🌸🌸🌸🌸🌸
دوستداشتنَت
سحـرخیـزترینحسِدنیاست
کهصبــــــحها
پیشازبازشدنِچشمهایم
درمنبیدارمیشود..😍
#السلامعلیکیابقیةالله🌿
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸بوی بهار می آید
🕊بهاری از جنسِ
🌸استغفار و بخشیده شدن🤲
🕊رمضان در راه است
🌸و من اینجا دلم سخت
🕊معجزه می خواهد....😭
🌸چشم انتظار
🕊ضیافت آسمانی توام🕌
🌸میدانم که معجزه
🕊قلب من در مهمانی تو
🌸و به دست توست.☺️
پیشاپیش حلول ماه پُر برکت
رمضان مبارکــــــــَ 🌸
#ماه_رمضان
رسانه الهی🕌 @mediumelahi
9.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#جمعه_انتظار
⁉️ با #امام_زمان_عج چقدر فاصله داری؟
❓چقدر تصمیمات، میل ها، آینده ات به نظر آقا نزدیک هست؟
❗می خواهی حال و آینده مبارک و موفق باشه؟
✅ پس....
#استاد_شجاعی
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
9.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وقتی گرسنگی و تشنگی میکِشیم 😑
باید یه چیز با ارزش به دست بیاریم 👌🏻 و اون #الله است🤲🏻
ورود به آستانه #ماه_مبارک_رمضان،بر شما خوبان، شیرین و گوارا باد🌹
https://eitaa.com/joinchat/396361812Cccbe6d3082
رسانه الهی
👆👆👆👆 👆#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت #قسمت_سی_و_نهم به روایت حانیه ...................................
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_چهلم
به روایت حانیه
6 جلسه از کلاسا گذشته بود و من جواب خیلی از سوالام رو گرفته بودم. .
.
رو تخت فاطمه نشسته بودم و با ناخنام بازی میکردم. فاطمه:خب من حاضرم بریم؟
پالتوم رو برداشتم ، شالم رو جلو کشیدم و رو به فاطمه گفتم: بریم. .
.
با اینکه تازه اواسط دی بود هوا حسابی سرد بود و پالتو نازک من کفایت نمیکرد. تو دلم به خودم فحش میدادم که چرا پیشنهاد دادم پیاده بریم . وقتی رسیدیم دم موسسه دوییدم تو بدون اینکه منتظر فاطمه باشم از پله ها رفتم بالا. در زدم و بدون سلام علیک دوییدم سمت شوفاژ. بعد از اینکه گرم شدم تازه متوجه بچه ها شدم برگشتم سمتشون دیدم دارن بهم میخندن. خدا رو شکر فاطمه سادات نبود و آبروم پیش اون نرفت.
_ چیه خب ؟ سردم بود.
با اومدن فاطمه سادات بچه ها دست از خندیدن به من برداشتن و رفتن برای سلام و علیک منم به تبعیت از بقیه رفتم جلو. .
.
فاطمه سادات: خب بچه ها اگه کسی سوال داره بپرسه. امروزو میخوایم سوالا رو جواب بدیم.
منم که منتظر فرصت سریع گفتم _ من من
فاطمه سادات : بگو عزیزم
_ مگه نمیگید
#نمازآدم_روازگناه_دورمیکنه؟
پس چرا این همه آدم نماز میخونن گناه هم میکنن؟ چرا هیچ تاثیری نداره؟🤔
فاطمه سادات :خیلی سوال خوبیه.
بچه ها مشکل ما اینه که نمازامون نماز نیست ، نمازی که شده پانتومیم برای پیدا کردن وسیله ها، نمازی که فرصتی برای ایده های بکر و تصمیم گیری هاس. نمازی که گمشده هامونو توش پیدا میکنیم ، به نظرتون اینا نمازه؟
نمازمون اگه نماز بود میشد مصداق عن الفحشا و المنکر. میشد کیمیا و مس وجودمون رو طلا میکرد ، میشد عشق، دوا، آرامش......
تو نماز فکرمون پیش همه هست غیر از خدا ، تازه خوندش هم که ماشالا. ده دقیقه مونده قضا بشه تازه یادمون میفته باید نماز بخونیم بعدشم اگه سرعتی که تو نماز داریم رو تو مسابقه دو داشته باشیم تو مسابقات جهانی مدال طلا میگیریم .
آره قربونت برم نماز میخونیم ولی نماز داریم تا نماز ..... طبق همیشه حرفاش منطقی بود و منم تصمیمی که برای گرفتنش دو دل بودم رو قطعی کردم.
بعد از کلاس خاله مرضیه زنگ زد و گفت که شب اونجا دعوتیم و من و فاطمه هم از کلاس بریم خونشون .
فاطمه :زنگ بزنم بابا بیاد دنبالمون ؟ 😂
_ نه. نخند عه. میریم خودمون.
فاطمه: دوباره منو جا نذاری وسط کوچه بدویی تو خونه. 😒
_ نه بیا بریم 😂
فاطمه:پس زود بریم تا هوا تاریک نشده.
_ فاطمه
فاطمه: جونم؟
_من تصمیمو گرفتم. میخوام نماز بخونم...
فاطمه با ذوق دستاشو زد به هم و گفت _ این عالیه.
لبخندی به روش زدم ولی تو دلم نگران بودم ، نگران این که نتونم نماز واقعی بخونم ، نتونم نمازی بخونم که خدا ازش راضی بشه ، که نمازم بشه مسخره بازی.
کل راه تا خونه با سکوت طی شد وقتی رسیدیم هوا یکم تاریک شده بود زنگ در رو زدیم و وارد شدیم. خاله مرضیه اومد به استقبالمون و بعد از این که مهمون آغوش پرمهرش شدیم گفت : بدویید که کلی کار داریم.
فاطمه: خب دیگه مامان اینم از سالاد ، دیگه؟
خاله مرضیه: هیچی دیگه برید استراحت کنید.
_ خاله😳 . کلی کاری که میگفتید این بود؟
خاله مرضیه: آره دیگه.
با فاطمه راهی اتاقش شدیم. تازه ساعت 5 بود و مامان اینا اگه خیلیم زود میخواستن بیان ساعت 7 میومدن.
_ فاطمه؟ میشه نماز خوندنو بهم یاد بدی خیلی یادم نیست؟
فاطمه : آره عزیزم حتمااااا.
فاطمه باذوق رفت و دوتا سجاده با چادر آورد و سجاده هارو پهن کرد رو زمین. یکی از چادرا رو سرش کرد و اون یکی چادر رو به طرف من گرفت ، با تردید بهش نگاه کردم با دیدن لبخندش دلم گرم شد . فاطمه دونه دونه ذکرای نماز رو برام یادآور شد ، یاد نمازای زورکی افتادم که تو مدرسه میخوندیم ، خوشبختانه حافظم خوب بود و خیلی زود ذکر ها و طریقه نمازخوندنو یادم اومد .
با شنیدن صدای الله اکبر ، آرامشم بیشتر شد و متاسف تر شدم برای سالهایی که این خدایی رو که تازه به لطف امیرعلی و فاطمه و فاطمه سادات شناخته بودم ستایش نمیکردم.🕌
با تموم شدن اذون بدون اینکه منتظر حرفی از جانب فاطمه بشم قامت بستم.
_ سه رکعت نماز مغرب میخوانم به سوی قبله عشق قربة الی الله .🤲
الله اکبر.......🕌
نماز عشق میخوانم قربة الی الله ❣
#ادامه_دارد
#ح_سادات_کاظمی
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi