eitaa logo
مداد من
606 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
201 ویدیو
17 فایل
🔰حجة‌الاسلام جواد حاجی‌اکبری ✔ موسس مکتب‌خانه قرآنی امام رضا(ع) ✔ کارشناس ارشدفقه واصول ✔ کارشناس تاریخ ✔ مدرس زبان اسپانیایی ✔ نویسنده و مدرس یادداشت‌نویسیِ رسانه‌ای ✔ مبلغ و مشاور جوانان و خانواده ✔ طلبه‌ سطح ۴ شیعه‌شناسی فعالیت توسط ادمین: @medadman
مشاهده در ایتا
دانلود
✅ بِسمــ‌ر‌َبــ‌القُرآن ✅ حج نیمه تمام...! خیلی اضطراب داشتم. هرکس من را می دید، نگرانم میشد، چون از فرط خستگی، توان راه رفتم را هم نداشتم. خیلی جست و جو کردم تا پیکرش را پیدا کنم و باری دیگر استادم را ببینم. هرچند میدانستم که با دیدن او و حادثه ای که برایش پیش آمده است، داغ دلم دو چندان می شود. بالاخره او را در امامزاده جعفر یافتم، ولی دیگر دیر شده بود. حاج حسن را به خاک سپرده بودند. چیزی به نظرم غیر عادی می آمد. مثل اینکه همه دور یک نفر جمع شده بودند. از دور داشتم یک چیزهایی می شنیدم که یک دفعه جمعیت شروع به گریه کرد. نفهمیدم چگونه شد که بی اختیار خواستار شنیدن قضیه شدم. بعد از پرس و جو متوجه شدم شخصی که خبر را بازگو می کرد کسی نبود جز غسال... جمعیت داشت کم کم از هم متلاشی میشد. فرصت را مغتنم شمردم و نزد خودش رفتم تا قضیه را برایم باز گو کند. اول زیر بار نرفت، به شدت خسته، و آنقدر اشک ریخته بود که به هق هق افتاده بود. بالاخره راضی شد. شروع کرد به تعریف: به من گفتند: یک جنازه قرار است بیاید غسالخانه که با همه جنازه ها فرق میکند. مشتاق بودم ببینم چه فرقی میکند؟. بالاخره او را آوردند و گفتند:قاری قرآن بوده است پس تو هم هروقت قرار است او را غسل بدهی خواندن قرآن از زبانت نیفتد. رفتند. کیسه را باز کردم تا جسد را ببینم. ترسیدم و جا خوردم. جسد سیاه و کبود بود مانند کسی که زیر دست و پا له شده بود. یه جا را دیدم که بغض، گلویم را گرفت دیدم از زیر چانه تا بالای قفسه سینه خراشی هم ندیده است. اصلا نمی توانستم تصور کنم همچین بلایی سر استادم آمده باشد. از طرف دیگر هم خوشحال بودم که استاد مزد خودش را گرفته است. تشکر کردم و از غسال دور شدم نگاهم به طرف قسمت زن ها افتاد. زنی را دیدم که نوید مادر استاد بودن را به من میداد. دیدم اصلا بی تابی نمیکند و با آرامش خاطر نگاهش را به مراسم و مردم دوخته است. سلام کردم و ازش پرسیدم: مادر جان، چرا شما بی تابی نمی کنید؟ بالاخره فرزند تان را از دست داده اید. گفت:به خاطر خوابی که همسایه ام دیدم، مادر... خیلی مشتاق شدم تا قضیه خواب را بدانم و از مادر خواهش کردم تا قضیه را برایم بگوید. بدون هیچ مقدمه ای شروع کرد: یکی از همسایه هایم خواب دید که فرزندم در حال قرائت قرآن بوده است و از دهان او گل محمدی بیرون می‌ آمده است. داشتم کم کم اثرات قرآن را با جان و دل درک میکردم و می فهمیدم. از مادر هم تشکر کردم و کمی آنطرف تر رفتم. سخنی از آقای دانش را با خطی زیبا بر روی پارچه ای نوشته و آن را بر روی دیوار زده بودند. جمله این بود: "اتكاي جوانان اين مرز و بوم به خداوند و تلاش و كوشش برای اعتلای ايران اسلامی است" ناگهان خاطره ای یادم آمد که بیشتر از هر خاطره ای دلم را آتش میزد. بهم گفت: ان‌شاءالله آخرین جلسه قرائت قرآن بعد از برگشتن من از حج. ومن ماندم و او و حج نیمه تمام... ✍ ابوالفضل تیموری 🗓بهار ۱۴۰۰ ✏️ @medademan https://eitaa.com/joinchat/4259250201C60440c06cc
✅ به نام حضرت دوست ✅ مردم سالاری دینی...! قدیم در خانواده ها، پدرسالاری و مردسالاری بود‌‌؛ حرف حرف پدر و مرد خانواده و فصل الخطاب تصمیم ها. بعدها گفتند چرا مرد؟!، مگر زنها انسان نیستند؟! با به وجود آمدن پدیده فمینیسم و امثال اینها، جامعه رو آورد به به "زن سالاری" و بعدها هم "فرزند سالاری" و از پی آن به وجود آمدن مشکلاتی، بالاخره هر کسی دوست دارد نظر دهنده باشد و به نظرش اهمیت داده شود. حالِ جامعه ما حالِ یک خانواده بزرگی است که برای پیش برد اهداف این جامعه کسی باید عهده دار مدیریت این خانواده شود. اما چه کسی؟! خوب حق تمام افراد است که این خانواده را اداره کنند حق من، حق شما، حق او. ولی میلیونها نظر، چه هرج و مرجی شود.! راه حلی باید اندیشید، بله راه حلی که در آن حق من و شما ضایع نشود. چه زیبا راه حلی! مردم سالاری نه رهبر سالاری نه رئیس جمهور و مجلس سالاری، آن هم از نوع دینیش‌؛ چرا که با دین زندگیمان معنا می‌شود، با دین مسیر زندگیمان روشن می‌شود. اما! اما! متاسفانه افرادی با زیبایی‌های کلامشان می‌خواهند این حق را از ما بگیرند؛ ولی نه هرگز! چرا از حقم بگذرم، من در این کشور حق دارم حق زندگی، حق نظر و.... پس ای دشمنانی که در لباس دوست می خواهید حق افراد این کشور را بگیرید، آگاه باشید ما از حقمان نمی‌گذاریم و در روز 28 خرداد پای صندوق رأی حضور پیدا میکنیم، سربلند و سرفراز... ✍ ابراهیم زاده 🗓 خرداد 1400 ✏️ @medademan https://eitaa.com/joinchat/4259250201C60440c06cc
✅ به نام خداوند خالق زیبایی ها ✅ مورد اضطراری...! در یک روز خوب فروردین ماه، به اتفاق خانواده ام ، دل به کویر اردکان زدیم تا حال و هوایی عوض کنیم و هم صحبت با دل خشکیده کویر شویم. صدای زنگ موبایلم به صدا درآمد. با دیدن کلمه سالن تطهیر، قلبم به طپش افتاد. دستانم قدرت زدن کلید پاسخ را نداشتند. الو! سلام بفرمایید. سلام خانم... مورد اضطراری داریم. خدایا مورد اضطراری! همیشه با شنیدن این کلمه دلم به لرزه در می آید. اگر حالت عادی بود، با آموزشی که دیده بودند، مشکلی نداشتند. دوباره چه مسأله ای پیش آمده که، نتوانستند آنرا حل کنند؛ و از ما کمک خواستند.! سوالتون را بفرمایید:« خانمی امروز