eitaa logo
🥀'مِعراج الشُهَدا'🇵🇸
1.5هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
472 ویدیو
6 فایل
﷽ شهادت زیباست...🙃 امروزه فضیلت زنده نگهداشتن یاد و خاطره #شُهدا کمتر از #شَهادت نیست(:♥️ کپی؟ازشیرمادرحلال‌ترت‌باشه؛رفیق!😁 {بلکه‌نشر‌مطالب‌صدقه‌جاریه‌محسوب‌میشه} شفاعت‌شهداشامل‌حالتون👀💕 پس منتشر کنید✅ طلوع: ۱۴۰۲/۳/۱۶🌹 غروب: انشاءالله شهادت🥀
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴فوری | حمله تروریستی به ۲ خودروی پلیس در جادۀ سوران-مهرستان 🔹ظهر امروز به ۲ خودروی پلیس در جادۀ سوران-مهرستان شهرستان سیب و سوران حملۀ مسلحانه‌ای صورت گرفت. یک منبع آگاه از شهادت ۵ نیروی پلیس در این حملۀ مسلحانه خبر داد‌. 🔹گروهک تروریستی جیش‌الظلم در اطلاعیه‌ای این حمله را برعهده گرفته است. خبر فوری سراسری🔴 معراج شهدا🥀 @mearaj_shohada313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بِسم‌ࢪَب‌ِّالشُـھـَداوَالصِدیقین🪴
این کاری که هر روز انجام میدیم منبع خیر، برکت، نور و دلیل حال خوبته سه بار زمزمه کن؛ "صلی الله علیک یا ابا عبدالله..."
♥️🕊..!' تصویری‌از‌ شھیدالقدس‌‌سرلشکر‌ در‌کنار شهید‌سپھبد 🕊♥️!' یادوخاطرشون‌گرامی‌باد🕊♥️!' معراج شهدا🥀 @mearaj_shohada313
💠 🔸 امام کاظم علیه السلام: کسی که هر روز به حساب خود نرسد، از ما نیست. 📚 اصول کافی/ج4/ص191 ✍🏼یکی از راویان تفحص می گفت در دفترچه یک 16ساله نوشته بود: گناهان امروز: 😔سجده نماز ظهر طولانی نبود 😔زیاد خندیدم 😔هنگام فوتبال شوت خوبی زدم که از خودم خوشم آمد و... معراج شهدا🥀 @mearaj_shohada313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کاش متفاوت به آخر برسیم...🙃 وگرنه مرگ پایان همه‌ی قصه هاست💔 عشق همینه زیارت با شهادت🥲 معراج شهدا🥀 @mearaj_shohada313
🥀'مِعراج الشُهَدا'🇵🇸
💗#بنده‌نفس‌تابنده‌شهدا💗 #قسمت۱۰ فردا ۵صبح آماده حرکت به سمت اروند رود ... راه افتادیم یه رود بزرگ
💗💗 آقای محمدی راوی اتوبوسمون با خواهرش اومده بود تو اتوبوس که داشتیم میرفتیم معراج مداحی بابای مفقود الاثر بابای زخمی گذاشتن دیدم میخاست خواهرشو آروم کنه اما نمیتونست رسیدیم معراج وای خدایا این خل و چلا چرا دست بردار نیستن من دیگه اعصابم نمیشکه ـ پاشدم دست دوستمو گرفتم گفتم بریم بیرون اعصاب این امل بازیا را ندارم یک دفعه پسره محمدی جلوم سبز شد محمدی: خانم معروفی کجا تشریف میبرید؟ -من اعصابم به این امل بازی ها نمیکشه محمدی: خواهر من ببین ....دوروزه هر توهینی خاستی کردی اما حق نداری ب شهدا توهین کنید -شهید ؟؟؟!ههههههه چهارتا استخوان که معلوم نیست مال کی و مال چیه ؟ محمدی: تورو به امام زمان بفهمید چی میگید... -برو بابا تا اومد جواب منو بده یکی از دخترا با وحشت صداش کرد :آقای محمدی آقای محمدی زینب غش کرد محمدی: یا امام حسین خانم قنبری توروخدا بلندش کنین با چندتا خواهرا بیاریدش بیرون بچه ها دورش حلقه زدن آب میپاشیدن رو صورتش وقتی به هوش اومد متوجه شدم زینب متولد ۶۷هست سه ماه بعداز تولدش پدرش مفقودالاثر میشه عجب آدمای بودن ... رفتن مردن بدون فکر کردن ب زن و بچشون ... بعداز معراج الشهدا رفتیم شلمچه دیگه اینجا اوج خل و چل بازهاشون بودا یه عالمه خاک... بعد شیرین عقلا نشستن روی خاک گریه میکردن تازه هی میگفتن پارسال ازشهدای شلمچه،کربلا گرفتیم کربلا کجاست دیگه ؟؟؟!!! تو شلمچه یه پسر جوانی بود های های گریه میکرد به خودم که اومدم دیدم منم نشستم کنارش گریه میکنم به خودم گفتم ترلان خاک تو سرت با این خل و چلا گشتی مثل اینا شدی !!!؟ الحمدالله بهمون رحم کردن بعداز شلمچه هیچ جا نبردن ... انقدر خسته بودیم که سریع خوابمون برد تو خواب یهو دیدم وسط یه بیابان خاکیم ... رو تابلویش نوشته بود شلمچه جماعتی بودن همه لباس خاکی تنشون بود یهو یدونه اش گفت : بچه ها آقا دارن میان آماده باشید ... من متعجب اینا کین من کجام ؟! به خودم نگاه کردم لباس مناسب تنم نبود منظور اون جماعت از آقا امام زمان بود آقا نزدیکم شدن با ناراحتی نگاشونو ازمن گرفتن ... دوتا از همون آقایون که لباس خاکی تنشون بود نزدیکم شدن و گفتن تو به چه حقی اومدی خونه ما ؟؟؟ کی دعوتت کرد؟؟؟؟؟ به چه حقی به مادر ما توهین کردی؟ ادامه دارد... نویسنده: 🌱 معراج شهدا🥀 @mearaj_shohada313
🥀'مِعراج الشُهَدا'🇵🇸
💗#بنده‌نفس‌تابنده‌شهدا💗 #قسمت۱۱ آقای محمدی راوی اتوبوسمون با خواهرش اومده بود تو اتوبوس که داشتیم
💗💗 یهو یه مردی وارد شد که همه صداش میکردن حاج ابراهیم وارد شد و گفت : خواهرم بد کاری کردی خیلی بد کردی تو میدونی هرشب جعمه مادرمون حضرت زهرا مهمون ماست !؟ یهو دیدم دوتا خانم دارن منو میکشن سمت قبر با جیغ از خواب بیدارشدم و..... فقط جیغ میزدم گریه میکردم با همون لباس رفتم پایین و با گریه میگفتم : توروخدا من ببرید شلمچه از صدای جیغ و داد من تمامی آقایون اومدن بیرون ... آقای محمدی و حسینی هم پیششون بود محمدی: خانم معروفی بازم میخاید شهدا را مسخره کنید؟ - آقای محمدی توروخدا ..... تورو به همون امام زمان منو ببرید شلمچه .... آقای محمدی: شلمچه دیگه تو برنامه مانیست ....! از شدت گریه و بی تابی هام سرم داشت گیج میرفت ،بالاخره دلشون سوخت منو همراه با یه خانم و دوتا آقا بردن شلمچه همونجا به شهدا قول دادم جوری باشم که اونا میخان... اونروز که کلا حالم بد بود ... فردا صبحش ۱۵ نفرمون تو حال خودمون بودیم روز دوم مارو بردن طلائیه خودشون میگفتن که حاج ابراهیم همت اینجا شهید شدن ... یاد خوابم افتادم حاج ابراهیم !!! خدایا آینده من چی میشه؟؟؟ بقیه جاها و مناطق که رفتیم ما ۱۵ نفر ساکت بودیم فقط اسم فتح المبین تو ذهنم مونده تو راه برگشت میان لرستان و همدان یه جا برای ناهار نگه داشتن رفتم یه قواره چادر مشکی خریدم هرچقدر به تهران نزدیک میشیدیم حس کلافگی من هم بیشتر میشد وای خدایا یه هفته است میام مدرسه دارم جنون پیدا میکنم نمیدونم چه مرگمه منتظرم این دیپلم کوفتی بگیرم بعد برم دبی خدا کنه از دست این حس خلاصی پیدا کنم آخیش بالاخره تموم شد فردا میرم دبی راهی دبی شدم تا از این حس بیخود و بیقراری که داشت منو تا مرز جنون میبرد راحت بشم تو دبی مثلا برای اینکه خودم از این کلافگی راحت بشم خودمو بازم با گناه سرگرم کردم یه سه ماهی دبی بودم اما اصلا دیگه هیچ لذتی نمیبردم.. ادامه دارد... نویسنده: 🌱 معراج شهدا🥀 @mearaj_shohada313
🥀'مِعراج الشُهَدا'🇵🇸
💗#بنده‌نفس‌تابنده‌شهدا💗 #قسمت۱۲ یهو یه مردی وارد شد که همه صداش میکردن حاج ابراهیم وارد شد و گفت :
