ولی خیلی دروغه که زمان زود میگذره و هیچی حس نمیشه
این دو سه سال.. زود گذشت ولی سختیاش اندازه ی 50 سال حال داد بهمون.
هدایت شده از زرزریجات سابق 🫠
اگه قرار باشه برای یه کار خطرناک و هیجانی برم بروکلین رو با خودم میبرم.
نیازمند یه نفرم که زنگ بزنم بهش و هیچی نگم فقط سکوت کنم اونم همه چیو بفهمه و سکوت کنه
میتونه خیلی مکالمه ی لذت بخشی باشه.
روزی که کارای خونه ی ما تموم شه و در صلح و آرامش بریم پی کار خودمون و کسی کاری به بقیه نداشته باشه روز عید منه
بقیه:
یه کلیپ طنز میبینن و میخندن و رد میشن*
من وقتی رو مود خنده ام:
با اون کلیپ جرواجر میشم*
گوشی از دستم میوفته*
میام برش دارم دستم میخوره میره بعدی*
در همین حین هنوز دارم میخندم*
بعد میرم و دوباره پلیش میکنم و بازم از خنده شرحه شرحه میشم*
و انقد نگاش میکنم و میخندم بش تا دیگه بی مزه بشه*
مامانتون نیومده پیشون بشینه سرشو بکنه تو گوشیتون بگه «میخوام ببینم چی میگی با دوستات» که بفهمید عذاب ینی چی..