مهمان ماست و بر روی تخت غسالخانه خوابیده، که بر روی ناخنش ناخن مصنوعی گذاشته و بر روی پاهایش لاک زده و ابرو هایش تتو کرده. آیا غسل میت را به نیت جبیره انجام دهیم کافیست؟» تمام بدنم می لرزید. آنچه که فکر نمی کردم در شهرم اتفاق بیفتد افتاد. باید دنبال چاره بود. با تماس های مکرر با اساتید احکام، راهی جز برداشته شدن ناخن نبود. دنبال آرایشگری میگشتم که او را راضی کنم ناخن را از بدن خانم میت بردارد. و خدا رو شکر موفق شدیم. با صحبتی که بعدا با غسال داشتم گفتند:« هر چند طولانی و خسته کننده بود، ولی موفق شدیم بدون آسیب به بدن میت، ناخن را برداریم و لاک پا هم پاک کنیم. ابرو ها هم که جوهر، زیر پوست بود و مشکلی نداشت.» نفس راحتی کشیدم. پایان ماموریت را به رئیس موسسه فقه اعلام کردم. تمام ذهنم متوجه این خانم بود، که حادثه تصادف، مهلتش نداده بود، موانع را از روی بدنش برطرف کند. نگاه پر از اشکم به کویر افتاد؛ انگار او هم همراه من گریسته بود. حرف دلم را برایش بازگو کردم و گفتم: ای کاش همه، پایان سرنوشت را اول می دیدیم. و تو ای خانم عزیز! که الان خوشحالی با تزئینات فریبنده، مورد توجه قرار گرفته ای؛ بدان روزی بر روی تخت غسال خانه خوابیده ای، و عده ای تلاش برای برداشتن این زیبایی فریبنده می کنند. و تو پشیمان از کار خود هستی. و تو ماندی با وضو و غسل های باطل و نمازهای بدون وضو.... ✍ فرزانه فتوحی اردکانی 🗓 ۱۴۰۰/۳/۶ ✏️ @medademan https://eitaa.com/joinchat/4259250201C60440c06cc
✅ به نام خالق زیبایی ها ✅ در جستجوی حقیقت به صورتش نگاه کردم. مطمئن شدم بدون این آرایش غلیظ، خواستنی تر می شود. هوا به شدت گرم، و او خیلی عرق کرده بود. احساس میکردم روی صورتش یه چیزی مثل وزنه، سنگینی می کند. بیشتر احساس گرما کردم. بلند شدم و یک لیوان آب یخ از آبسرد کن پر کردم؛ و رفتم به سمتش.. ابتدا نگاه نکرد. اما وقتی به او سلام کردم، به گرمی پاسخ سلامم را داد. و در کنار خود برروی صندلی چوبی، که نشسته بود، برایم جا باز کرد. آب را به او دادم؛ و گفتم:《فکر کنم، کمی با خوردن آن، سرحال می شوی.》 آب را از دست من گرفت، و تشکرکرد. تا زمان آمدن اتوبوس، باهم صحبت می کردیم. به من گفت:《با چادر در این هوای گرم تابستان، گرمت نمی شود!!؟ من با بدحجابی ام، گرما برایم غیرقابل تحمل هست.》 همینطور باهم مشغول صحبت بودیم؛ که نگاه کردم. دیدم اتوبوس آمد. اتفاقاً هردو دریک اتوبوس ودر دوصندلی کنار هم بودیم. بانگاهی پراز محبت به من گفت:《پاسخ سوالم راندادید؟؟》 من هم شروع کردم؛ برایش از هدف خلقت انسان گفتن. از اینکه، خدا قبل از انسان، فرشته وحیوان راآفرید. در حیوان فقط شهوت محض را قرار داد. در انسان شهوت وعقل هردو را قرار داد. از اینکه، خدا وقتی خواست آدم راخلق کند؛ فرشتگان ممانعت کردند؛ که چرا انسانی را بیافرینی که در روی زمین فساد می کند؟!!! از جوابی که خدا به فرشتگان داد؛ برایش گفتم. از اشرف مخلوقات بودن انسان، از مسجود ملائکه بودنش. از اینکه، خداوند وقتی انسان را آفرید؛ به خود احسنت گفت. ولی، هنگام خلقت سایر موجودات، حتی فرشتگان به خود احسنت نگفت. از اینکه، انسان می تواند به مقامی بالاتر از فرشتگان برسد. و .... حال، این انسان، با این ارزش و جایگاه، اگر قرار باشد؛ فقط به فکر شهوات و هواهای نفسانی خود باشد. اگرقرارباشد؛ به فکر خودنمایی وابتذال خودباشد. اگر بخواهد؛ طعمه مردان بیگانه شود. اگر بخواهد؛ خود را به مردان نامحرم عرضه بدارد؛ و اگر .... آیا میتواند؛ این ارزش را داشته باشد ؟ آیا این انسان از حیوانات هم پست تر نیست؟؟؟ چرا که حیوان اگر به فکر شهوت هست؛ عقلی ندارد. اشرف مخلوقات نیست. و... و اما من انسان .... بحث ما دراین رابطه به درازا کشیده، چون مقصدمان کوتاه بود؛ ادامه آن ممکن نشد. لذا، از او خواستم؛ به گفته هایم فکر کند. و خود، تصمیم بگیرد. باشد که، به ارزش انسانیت خود پی ببرد. ✍ زهرا عسکریه 🗓 خرداد ۱۴۰۰ ✏️ @medademan https://eitaa.com/joinchat/4259250201C60440c06cc
✅ به نام خدای منعم ✅ اضافه بر سود صاحبانم شبانه روز در حال کارند؛ هر کسی در حرفه و شغلی که دارد زحمت می کشد؛ تا روزی حلال سر سفره ببرد. نمیدانم چرا برخی مرا فراموش کرده اند؟! نمی خواهند مقداری از پولشان را برایم خرج کنند؛ اصلا حرف زدن درمورد من خوشآینده‌شان نیست، شاید علتش بد عمل کردن بعضی ها است. درست برای صاحبم مطلب را روشن نکرده اند؛ تا انها دچار این تفکر شده‌اند. چرا مرا که با هزار زحمت به دست آورده‌ به کس دیگری بدهد!؟ راست می گوید چرا؟واقعا بی انصافی است. خوب ! خدا حرف بی حسابی زده؟!! خدا که بی حساب وکتاب حرف نمی زند؛ شاید انها ندانند؛ که چرا باید مقداری از مرا به رفقاشون(نیازمندان) بدهند. اگر انهایی که رفاهیات خانه را تامین می کنند تا آسایش نصیبشان شود؛ بدانند که آرامشی در کنار اسایش انها نیست؛ چه فایده ؟ پس، آسایش همراه با آرامش خوبه. همه ی پول هم که به دیگران نمی دهند،فقط و فقط یک پنجم است. به همه مردم هم که نمی دهند ؛به اونایی که خدا تعیین کرده بدهید؛تا جامعه به رشد و پیروزی برسد. در ایه ۴۱ انفال امده؛ که نصفش سهم سادات فقیر و نصف دیگرش سهم امام است. ‌ شما که رهرو امام هستید؛ باید درست عمل کنید؛ تا مبادا لقمه حرامی سر سفره هایتان باشد. تا به فرموده امام که خوردن مال حرام مانند خوردن شعله های اتش است ،مبتلا نشوید . ✍ فاطمه عسکریه 🗓 خرداد۱۴۰۰ ✏️ @medademan https://eitaa.com/joinchat/4259250201C60440c06cc
✅ به نام قادر متعال ✅ ندای آشنا خانه ای هستم؛ در روی زمین، مثل خانه های دیگر. با این تفاوت که من جایگاه بالایی نزد خدا و فرشتگان دارم. به من لقب خانه خدا را داده اند. همانطور که ستارگان برای زمینیان می‌درخشند؛ من در زمین برای آسمانیان می درخشم. خانه ای که به ازای هر نفسی که در آن میکشی؛ درجه ای در بهشت به تو داده می‌شود. فرشتگان بر تو درود می‌فرستند. ده حسن برایت نوشته و ده گناه از تو پاک میشود. ولی حیف... حیف که مدتی است؛ مردم دیگر اقبالی برای آمدن به سمت من نشان نمی دهند. ورفاقت با من کم رنگ شده است. نمی دانم. چه بگویم؟؟ و چه کسی یا چه چیزی را مسئول کم رونقی ام بدانم؟؟ ولی اینجور که میگویند؛ ویروسی در بین زمینیان یک مدتی است؛ خودنمایی کرده و همه را به ترس و وحشت انداخته است. وقتی این ویروس ناشناس به نام کرونا آمد؛ همه اماکن مذهبی، بازارها، اجتماعات و... تعطیل شدند. وبه نوعی کم رونق. من هم تا حدودی بدون نمازگزار شدم. و مدتی تعطیل. ولی بعد از زمانی که همه چیز به صورت نیمه عادی خود برگشت؛ بعضی از بازارها به فعالیت خود ادامه داده، مردم خرید و فروش خود را انجام می دادند. در اجتماعات بدون ترس حضور می یافتند. ولی برای آمدن به سمت من با اضطراب واحتیاط اقدام می کردند. و همنشینی با من کم رونق شد. انگار برخی فکر می کنند؛ ویروس کرونا فقط.... ✍ زهرا عسکریه 🗓 خرداد۱۴۰۰ ✏️ @medademan https://eitaa.com/joinchat/4259250201C60440c06cc
✅ نام خدای منعم ✅ سرباز کاهل در حرم...! نوروز بود؛با چند روز تعطیلی پشت سر هم ... قصد سفر به مشهد مقدس کردیم، با ماشین خود راهی سفر شدیم، چون حرم امام را ندیده بودیم؛انداختیم تو جاده تهران... بعد از چند ساعتی، به قم و جمکران رسیدیم، و بعد راهی حرم امام شدیم. آخر شب بود که رسیدیم؛ همه خسته وگرسنه،بعد از شام وارد حرم شدیم. خدایا !...چقدر عظیم و باصفا... امامی که تا زنده بود؛ در خانه ساده و قدیمی و کوچک زندگی می کرد، اما حالا عجب بارگاهی!! جای همگی خالی در همان لحظه ها بود؛ که چندین اتوبوس از سربازان پادگان وارد حرم شدند. بعد از دعا و زیارت و کمی استراحت، نزدیک اذان صبح شد. ما با تعدادی از سربازان با صدای اذان بلند شدیم؛ ونماز رادر حرم امام به جماعت بجا اوردیم؛ اما حدود نیمی از سربازان هنوز در خواب بودند. یاد حرم امام رضا علیه السلام افتادم؛ که موقع اذان خادمین حرم همه را با احترام بلند کرده و فرش‌ها را برای نماز مرتب می‌کنند. اما آنجا خبری از اینها نبود. تا طلوع آفتاب مشغول تماشای حرم بودیم. نمی‌دانم چرا جوانان با این سن و سال نماز صبح شان قضا شد؟! و مربی ارشد آنها هیچ اقدام جدی نکرد؛انها به سربازی امده بودند؛ تا به قول معروف:" تا سربازی نری آدم نمیشی " و...که ادم شوند. آنهم در حرم امامی که همه همّ وغمّش آینده جوانان بود. مگر جز این است که روایت هم داریم، اگر نماز صبحتان قضا شد؛ تا شب منتظره بلایی باشید. ای مسئولین بهوش.. فکر جوانان باشید... ✍ فاطمه عسکریه 🗓 بهار ۱۴۰۰ ✏️ @medademan https://eitaa.com/joinchat/4259250201C60440c06cc
