🌸🍃🌸🍃🌸
#داستان_کوتاه
روزی شاگرد یک #استاد از او خواست که به او درسی به یاد ماندنی دهد. استاد از شاگردش خواست کیسه نمک را نزد او بیاورد. سپس مشتی از نمک را داخل لیوان نیمه پری ریخت و از او خواست همه آن آب را بخورد.
#شاگرد فقط توانست یک جرعه کوچک از آب داخل لیوان را بخورد، آن هم به سختی.😝
استاد پرسید: «مزه اش چطور بود؟»
شاگرد پاسخ داد: «خیلی شور و تند است، اصلاً نمی شود آن را خورد.»😏
استاد از شاگردش خواست یک مشت از نمک بردارد و او را همراهی کند. رفتند تا رسیدند کنار دریاچه. استاد از او خواست تا نمکها را داخل دریاچه بریزد. سپس یک لیوان آب از دریاچه برداشت و به شاگرد داد و از او خواست آن را بنوشد. شاگرد براحتی تمام آب داخل لیوان رو سر کشید. استاد این بارهم از او مزه آب داخل لیوان را پرسید.🤔
شاگرد پاسخ داد: «کاملا معمولی بود.»😊
استاد گفت: «رنجها و سختیهائی که انسان در طول زندگی با آنها روبرو می شود همچون مُشتی #نمک است و اما این روح و قدرت پذیرش انسان است که هر چه بزرگتر و وسیعتر می شود، می تواند بار آن همه #رنج و اندوه را براحتی #تحمل کند. بنابراین سعی کن یک #دریا باشی تا یک لیوان آب.»✅
#پندانه
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
🌸🍃🌸🍃🌸
AUD-20220119-WA0090.mp3
5.84M
#مهندسی_فکر
قسمت ۲۰
❌ اینکلمهدرهردوحالتنتیجهمنفیمیده
📒 لطفا شروع کن زمان هایی را برای خودت خلوت داشته باش و در دفترچه ات یادداشت برداری کن✍
#استاد_شجاعی
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
🌸🍃🌸🍃🌸
📚 #حکایتیبسیارزیباوخواندنی
ملانصر الدین سندی داشت که باید قاضی شهر آن را تایید می کرد اما از بخت بد او قاضی هیچ کاری را بدون رشوه انجام نمی داد .👀
ملا هم آه در بساط نداشت که با قاضی شریک شود و کار تایید سند را به انجام برساند 🤔
این بود که کوزه ای برداشت و آن را پر از خاک کرد و روی آن عسل ریخت بعد کوزه ی عسل و سند را برداشت و نزد قاضی رفت کوزه را پیشکش کرد و درخواستش را گفت🗣
قاضی همین که در پوش کوزه را برداشت و عسل را دید بی فوت وقت سند را تایید کرد و هر دو شاد و خندان از هم خداحافظی کردند .😋😍
چند روز گذشت قاضی به حیله ی ملانصرالدین پی برد یکی از نزدیکان خود را به خانه ی ملا فرستاد و پیغام داد که در سند اشتباهی شده👌
ملا به فرستاده قاضی جواب داد از طرف من سلامی گرم به قاضی برسان و بگو اشتباه در سند نیست در کوزهی عسل است.😂😂😂😂
#داستانک
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
🌸🍃🌸🍃🌸
4_5825543234834663304.mp3
7.31M
#مهندسی_فکر
قسمت ۲۱
🧠🖌 تمرین دستمال کاغذی
❤️ عزیزم نکنه در شلوغ پلوغی های این زمونه ای که گاهی خیلی بد میشه تو خودِ واقعی قشنگ و با ارزشت رو از یاد ببری؟
❤️ تو خیلی ارزشمندی اجازه نده موانع جلوی رشد و موفقیت تو رو بگیره
❌ نذار در رَحِم دنیا خودِ ارزشمند تو بد رشد کنه....
#استادشجاعی
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
4_5827853029591746491.mp3
7.51M
#مهندسی_فکر
قسمت ۲۲
🧠🖌 ما قرآن نخوردیم‼️
برای همین گرسنه ایم....
❌۴۰ سال قرآن خوندیم اما قرآن نخوردیم
🔹 چقدر عجیب! یعنی تمام فرکانس های جهان با من تنظیم شده⁉️
🔹 این آیه قرآن چه حرف عمیقی داره به ما میگه
🔹 آخه مگه من کی ام⁉️ یعنی من اینقدر با ارزشم؟
🔹 سوال اصلی: حالا من با اینهمه ارزش برای چی آفریده شدم؟ برای صبحونه و ناهار و شام و کارهایی که حیوانات هم میکنن؟ فقط همین؟
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
#داستانک
گوزنی بر لب آب چشمه ای رفت تا آب بنوشد، عکس خود را در آب دید🦒 پاهایش در نظرش باریک و اندکی کوتاه جلوه کرد. غمگین شد.😔
اما شاخ های بلند و قشنگش را که دید شادمان و مغرور شد.👀
در همین حین چند شکارچی قصد او کردند.
گوزن به سوی مرغزار گریخت و چون چالاک میدوید، صیادان به او نرسیدند😍
اما وقتی به جنگل رسید🌴🌵🌲
شاخ هایش به شاخه درخت گیر کرد و نمیتوانست به تندی بگریزد. 😲
صیادان که همچنان به دنبالش بودند سر رسیدند و او را گرفتند.😱
گوزن چون گرفتار شد با خود گفت:
دریغ پاهایم که ازآنها ناخشنود بودم نجاتم دادند✅
اما شاخ هایم که به زیبایی آن ها می بالیدم گرفتارم کردند !😔
چه بسا گاهی از چیزهایی که از آنها ناشکر و گله مندیم، پله ی #صعودمان باشد✌️
و چیزهایی که در رابطه با آنها #مغروریم مایه ی سقوطمان باشد😔
رسانه الهی 🕌 #mediumelahi