💗💗 برگشتم ایران رفتم خونه خودم بازم مثل گذشته به کارهام ادامه دادم جدیدا وقتی گناه میکردم بعدش یه چیزی مثل یه فیلم تار از ذهنم رد میشد و عذاب وجدان داشتم یه ماهی گذشت مثلا رفتم بیرون خرید کنمیه بنری توجهمو به خودش جلب کرد متنش این بود «بازگشت دو پرستوی گمنام از منطقه شلمچه به تهران فردا دانشگاه علوم پزشکی ساعت ۱۵» برگشتم خونه همه را از خونم بیرون کردم ماهواره و دیش ماهواره رو پرت کردم تو حیاط تلفن همراه ، لب تاپ ، تلفن خونه همه رو خرد کردم گریه میکردم سه هفته از گذشت زمان در روز یک وعده غذا میخوردم شبیه مرده قبرستان شده بودم تا اینکه رفتم بیرون فقط گوشی خونه خریدم تا زدمش ب برق صداش بلند شد گوشی برداشتم -الو بفرمایید صدا:الو سلام حنانه جان برای اولین بار از شنیدن اسم حنانه ناراحت نشدم -ببخشید شما صدا: نشناختی؟ -نه متاسفانه صدا: زینب محمدی ام راهیان نور، معراج الشهدا یادت اومد؟ صدام بغض آلود شد گفتم:بله بفرمایید زینب:حنانه جان برات پیام دادم از داییم -دایی شما؟ برای من ؟!!! زینب : آره عزیزم داییم از شهدای شلمچه است رفتم خونتون مستخدمتون گفت چندماه رفتی خونه خودت حالا آدرس خونتو میدی من بیام دیدنت؟ -آره آره حتما یادداشت کن خیابون فرشته کوچه .................. زینب: أأأ خیابون فرشته خخخخخ من الان راه میفتم که دم دمای غروب برسم اونجا فعلا یاعلی - باشه خداحافظ ادامه دارد... نویسنده: 🌱 معراج شهدا🥀 @mearaj_shohada313
🥀'مِعراج الشُهَدا'🇵🇸
💗#بنده‌نفس‌تابنده‌شهدا💗 #قسمت۱۳ برگشتم ایران رفتم خونه خودم بازم مثل گذشته به کارهام ادامه دادم جدی
💗💗 بی تابیم توی اون ۵-۶ساعت بیشتر شد خدایا خودت کمکم کن تااومدن زینب سعی کردم پاشم یه مقداری آبرو داری کنم خونه رو جمع و جور کردم یدفعه ب خودم اومدم صدای زنگ در بلند شد و در باز کردم دیدم زینب پشت دره از حجاب و صورت بدون رنگ و روغنش خیلی به دلم نشست دستشو به طرفم دراز کرد وقتی دستمو گذاشتم تو دستش از روی صمیمیت فشار داد تعارفش کردم بشینه زینب: حنانه جان بیا بشین عزیزم بعد مدتها دیدمت تا باهم حرف بزنیم -برات شربت بیارم میام زینب: شربت من روزه ام عزیزم -روزه ؟ زینب: هیچی عزیزم بیا بشین حنانه ببین من از بابام و داییم هیچی یادم نیست حالا از دایی بیشتر چون قبل از تولدم تو شلمچه مفقودالاثر میشن بابام که خودت میدونی مفقودالاثره حنانه ببین من نمیدونم بین تو شهدا چه قول و قراری هست اما ‌هنوز اشکا و التماساتو برای شلمچه رفتن جلوی چشممه ک ب مسئولا اصرار کردی تا بردنت دوشب پیش داییم اومد به خوابم و گفت برو به دوستت حنانه بگو ما منتظر توئیم من مات و مبهوت به حرفای زینب گوش دادم زينب:حنانه ببين الان ماه رمضونه، ماه مغفرت و رحمت چندشب دیگه شبهای قدره بهترین زمانه که برگردی به آغوش خدا اینم شماره من ..... منتظر تماست هستم زینب که رفت گوشه ذهنم فعال شد رفتم سر کمد لباسام اون آخر کمد یه چیزی بهم میگفت من اینجام دستمو بردم سمتش جنس لطیف اما مهربون چادرمو لمسش کردم سه چهار روز بود کارم شده بود چادرو بذارم جلوم و گریه کنم بعداز سه چهار روز شماره زینب گرفتم -الو سلام زینب.... ادامه دارد... نویسنده: 🌱 معراج شهدا🥀 @mearaj_shohada313
گزیده ای از «پروردگارا! رفتن در دست توست. من نمی دانم چه موقع خواهم رفت، ولی می دانم که از تو باید بخواهم مرا در رکاب امام زمانم قرار دهی و آن قدر با دشمنان قسم خورده دینت بجنگم تا به فیض شهادت برسم. خداوندا! این تو هستی که قلبم را مالامال از عشق به راهت، اسلامت، نظامت و ولایتت قرار دادی. خدایا! تو خود می دانی که همواره آماده بوده ام آن چه را تو خود به من دادی، در راه عشقی که به راهت دارم، نثار کنم». معراج شهدا🥀 @mearaj_shohada313