✅ یا خالق ✅ جعبه جادویی..‌.! در یک روز گرم تابستان با خانواده تصمیم گرفتیم به پارک جنگلی برویم.بارو بندیل را جمع کردیم وبه راه افتادیم تا به پارک رسیدیم بعداز ساعتها تفریح و گردش صدای اذان به گوشم رسید. گویا تمام درختان هم آستینهای خود را بالا زدند وآماده گرفتن وضو شدند.با افتادن نگاهم به آنها، از جا بلند شده ووضو گرفتم. متاسفانه اما با خود مهر را نبرده بودم. به هر کس هم گفتم: "شما مهر داری؟" همه گفتند: "نه " به یاد کارتون ای کیو سان افتادم که برای هر مشکلی مدتی سکوت می کرد وبه فکر فرو می رفت .من هم مدتی در گوشه ای در غار تنهایی خود به فکر فرو رفتم که ناگهان مغزم جرقه ای زد. کار به دست جعبه جادویی حل می شود.بله، به سراغ گوشی خود رفتم وعبارت بر چه چیزهایی سجده صحیح است از نظر مقام معظم رهبری را سرچ کردم. (Leader.ir ) ‌ فریاد زدم.!! یافتم: سجده بر زمین و هرآنچه از زمین می روید غیر از خوراکی وپوشاکی صحیح است. اینقدر خوشحال بودم که در پوست خود نمی گنجیدم . در همین لحظه نگاهم به برگی که پایین درخت افتاده بود؛ گره خورد؛ آن را برداشتم و مشغول نماز شدم . دیگران هم که متوجه شدند؛ آنها نیز وضو گرفتند وبه نماز ایستادند. ✍ مجاور 🗓 بهار۱۴۰۰ ✏️ @medademan https://eitaa.com/joinchat/4259250201C60440c06cc
✅ به نام معبود یکتا ✅ قرار ملاقات هروقت قرار بود جایی بروم؛ یا با کسی قرار ملاقات بگذارم؛ بلافاصله اول به سراغ دفتر یادداشتی که چند وقتی بود؛ برای یادداشتهای مهمم درطی روز تهیه کرده بودم؛ می رفتم. ابتدا با نگاه کردن به آن یادداشتها، اگر وعده موعود با تاریخهای موجود، تداخلی نداشت؛ قرار ملاقاتم رااعلام می کردم. واگر در تاریخی که قرار ملاقات، با کسی راداشتم؛ قرار جدیدی، درخواست می شد؛ با مهربانی وروی باز به مخاطبانم می گفتم:《ببخشید من دراین زمان قرار ملاقات دارم.》 بعداز مدتی که بدین صورت گذشت؛ یک روز وقتی خسته از محل کار، به خانه آمدم؛ بعداز قدری استراحت، به داخل حیاط رفته؛ ودرحالی که داشتم؛ از زیبایی های طبیعت استفاده می بردم؛ یک لحظه صدای ملکوتی اذان بلند شد. ناگهان به خود آمده وباخود گفتم:《توبرای ملاقات با مردم اینقدر اهمیت قائل هستی؛ ودر زمانی که یک ملاقاتی داری؛ وقت دیگری برای ملاقات دوم معین می کنی. این صدای اذان، اعلام وقت ملاقات باخداست؛ که تا به حال از آن غافل مانده ای.》 لحظه ها رادریابیم .... ✍ زهرا عسکریه 🗓 خرداد ۱۴۰۰ ✏️ @medademan https://eitaa.com/joinchat/4259250201C60440c06cc
✅ یا صبور ✅ بالهای شکسته...!(۱) خیلی دلم گرفته است مدتهاست با کسی هم صحبت نشدم؛ تا اینکه امروز مدادم از آه دلم ،غلیان و جوشش درونم شستش خبر دار شد وغلافش را بیرون آورد وبا حوصله به صدای دلم گوش فرا داد و تمام حرفهایش را نوشت. او اینگونه شروع کرد: در سالهای جوانی زندگی خوب و خرمی را داشتم وهرروز به خود می بالیدم وبالهای خود را می گستراندم . هرروز بر خانه هایم افزوده می شد، وبا تراکنش بالای جمعیت روبرو بودم. اما بعداز چند سال تمام خوشی هایم از بین رفت و کم کم پا به فرسودگی گذاشتم. از دست برخیها خیلی کلافه می شدم. از آن افرادی که وقت وبی وقت زباله های خود را پرتاب می کردن درونم ؛ از پاکتهای پاره شده زباله وبوی تعفن گرفتن تمام وجودم، تا روان شدن حیوانات و حشرات موزی به سمتم. اگر خواسته باشم از سر اینها پا بیرون بگذارم وقدمی فراتر بردارم؛ باید به سروصدای وقت وبی وقت بچه ها اشاره کنم ؛ که آسایش برایم نگذاشتند حتی شبهای ماه مبارک تا سحر من را آزردند؛ از صدای حرفها و خنده های بلند مادرانشان گرفته؛ تا پرتاب کردن سنگ ، توپ و...به سرو صورتم، حتی بهم اجازه ندادند؛ دراین شبهای با برکت با خدای خود خلوت کنم وبه مناجات بپردازم. از آن طرف وقتی گوش خود را تیز می کردم؛ صدای گریه ی فرزند همسایه که از خواب پریده بود ومادرش با مهربانی به او می گفت:" عزیز دلم بخواب؛ بمب نبود؛ توپ پسر همسایه بود که به در خورد." تا صدای پیرزنی که به خدا می گفت:" خدا جونم اینها جوان هستند خودت به راه راست هدایتشان کن." ویا صدای مریضی که با این سروصداها، ناله هایش زیادتر می شد. چرا که همانطور که همه عزیزان می دانید برخی بیماریها با عصبی شدن شدت می گیرد. اشک از چشمانم جاری می شد و تا صبح گریه می کردم . 👈 ادامه دارد.... ✍ مجاور 🗓 بهار۱۴۰۰ ✏️ @medademan https://eitaa.com/joinchat/4259250201C60440c06cc
✅ به نام خالق حکیم ✅ همدم نامانوس در یکی از روزهای سرد زمستان، که برف سنگینی همه جاراسفیدپوش کرده بود؛ بعد از مدتی جستجو درمورد کار بیرون منزل، وقتی خسته ودرمانده وارد خانه شدم؛ کنار بخاری داخل اتاق نشستم. و درهنگامی که داشتم؛ بدن یخ زده خود راگرم می کردم؛ باز مطابق روزهای قبل روزنامه هایی راکه خریده بودم؛ درمقابل خود قرار داده، ویکی یکی ورق زدم. تا به صفحه نیازمندیهای یکی از روزنامه ها رسیدم. بادقت شماره ها وآدرسهایی که جهت اشتغال به کار، درآن صفحه درج شده بود؛ نگاه کردم. برخی در حیطه شخصیتی من نبود؛ به سرعت از آنها گذشتم. بعضی از کارها برایم خوشایند بود. چندتایی راتماس گرفتم. ولی هیچکدام از آنها با شرایط من موافقت نکردند. کم کم داشتم ناامید میشدم. تلفن را رها کرده، مشغول کار های خانه شدم. ناگهان زنگ تلفن به صدا در آمد. توجهی نکردم. باز زنگ زدنها ادامه داشت. گوشی را برداشتم. الو بفرمایید... سلام شما چند روز پیش جهت کار در منزل تماس گرفته بودید. موردی هست که نیاز به خدمتکار دارند. اگر مایلید شما را به آنجا معرفی کنم؟؟ ابتدا کمی مکث کرده با خودم گفتم:《اگر این کار را هم رد کنم؛ دیگر کاری برایم پیدا نمی شود.》 