غیر واقع‌ بینانه دارند 🔹مقایسه‌ گرند 🔹با هم ارتباط ناایمنی دارند 🔹برای جبران ناکامی‌های خودشان بچه‌ دار می‌ شوند. 🔹برای فرزندشان بحران آفرینند 🔹بیش از حد مراقبند 🔹کنترل گرند 🔹آزارگرند 🔹اهمال‌ کاری اقتصادی دارند 🌐 به باران بپیوندید👇 💐🌺🌸 @mbaran27🌺
ادمین✍✍✍✍♻️ اینترنت گوشی رو روشن کردم و از راننده که مردِ میانسالی بود پرسیدم: آنلاین پرداخت کنم اشکالی نداره؟ "خودشو کشید جلو که تو آیینه ببینَتَم" گفت مشکلی نیست؛اما دَشتِ اولمه اگه میتونی نقد بده، بابام خدا بیامرز همیشه می گفت دشتِ اول که خوب باشه،روزتو می سازه.. تویِ دلم از اینکه قبل از پرسیدن هزینه رو پرداخت نکردم خوشحال شدم... گفتم چشم،نقدی میدم، امیدوارم تا شب کلی کار کنید و براتون خیر داشته باشه... از تو آیینه لبخندش رو تحویلم داد.. رفتم تویِ خیال,و به دشت های اولی که تو زندگیمون می گیریم، فکر کردم.. به حسِ خوبِ اول صبح،که میتونه دشتِ اولمون باشه.. به لبخندی که میبینیم،به دلی که بدست میاریم،عشقی که می بخشیم.. به خودمون که شاید یادمون رفته، دشت اولِ آدم ها رو با رضایت بدیم.. و دشتِ اولمون رو با امید بگیریم، که نزاریم اخمِ اول صبحمون رو دشت بگیرن... بشیم دلیلِ خوبِ کسایی که زندگی رو سخت گرفتند... 🌐 به باران بپیوندید👇 💐🌺🌸 @mbaran27🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیچاره موند تو کارش 😂😂😂 🌐 به باران بپیوندید👇 💐🌺🌸 @mbaran27🌺
دلم خیلی گرفته بود نرگس از پنهان کاری من بسیار ناراحت شده بود ،از طرفی نمی توانست باور کند که شهادتش همسرش تقصیر پسر عمه ی صمیمی ترین دوستش هست . هر چقدر به نرگس اصرار کردم با بیایم قبول نکرد فقط یک کلمه می گفت می خواهم تنها باشم به آرامی در پیاده رو راه می رفتم ،فکر مرا به عمق تنهایی برده بود که صدای زنگ گوشی توجه ام جلب کرد نگاهی به به صفحه ی آن کردم در حالی که دستانم عرق کرده بود بدنم می لرزید تماس برقرار شد ویشکا تو خجالت نمی کشی تو شعور نداری سلام عمه جان چی شده ؟!😱 با صدای بلندتر از قبل چی شده ! شایان دستگیر کردند اون وقت تو به من چیزی نگفتی بجای این که از اون طرف داری کنی بی خیال نسشتی عمه متوجه میشی چی شده ،پسرت آدم کشته اونم همسر دوست من🥺 خوب چه ربطی به شایان داره🥴 پلیس او را متهم به قتل می داند آن وقت حرفم را ادامه ندادم که ... صدای بلند گریه از پشت تلفن شنیده شد عمه جونم می خوای بیام پیشت که ناگهان صدای کلفت شوهر عمه ام از پشت گوشی شنیده شد توی برای چی به ویشکا زنگ زدی اگر ندانم کاری های این دختر نبود الان وضع این چنین نمی شد ... با قطع شدن تماس اشک روی گونه هایم جاری شد خودم را به کنار دیوار رساندم مردمی که در پیاده رو در حال قدم زدند بودند نگاه متاسفی به من می کردند ------------------------------------------- دو هفته از روز دادگاه ⚖️ شایان می گذشت و او را به زندان مرکزی منتقل کردند در این مدت از نرگس خبری نداشتم جز روزی که او را در دادگاه دیدم رنگ رویش پریده بود حال مناسبی نداشت عمه هم دست کمی از او نداشت مرتب به قاضی التماس می کرد تخفیفی در جرمش بدهید شایان که در آن وضعیت نمی دانست چه بگوید گاهی نگاهی به من می کرد و گاهی هم برای قاضی انگیزه قتلش را توضیح می داد ------------------------------------- روز دوشنبه تصمیم گرفتم به ملاقات شایان در زندان بروم حوصله نداشتم با اتوبوس یا تاکسی خودم را به آن جا برسانم تنهایی ذهن مرا به عمق تلخی ماجرا های پیش آمده می کرد 🍁 از پدر در خواست کردم تا زندان مرا برساند پدر در حالی که لبخندی بر لب زد دختر بابا چقدر شایان از دیدنت خوشحال میشه در طول مسیر هر دو سکوت کردیم همه ی ما ذهنمان خسته بود هنگام پیاده شدن نگاهی به پدر کردم امیدی به بازگشت شایان هست پدر در حالی که سری تکان داد سکوت کرد نویسنده تمنا🎈🎈🎈🎊 🌐 به باران بپیوندید👇 💐🌺🌸 @mbaran27🌺
شش عادتی که باعث تحلیل رفتن انرژی روانی شما میشن : 1️⃣ غرق شدن تو فضای مجازی 2️⃣ زندگی کردن تو گذشته 3️⃣ منفی بافی 4️⃣ بیش از حد فکر و خیال کردن 5️⃣ خوراک ناسالم (نخوردن صبحانه یا خوردن زیاد فست فود) 6️⃣خواب نادرست ‌ 🌐 به باران بپیوندید👇 💐🌺🌸 @mbaran27🌺
‏♦️ به تکرار عرض می‌کنم؛ 🔹 بچه‌ها نباید درگیر اختلاف پدر و مادر بشن. 🔹 بچه‌ها نباید میانجی حل مشکلات پدر و مادر بشن. 🔹 واسه بچه‌ها نباید قصه دیو و فرشته از نقش پدر و یا مادرش بسازیم. 🔹 ما ممکنه یادمون بره، اونها هیچ‌وقت یادشون نخواهدرفت. 🌐 به باران بپیوندید👇 💐🌺🌸 @mbaran27🌺