🌸🌸🌸🌸🌸
✅ امام علی علیه السلام:
آنگونه که یاری میکنی، یاری میشوی👌
#در_محضر_اهل_بیت_ع
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
وقتی فرارکردن چیزی را حل نمیکند، 😳
بدان که مشکل از زمان،
محله و شهر نیست. 🤔
مشکل درون توست
که هیچ کجای دنیا دست از سرت برنمیدارد. 👌
گاهی لازم است👇
#محکم بایستی، تا رها شوی …😊
#مشاوره
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
🌸🌸🌸🌸🌸
نماز،سکوی پرواز_21.mp3
3.51M
#نماز_سکوی_پرواز21
نماز...يه پناهگاهه، 💚
برای لحظه های ناامنی، 😨
برای لحظه های خشم واضطراب!😡
بااین پناهگاه انس بگیر✅
تا در هجوم ناامنی ها،بتونی به سمتش فرارکنی.👌👌👌👌👌👌
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
🌻🌻🌻🌻🌻
#قدرلحظات_را_بدان
🎤 آیت الله سید علی قاضی:
زمانی برسد که ما محتاج گفتن یک #لاالهالاالله و محتاج گفتن یک #استغفرالله میشویم و دیگر به ما فرصت نمیدهند. مواظب از دست رفتن #فرصتها باشیم.
#پندانه
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
🌻🌻🌻🌻🌻
#داستانک
#زودقضاوت_کردن 🤔
"دو کبوتر بودند در گوشه مزرعه اي با خوشحالي زندگي مي کردند .🕊🕊
در فصل بهار ، وقتي که باران زياد مي باريد ، کبوتر ماده به همسرش گفت :
"" اين لانه خيلي مرطوب است . اينجا ديگر جاي خوبي براي زندگي کردن نيست . ""
کبوتر جواب داد : "" به زودي تابستان از راه مي رسد و هوا گرمتر خواهد شد . علاوه براين ، ساختن اين چنين لانه اي که هم بزرگ باشد و هم انبار داشته باشد ، خيلي مشکل است .""
بنابراين دو کبوتر در همان لانه قبلي ماندند تا اين که تابستان فرا رسيد و لانه آنها خشک تر شد و زندگي خوشي را در مزرعه سپري کردند . آنها هر چقدر برنج و گندم مي خواستند مي خوردند و مقداري از آن را نيز براي زمستان در انبار ذخيره مي کردند .🕊
يک روز ، متوجه شدند که انبارشان از گندم و برنج پر شده است . با خوشحالي به يکديگر گفتند : "" حالا يک انبار پر از غذا داريم . بنابراين ، اين زمستان هم زنده خواهيم ماند . ""😍
آنها در انبار را بستند و ديگر سري به آن نزدند تا اين که تابستان به پايان رسيد و ديگر در مزرعه دانه به ندرت پيدا مي شد . پرنده ماده که نمي توانست تا دور دست پرواز کند ، در خانه استراحت مي کرد و کبوتر نر براي او غذا تهيه مي کرد .
در فصل پائيز وقتي که بارندگي آغاز شد و کبوترها نمي توانستند براي خوردن غذا به مزرعه بروند ، ياد انبار آذوقه شان افتادند .