بخاطر همین سریع موافقتم را اعلام کرده‌، با عجله گفتم:《از چه زمانی می توانم شروع به کار کنم؟》 گفتند:《ازفردا.》 از تماس گیرنده آدرس محل کار راگرفتم.فردا در اولین فرصت با شوق و ذوق وصف ناپذیری، آماده رفتن به آن محل شدم. بعد از مدتی تحقیق و پرس و جو بالاخره آدرس را پیدا کردم. خانه ای مجلل، با دیوارهایی مزین با سنگ مرمر، پنجره های مشبک باپرده هایی بارنگ آبی. زنگ خانه را به صدا در آوردم. مدتی نگذشت؛ که در باز شد. با تعجب از خود پرسیدم، چگونه بدون سوال از من درب خانه باز شد؟!! وارد حیاط خانه شدم زیبایی آن وصف ناپذیر بود. با عجله از حیاط گذشتم. به داخل خانه وارد شدم. داخل خانه، خانم میانسال با همسرش زندگی می کردند. مرا که دیدند؛ به گرمی از من استقبال کردند. باراهنمایی آنها درگوشه ای از اتاق نشستم. مشغول صحبت کردن با آنها شدم. بعد از مدتی وقتی نگاهم را به اطراف خانه دوختم؛ ناگهان ترس عجیبی تمام وجودم رافراگرفت. 👈 ادامه دارد ... ✍ عسکریه 🗓 خرداد۱۴۰۰ ✏️ @medademan https://eitaa.com/joinchat/4259250201C60440c06cc
✅ یا قادر ✅ پا در رکاب...! دیروز بعداز ظهر در خیابان صدر آباد مشغول موتور سواری بودم وکمی ویراژ دادن .صحنه ای نظرم را جلب کرد. چشمم به دختری با مانتوی کوتاه، صورتی آرایش کرده وموهای بیرون زده از روسری که سوار بر دوچرخه بود؛ گره خورد. پاها را بر رکاب فشار می داد وبه جلو می رفت. با دیدن این صحنه کنترل از دستم در رفت وبا مخ رفتم تو دیوار . افراد زیادی دورم جمع شدند. هر کس یکچیزی می گفت. یکی مگفت:" جوان حواست کجاست؟" دیگری می گفت: "چرا اینقدر تند می رفتی؟"و.... ولی هیچ کس از دلم خبر نداشت که چه غوغایی درونش است. بعد از چند دقیقه، آمبولانس من را به بیمارستان منتقل کرد. در همان جا بود که به یاد حرفهای امام جماعت مسجد افتادم ؛ چند شب پیش آیات سوره نور را تفسیر می کرد. آنجایی که یک جوان با دیدن زنی صورتش به استخوان یا شیشه برخورد کرد وجوان شکایت را پیش پیامبر برد....(۳۰و۳۱) بزرگوار من شکایت را پیش کسی نمی برم ومخالف دوچرخه سواری شما نیستم ولی با توجه به آن هزینه هایی که مسئولان محترم شهر برای پارک بانوان کردند؛ لطف بفرمایید به آنجا تشریف ببرید واین بلا را سر امثال من نیاورید. چند روزی در بیمارستان بستری شدم . با گوشی سرچ می کردم که آیا دوچرخه سواری بانوان در ملأ عام درست است یانه که متوجه شدم؛ مراجع بزرگوار هم اجازه ندادند.(سایت مراجع) غیر از آن چشمم به یکسری بیماریها در مورد دوچرخه سواری بانوان افتاد : 1- ابتلا به جراحتهای ناشی از نشستن روی زین 2- حساسیت پوستی وکرختی 3- عفونت 4- اختلال مجاری اداری و... حال خود دانی از من گفتن و از شما.... ✍ مجاور 🗓 بهار ۱۴۰۰ ✏️ @medademan https://eitaa.com/joinchat/4259250201C60440c06cc