#قسمت_سوم
#ویشکا_2
سلام دختر بابا 🥰
سلام بابا
به به ویشکا خانم چه آشفته ای !
نگاهی به شایان کردم در دلم زمزمه کردم مار از پونه بدش می آید در لونه اش سبز میشه اینجا چیکار می کند
ویشکا چقدر دیر آمدی ؟
مامان بس کن اصلا حالم خوب نیست
مامان در حالی که ناراحتی در چشمانش موج می زد سکوت کرد
عمه جان چرا این طوری می کنی ما امشب آمدیم به تو سر بزنیم
به سمت مبل ها آمدم در حالی کیفم را به آن سمت پرتاب کردم صدای شکستن گلدان خانه را پر کرد
بفرمائید
شایان داره بر می گرده فرانسه می خواد با هم برید بیرون آخرین حرف ها را بهم بزنید
صورتم را از چرخاندم در حالی که با نخ شالم بازی می کردم ،عمه ادامه داد
ویشکا چرا لجبازی می کنی توی این دو ماه که شایان ایران بود فقط یکبار با بیرون رفتی
من الان در شرایطی نیستم ...
دختر بابا ، حرف عمه را گوش بده
سرم را پایین انداختم باشه اما این چند روز خیلی گرفتارم عمه عینک را روی صورتش جابجا کرد
مامان با آشفتگی پرسید چی شده ویشکا
هیچی چیز مهمی نیست
به سمت پله ها رفتم که با صدای وردشاد به خندم آمدم ویشکا رنگت پریده اتفاقی افتاده
نه فقط امروز بیمارستان بودم
بیمارستان برای چی
چیز خاصی نیست
نویسنده تمنا 🌹😍
🌐 به باران بپیوندید👇
💐🌺🌸
@mbaran27🌺
5.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🛑🎥 چند تا ترفند جالب ، این بار برای آقایون
🌐 به باران بپیوندید👇
💐🌺🌸
@mbaran27🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹دوای دل زنگزده
🎙مرحوم آیتالله مجتهدی تهرانی
🌐 به باران بپیوندید👇
💐🌺🌸
@mbaran27🌺
#قسمت_چهارم
#ویشکا_2
موبایلم چند بار زنگ خورد از روی مبل بلند شدم موبایل را برداشتم نگاهی به صفحه ی آن کردم تماس برقرار شد
سلام خانم دهقان
بله خودم هستم بفرمائید
از بیمارستان خدمتون تماس می گیرم حال آقای ناظری خوب نیست
پاهایم سست شد روی صندلی نشستم چه اتفاقی افتاده
ایشان فوت کردند
دنیا روی سرم چرخید نمی توانستم حرفی بزنم گوشی را کنار گذاشتم و شروع به گریه کردم
چند دقیقه بعد آرام تر شدم لباس پوشیدم و خودم را به خیابان رساندم
سر خیابان تاکسی گرفتم تا به خانه نرگس بروم
هر چقدر با گوشی نرگس تماس می گرفتم جواب نمی داد دلشوره ام بیشتر شد
با خواهر شوهرش تماس گرفتم
هر چقدر تماس با نرگس می گرفتم
گفت نرگس حالش خوب نبود بستری ایش کردیم بیمارستان
نشانی بیمارستان را از (مریم) خواهر شوهر نرگس گرفتم
به راننده گفتم مسیر عوض شد
راننده غری زد 😏
کرایه دو برابر می شود
باشه آقا فقط تند بروید بیمارستان
ورودی بیمارستان با مریم تماس گرفتم
مریم خودش با آسانسور به طبقه ی پائین آمد
سلام مریم خانم
سلام عزیزم
چی شده ؟
چقدر آشفته ای !
مریم خانم از بیمارستان تماس گرفتند
نتوانستم جمله ام را کامل کنم
خودم را در بغل او انداختم و بی اختیار اشک می ریختم
مریم هم شروع گریه کرد قطرات اشک روسری ام را خیس کرد
مدتی بعد .....
ویشکا آرام باش
نرگس وضعیت خوبی ندارد باید خودمان را کنترل کنیم
به سمت اتاق رفتیم نرگس بی حال روی تخت خوابیده بود چشمش که به من افتاد لبخندی زد
ویشکا اینجا چیکار می کنی
اما طولی نکشید لبخند اش محو شد
چشمات قرمز هست اتفاقی افتاده
نرگس جان آرام باش
ویشکا راستش را بگو علی طوری شده 😱
سرم را زیر انداختم اشک از چشمانم جاری شد نرگس که رنگ روی خوبی نداشت دستانش را بر سرش کوبید وای خدایا
نویسنده :تمنا 🤍🌹
🌐 به باران بپیوندید👇
💐🌺🌸
@mbaran27🌺
برای #زندگیمان رژیم بگیریم
رژیم کمترحرص خوردن
رژیم کمترغصه خوردن
رژیم بی اندازه مهربان بودن
بی ریاکمک کردن
بی توقع دوست داشتن
ورژیم دوری از افکار منفی
بیایید #رژیم_آرامش بگیریم 😊
#سلامتی
🌐 به باران بپیوندید👇
💐🌺🌸
@mbaran27🌺
🔻
📚 *#مشاوره
می گفت: من و همسرم از این که پسرمان در پانزده سالگی خیلی کسل و بی حوصله بود، ناراحت و غمگین بودیم.
او بیشتر مواقع در حال درس خواندن بود و گاهی تلوزیون می دید یا با کامپیوتر کار می کرد. دوست آنچنانی هم نداشت، فقط یک همکلاسی داشت که مدتی بود با او قهر کرده بود.
