eitaa logo
مجموعه‌ فرهنگی رسانه ای طلوع
517 دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
1.5هزار ویدیو
132 فایل
🔵 پیام سنجاق شده کانال رو بخون تا ما رو بیشتر بشناسی اصفهان. خ کاشانی. ک ۸.طبقه ۲ 👈ارتباط با پشتیبان @Toloueadmin216 #آموزش_پیشرفت_اشتغال 👈 روبینو:rubika.ir/media_toloue 👈آپارات:aparat.com/media.toloue 👈 اینستاگرام:Instagram.com/media.toloue
مشاهده در ایتا
دانلود
خانومی تعریف میکرد: من و همسرم با هم بگو مگو کردیم؛ از دست شوهرم ناراحت شدم و با سرعت از اتاق خارج شدم. لباسم رو از پشت گرفت و مانع خروجم شد. در حالیکه من به شدت ناراحت بودم گفتم: ولم کن... بخدا نمیخوام حرفاتو گوش بدم؛ سعی نکن منو راضی کنی بمونم؛ من خیلی از دستت ناراحتم.. نمیخوام حتی صداتو بشنوم حتی یک کلمه، پس خواهش میکنم ولم کن... وقتی سرم رو به عقب برگردوندم دیدم پیراهنم به دستگیره درب گیر کرده و شوهرم سر جای خودش نشسته و از خنده روده بر شده..!😂 امیدوارم هیچکس اینجوری ضایع نشه !😐 ‎‌‌‌‎ •┈••✾•✨🌺✨•✾••┈ 🔹️رسانه طلوع https://eitaa.com/media_toloue
روزی با پدر میخواستيم برويم به یک مجلس مهم. وقتی آمدند بيرون خانه، ديدم بدون عبا هستند! گفتم عبايتان كجاست؟! گفتند مادرتان خوابيده بود و عبا را رويشان ڪشیده‌ بودم! به ايشان گفتم : ولی بدون عبا رفتن آبرو ريزی است!! ايشان گفتند: اگر آبروی من در گروی آن عباستــ و برداشتن آن عبا هم به بهای از خواب پريدن مادرتان است، نه آن عبا را میخواهم نه آن آبرو را... ⚘ راوی:فرزند استاد فاطمی‌نیا •┈••✾•✨🌺✨•✾••┈ 🔹️رسانه طلوع https://eitaa.com/media_toloue
🌸 مسمومیت عملیات ولفجر۴ ، شب عملیات بود و گردانهای دیگر وارد عمل شده بودن و ما باید شب بعد عملیات را ادامه میدادیم معمولا شبهای عملیات غذای گرم میدادن چون امکان داشت که تا چند روز دیگر غذا گیرمان نیاید ، آن شب غذا را خودیم ولی ای‌کاش نخورده بودیم چون خوردن همانا و مسموم شدن همانا آن شب بجای مناجات و راز و نیاز همه بچه ها در صف دستشویی بودن هوا هم سرد صحنه طنزی شده بود همه پتو به دوش در صف ایستاده بودن و نوبت شان که می‌شد بعد از رفع حاجت دوباره به صف می ایستادن ولی بچه‌های آن گردانی که برای عملیات رفته بودن وضعی بدتری داشتن چون دوستانی که برگشتن میگفتن که درصف که میرفتیم شلوارها را نمی بستیم همان طور در دست گرفته ازصف خارج میشدیم و بعد از رفع حاجت به صف برمی‌گشتیم محمد جعفر احمدی جامانده از دوستان شهیدم بروجن •┈••✾•✨🌺✨•✾••┈ 🔹️رسانه طلوع https://eitaa.com/media_toloue
شریف‌ترین آدمی که تو زندگیم دیدم پسرداییمه. مادرش چندسال پیش MS گرفت و رحمت خدا رفت. تو مدت‌زمانی که درگیر بیماری بود پروانه‌وار دور این مامان می‌گشت. یه شب خونشون خوابیده بودم دیدم تا صبح چند بار از خواب پا شد، صبح بهش گفتم: چت بود پس دیشب نذاشتی بخوابیم؟ گفت: مادرم گناه داره نمیتونه این دنده به اون دنده بشه میرم جابجاش میکنم که اذیت نشه. و برای چند سال این برنامه هر شبش بود! •┈••✾•✨🌺✨•✾••┈ 🔹️رسانه طلوع https://eitaa.com/media_toloue
یه تاب توی باغمون هست که ما همیشه سوارش میشیم، یه روز که برادرزاده ام رو سوار تاب کرده بودم و مامانم تو حیاط داشت قدم میزدم، به ذهنم خورد چرا هیچ وقت به مامان نگفتیم بیا سوار تاب بشو، شاید اونم دلش میخواد ولی نمیگه، صداش زدم و سوار تابش کردم و کلی تابش دادم و اون خوشحال شد. اونجا بود یادگرفتم هیچ وقت آدمها را تو قالب سنشون یا جایگاهشون نذارم، گاهی لازمه اونا هم فارغ از همه ی قالبها خودشون باشن و شادی کنند. •┈••✾•✨🌺✨•✾••┈ 🔹️رسانه طلوع https://eitaa.com/media_toloue
‏چندسال پيش براي انجام كاري رفته بودم شيراز. آخراي شب با طرف شيرازيمون، براي فرداي اون شب قرار ملاقات گذاشتيم و در انتهاي مكالمه، به جهت تقويم قرار، گفتم انشاالله فردا صبح اول وقت ميام خدمتتون. يهو با اضطراب عجيبي گفت: نه نه نه نه!! نگران شدم. گفتم اتفاقي افتاده؟ يه مكث طولاني كرد و بعد پنداري بخواد خودشو خلاص كنه گفت: نه، هنوز اتفاقي نيفتاده ولي ببينيد جناب، شيراز اينطوريه كه ما از شب مستقيم ميريم تو ظهر، يعني صبح نداريم. شما هم همون دور و بر ظهر تشريف بيارين. •┈••✾•✨🌺✨•✾••┈ 🔹️رسانه طلوع https://eitaa.com/media_toloue
سال اول دانشگاه بودم، بابام از سال قبلش افسردگی شدید گرفت، وضع اقتصادیمون بهم ریخته بود، کنکورمو خراب کرده بودم، همه اینا برام بحران شدیدی بود که تازه گذرونده بودیم، یه روز وسط پروژه های دانشگاه، داشتم تو اتاق با استرس کار میکردم، مغزم خسته بود، اومدم سر یخچال یه شکلات بخورم، هر چی یخچالو زیرو رو کردم دیدم شکلات نیست، انگار همه دردای دو سال قبلش، همه شکست ها، ناامیدی ها، استرس ها، همه و همه با نبود اون شکلات از جلو چشمم رد شد، انگار شکلاته شد یادآور همه روزای گذشته، نشستم جلو یخچال چنان گریه کردم که مامانم ترسید، گفت چی شده؟ گفتم شکلات نداریم، جوری که از ته دل گریه میکردم حتی به زبونش نیومد بگه واقعا برا یه شکلات اینطوری گریه میکنی، جوری دلش سوخت که به سرعت برق حاضر شد رفت بیرون و با یه کیسه انواع شکلات برگشت، ولی دلم با هیچی آروم نمیشد! اتوم امروز همون حس شکلات رو داشت برام، کلی اشک ریختم براش همه فک کردن برای اتو بود ولی خب … •┈••✾•✨🌺✨•✾••┈ 🔹️رسانه طلوع https://eitaa.com/media_toloue
خواهشا بعد ازدواج بچه‌هاتون تو زندگیشون دخالت نکنید. مامان من وقتی فقط چند روزش بوده پدر و مادرش از هم جدا میشن بخاطر دخالتای مادربزرگ‌ مادریش، این خانم نه تنها باعث طلاق شد بلکه با لج و لجبازی اجازه نداد بچه چند روزه شیر مادرشو بخوره و کنار مادرش باشه! باعث شد مامانم تا 18 سالگی مادرشو نبینه، حالا سر چی؟ سر یه بحث و دعوایی که بین دخترش و دامادش پیش اومد. خلاصه که یکم بعد پدرشم ازدواج کرد و مامانم نه کنار پدرش بود نه کنار مادرش :) اون خانمم سال‌های آخر عمرشو از گردن به پایین فلج شد و قدرت تکلمشو از دست داد یادمه هر بار مامانمو میدید فقط اشکاش می‌ریخت :)) •┈••✾•✨🌺✨•✾••┈ 🔹️رسانه طلوع https://eitaa.com/media_toloue
‏بچم ۱۰ روز بود حموم نرفته بود، بهش گفتم خیلی چرکی بچه، بوی ماهی میدی! گفت حالا دیدی ماهی بوی گند میده؟ واسه همین نمیخورمش!