دانه هاي انبار بر اثر گرماي زياد تابستان ، حجمشان کمتر از حجم اوليه شان شده بود و کمتر به نظر مي رسيد .👌
کبوتر نر با عصبانيت به پيش جفت خود بازگشت و فرياد زد :
"" عجب بي فکر و شکمو هستي ! ما اين دانه ها را براي زمستان ذخيره کرده بوديم ، ولي تو نصف انبار را ظرف همان چند روز که در خانه ماندي ، خورده اي ؟ مگر زمستان و سرما و يخبندان را فراموش کردي ؟ ""⛈
کبوتر ماده با عصبانيت پاسخ داد :
"" من دانه ها را نخوردم و نمي دانم که چرا نصف انبار خالي شده ؟ ""
کبوتر ماده که از ديدن مقدار کم دانه هاي انبار ، متعجب شده بود ، با اصرار گفت :
"" قسم مي خورم که از همان روزي که اين دانه ها را ذخيره کرديم ، به آنها نگاه نکردم . آخر چطور مي توانستم آنها را بخورم ؟ من در حيرتم چرا اين قدر دانه هاي انبار کم شده است . اين قدر عصباني نباش و مرا سرزنش نکن . بهتر است که صبور باشي و دانه هاي باقي مانده را بخوريم . شايد کف انبار فرو رفته باشد يا شايد موش ها انبار را پيدا کرده اند و مقداري از آنها را خورده اند .🐀🐀
شايد هم شخص ديگري دانه هاي ما را دزديده است .🦅
در هرصورت تو نبايد عجولانه قضاوت کني .
اگر آرام باشي و صبر کني ، حقيقت روشن مي شود . ""👌
کبوتر نر با عصبانيت گفت : "" کافي است ! من به حرف هاي تو گوش نمي دهم و لازم نيست مرا نصيحت کني . من مطمئن هستم که هيچکس غير از تو به اينجا نيامده است . اگر هم کسي آمده ، تو خوب مي داني که آن چه کسي بوده است .
اگر تو دانه ها را نخوردي بايد راستش را بگويي . من نمي توانم منتظر بمانم و اين اجازه را به تو نمي دهم که هر کاري دلت مي خواهد بکني . خلاصه ، اگر چيزي مي داني و قصد داري که بعد بگويي بهتر است همين الان بگويي ."" کبوتر ماده که چيزي درباره کم شدن دانه ها نمي دانست ، شروع به گريه و زاري کرد و گفت :
"" من به دانه ها دست نزدم و نمي دانم که چه بلايي بر سر آنها آمده است ""
و به کبوتر نر گفت که #صبر کن تا علت کم شدن دانه ها معلوم شود .
اما کبوتر نر متقاعد نشد ، بلکه ناراحت تر شد و جفت خود را از خانه بيرون انداخت .😱
کبوتر ماده گفت : "" تو نبايد به اين سرعت درباره من قضاوت کني و به من #تهمت ناروا بزني . به زودي از کرده خود پشيمان خواهي شد .
ولي بايد بگويم که آن وقت خيلي دير است و بلافاصله به طرف بيابان پرواز کرد و پس از مدتي گرفتار #دام-صياد شد . ""
کبوتر نر ، تنها در لانه به زندگي خود ادامه داد . او از اين که اجازه نداد جفتش او را فريب دهد ، خيلي خوشحال بود . چند روز بعد هوا دوباره باراني و مرطوب شد . دانه هاي انبار ، دوباره چاق تر و پرحجم تر شدند و انبار دوباره به اندازه اولش پر شد .
کبوتر #عجول با ديدن اين موضوع ، فهميد که قضاوتش درباره جفتش اشتباه بوده و از کرده خود خيلي پشيمان شد ،🙈
ولي ديگر براي توبه کردن خيلي دير شده بود و او به خاطر قضاوت نادرستش تا آخر عمر با ناراحتي زندگي کرد .😔
رسانه الهی🕌 @mediumelahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#نیایش صبحگاهی
🤍الهی، در زندگیم با من باش.
🌺حتی در مکثِ نفس هایم.
🤍الهی، مرا به حال خود وا مگذار.
🌺بگذار که با تو باشم و
🤍تو در من و بر من باشی
🌺که زندگی با تو،
🤍سراسر عشق و اسرار است.
🌺به دعایم گوش کن،
🤍حتی وقتی زبان من
🌺خاموش میشود ،
🤍دعای خاموشی مرا تو بشنو
🌺و دعاهایم رامستجاب کن
🤍آمیـن
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi