27.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کتاب_صوتی_نوجوان
🔻صفحه ۱۳و ۱۴
📙کارآگاه کنجوکو
📻گوینده: غزل حوانی
🎬تدوین: حنانه صادقی
#دپارتمان_نوجوان
#آموزش_پیشرفت_اشتغال
#مجموعه_فرهنگی_رسانه_طلوع
24.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کتاب_صوتی_نوجوان
🔻صفحه ۱۵تا۱۷
📙کارآگاه کنجوکو
📻گوینده: غزل جوانی
🎬تدوین: حنانه صادقی
#دپارتمان_نوجوان
#آموزش_پیشرفت_اشتغال
#مجموعه_فرهنگی_رسانه_طلوع
〽️تیم سیمرغ
گروه #گلستان_خوان
گروه گلستان خوانی امروز در مجموعه حضور یافتند تمرین کردند آموزش دیدند متن جدید دریافت نمودند و ضبط زدند.
#مجموعه_فرهنگی_رسانه_طلوع
#آموزش_پیشرفت_اشتغال
اینکه همه از ما راضی باشند ممکن نیست!
از کنار بعضی آدم ها با لبخند رد شو!
گاهی سکوت پاسخ بسیار بهتری ست
تا تلاش برای به صف کشیدن ِ کلمات!
ذهنت را از آشفتگی خالی کن.
هر آدمی مسیر ِ خودش را می رود
#حرفای_ادمین_گونه
6.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خدای مهربونم
دستای کوچولوم روز به روز قوی تر میشه
بخاطر دستام ازت ممنونم
پاهای کوچولوم روز به روز قوی تر میشه بخاطر قدرت پاهام ازت ممنونم
چشمامم همه جارو میبینه ،مامان
وبابا ،درختا ،کتابام ... هووم بخاطر چشمای قشنگم ازت ممنونم
امسال ام یه نعمت تازه بهم دادی ،خانوم معلم ،مدرسه،همکلاسیام بخاطر اوناهم ممنونم
بذار بازم فکرکنم ،اهان فهمیدم انتخاب ،بخاطرابنکه انتخاب میکنم یادبگیرم
گوش بدمم ممنونم
خدا جونم نریا من لیستم هنوز بازه ...
صدای خنده
از زبان کودکی ام 🥰🌹
نویسنده: ادمین 😅
#رسانه_فرهنگی_هنری_طلوع #آموزش_پیشرفت_اشتغال
داستانک
افسرده
خواهرم می گفت دخترزشتی است،ولی بنظرم بانمک بود قیافه اش شبیه هندی هابود،بینی کشیده و لبهای درشت ،پوستی سبزه با موهایی مشکی وبسیاربلند،پسرش هم یک آتیش پاره شیطون ولی شیرین که دائم باخودش نمایش بازی می کرد و ازاینکه خوابِ راحت پدرم رابه هم زند ابایی نداشت،مادرش معمولن ساکت بود،دوسالی بود طلاق گرفته زورکی کمی ازمهریه اش راگرفته بود وبا همان پول یک سوئیت شیک و کوچک برایش ساخته بودند،اما امان از دعوای خانوادگی که دستِ آخر پدرراروانه سرایِ آخرت کرده بود،بنظرم پدرش دِق کرده بود،خدارحتمش کندآقا مرتضی اینطورکه می گوید: مردِ زحمتکشی بوده،دلم به حالش میسوزد،فوتِ پدر،طلاق و یک پسرِ شیطون توی بغلش،زنِ موبلند همیشه کمردرد داشت،گاهی هم سردرد،توی مهمانی ها خیلی باما گرم نمی گرفت و باسکوت همه مارا برانداز می کرد،انصافن به خودش حسابی می رسید،پوستش راپاکسازی می کرد و انواع روغن هارا به موهایش می مالید ،اما هیچ وقت یک گفتگویِ طولانی با او نداشتم،انگارهیچ وقت درلحظه حال نبود،همیشه یک گوشه فکرمی کرد،بیشتر وقتها هم دراتاقِ سابقِ من که حالا مالِ او شده بود نماز می خواند،مناجات می کرد و یواشکی گریه می کرد،خواهرم ازاو لجش می گرفت،می گفت : این دختر بابارو دیونه کرده ،ازچشاش شرارت می باره
ولی من...من حاضرم قسم بخورم او فقط افسرده بود.
نویسنده: ادمین پرکار 🙃
4_5931304291942797635.mp3
1.33M
عاشقانه ای برای خیال
گوینده و نویسنده : ادمین 🙃