اما او را از کوچکترین فعالیتی منع می کردیم و به محض این که تصمیم می گرفت کاری را در منزل انجام دهد یا با دیگران بازی یا تفریح کند، بر سرش فریاد می زدیم و می گفتیم که برو درس هایت را بخوان.
یک روز وقتی برای خرابی برق از دفتر فنی، یک تکنسین تقاضا کردم با کمال تعجب دیدم نوجوانی پانزده شانزده ساله را فرستاده اند.
ابتدا تصمیم گرفتم با دفتر تماس بگیرم و از این بابت شکایت کنم.
ولی همسرم مانع شد و از من خواست کمی صبر کنم تا ببینیم چه می کند.
وقتی او با مهارت و خلاقیت فراوان کار کرد و عیب ها را برطرف نمود. از توانایی اش بسیار متعجب شدم و تحسینش کردم.
عجیب تر آن که فهمیدم از چهارسالگی بدون پدر بزرگ شده و از هشت سالگی هم درس می خوانده و هم سر کار می رفته و زندگی مادر و برادر و خواهر کوچک ترش را نیز اداره می کرده و به گفته خویش از کلاس اول دبستان تا کنون همیشه شاگرد اول بوده است.
وقتی بیشتر سوال کردیم متوجه شدیم بسیار با ایمان و اهل نماز و روزه است و در ضمن هفته ایی یک بار با دوستانش به کوه نوردی می رود.
پس از رفتنش من و همسرم دریافتیم که چقدر در تربیت فرزندمان خطا کرده ایم.
✅️ نکته ی ظریف: تجربه #شکست، یعنی خط خوردن یکی از راه های غلطی که ما را به #موفقیت و #پیروزی نمی رساند.
🌐 به باران بپیوندید👇
💐🌺🌸
@mbaran27🌺
♦️«آرام زندگى كن!»
🔹هيچ چيز در اين جهان چون آب، نرم و انعطافپذير نيست؛ با اين حال براى حل كردن آنچه سخت است، چيز ديگرى ياراى مقابله با آب را ندارد!
🔹نرمى بر سختى غلبه مىكند و لطافت بر خشونت. همه اين را مىدانند، ولى كمتر كسى به آن عمل مىكند!
🔹انسان، نرم و لطيف زاده مىشود و به هنگام مرگ، خشك و سخت مىشود.
🔹گياهان هنگامى كه سر از خاك بيرون مىآورند، نرم و انعطافپذيرند و به هنگام مرگ، خشك و شكننده؛ پس هر كه سخت و خشك است، مرگش نزديك شده و هر كه نرم و انعطافپذير، سرشار از زندگى است.
🔹آرام زندگى كن!
🔹هرگز با طبيعت يا همنوعان خود ستيزه مكن و گزند را با مهربانى تلافى کن
🌐 به باران بپیوندید👇
💐🌺🌸
@mbaran27🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام
خوابیدن به پشت خواب انبیا و خوابیدن به دنده راست ، خواب مومنین است حالا گوش کنید دلیلش چیه.
🌐 به باران بپیوندید👇
💐🌺🌸
@mbaran27🌺
🔴 خوشا آنکه در دنیا به هیچ سنگی نمی چسبد
✍ ﺩﯾﺪﻩﺍﯼ ﻭﻗﺘﻲ ﻧﺎﻧﻮﺍ ﺧﻤﯿﺮ ﻧﺎﻥ ﺳﻨﮕﮏ ﺭﺍ ﭘﻬﻦ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﻭ ﺩﺭﻭﻥ ﺗﻨﻮﺭ ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﺩ ﭼﻪ ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ ﻣﯽﺍﻓﺘﺪ؟!
ﺧﻤﯿﺮ ﺑﻪ ﺳﻨﮕﻬﺎ ﻣﯽﭼﺴﺒﺪ! ﺍﻣﺎ ﻧﺎﻥ ﻫﺮﭼﻪ ﭘﺨﺘﻪﺗﺮ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﺍﺯ ﺳﻨﮕﻬﺎ ﺟﺪﺍ ﻣﯽﺷﻮﺩ .ﺣﮑﺎﯾﺖ ﺁﺩﻡﻫﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﺳﺖ، ﺳﺨﺘﯿﻬﺎﯼ ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎ ﺣﺮﺍﺭﺕ ﺗﻨﻮﺭ ﺍﺳﺖ
ﻭ ﺍﯾﻦ ﺳﺨﺘﯽﻫﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﭘﺨﺘﻪﺗﺮ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﭘﺨﺘﻪﺗﺮ ﻣﯽﺷﻮﺩ، ﺳﻨﮓ ﮐﻤﺘﺮﯼ ﺑﺨﻮﺩ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ. ﺳﻨﮕﻬﺎ ﺗﻌﻠﻘﺎﺕ ﺩﻧﯿﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ. ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻣﻦ، ﺧﺎﻧﻪی ﻣﻦ و...من و.....
آﻧﻮﻗﺖ ﮐﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺗﻨﻮﺭ ﺧﺎﺭﺝ ﮐﻨﻨﺪ، ﺳﻨﮕﻬﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻣﯽﮔﯿﺮﻧﺪ! ﺧﻮﺷﺎ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﺭ ﺗﻨﻮﺭ ﺩﻧﯿﺎ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﭘﺨﺘﻪ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻫﯿﭻ ﺳﻨﮕﯽ ﻧﻤﯽچسبد
حاج اسماعیل دولابی
🌐 به باران بپیوندید👇
💐🌺🌸
@mbaran27🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی پول سفر نداری ...
ولی عکس واس استوری لازم داری 😂😐
🌐 به باران بپیوندید👇
💐🌺🌸
@mbaran27🌺