رسانه الهی
🌸🍃🌸🍃🌸 #حجابکودکان #قسمتدوم ⁉️چگونه دخترم رو با حجاب آشنا کنم؟🤔 💡اگر محجبه شدن فرزندتون براتون اه
🌸🍃🌸🍃🌸
#حجابکودکان
#قسمتسوم
⁉️چگونه دخترم رو با حجاب آشنا کنم؟ 🤔
💡برای اینکه گل دخترتون توی تمام مراحل زندگی موفق و عاقبت بخیر ☺️باشه باید از همون ابتدا تربیت دینی رو شروع کنید و حواستون به نکاتِ تربیتِ دینی باشه.
‼️ اینکه بخواهید تازه از ٩ سالگی شروع کنید به آشنا کردن با دین خیلی دیره!
5⃣با زبان کودکانه و تا جایی که برای سنش مناسب هست و متوجه میشه از آسیب های بی حیایی و بی حجابی👩🏻 براش بگید.
- میتونید این کار رو در قالب بازی 🏹 ،داستان و یا حتی نمایش عروسکی🎎 با عروسک های خودش یا عروسکهایی که باکمک هم میسازید؛ انجام بدید.✅
6⃣از تأثیر اطرافیانتون غافل نشید! اگر خاله و عمه و نزدیکان دیگه تون حجابی داره که مورد پسندتون هست(هم با حجاب باشند، هم بااخلاق و مهربون ) رضایتتون رو از حجاب اونها به فرزندتون بگید و ارتباطتون رو باآنها بیشتر کنید .
✔️حواستون به دوستایی که انتخاب میکنه باشه. 👌
7⃣اگر 📡 دارین ،کار خیلی براتون سخت میشه.😱
دیدن ماهواره رو حذف یا حداقل برای فرزندتون محدود کنید.#ماهواره تأثیرات نامطلوبی بر روی حجاب و اخلاق فرزند داره.
ادامه دارد...
موضوع: #حجاب_کودکان
نوع محتوا: #عقلی
رده سنی: #کودک #بزرگسال #متأهل
مخاطب: #کم_حجاب #محجبه
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
🌸🍃🌸🍃🌸
رسانه الهی
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ❀✿ #رمان_قبله_من #قسمت_سیزدهم #بخش_دوم ❀✿ میخندم و یڪ خیار نصفھ ڪھ درظرف سالاد بود برمیدا
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
❀✿
#رمان_قبله_من
#قسمت_چهاردهم
#بخش_اول
❀✿
پاڪت چیپس را باز و بہ مادرم تعارف میڪنم. دهنش را ڪج و ڪولہ میڪند و میگوید: اینا همش سرطانہ! بازبان نمڪ دورلبم را پاڪ میڪنم
_ اوممم! یہ سرطان خوشمزه!
_ اگہ جواب ندے نمیگن لالے مادر!
میخندم و به درون پاکت نگاه میڪنم. نصفش فقط با هوا پر بود! ڪلاهبردارا! مادرم عینڪش را روے بینے جا بہ جا میڪند و ڪتاب آشپزے مقابلش را ورق مے زند، حوصلہ اش ڪہ سرمے رود ڪتاب مے خواند! باهر موضوعي! اما پدرم بیشتر بہ اخبار دیدن و جدول حل ڪردن، علاقہ دارد... ومن عنصر مشترڪ میان این دو نازنین خداروشڪر فقط بہ خوردن و خوابیدن انس دارم! نمیدانم شاید سر راهے بودم! عینڪش را روے ڪتاب میگذارد و بے هوا مے پرسد: محیا؟!
_ بعلہ!؟
_ این پسرخالت بود...
چیپسے ڪہ بہ طرف دهانم برده بودم، دوباره داخل پاڪت میندازم...
من_ ڪدوم پسرخالہ؟!
_ همین پسر خالہ فریبا ...
_ خو؟
_ پسره خوبیہ نہ؟
_ بسم الله! چطو؟
_ هیچے هیچے!
دوباره عینڪش را مے زند و سرش داخل ڪتاب مے رود! براے فرار از سوالات بودارش بہ طرف اتاقم مے روم.
"مامان هم دلش خوشہ ها! معلوم نیست چے تو سرش! پوف...!!"
روے تخت ولو مے شوم و پاڪت را روے سینہ ام میگذارم. فڪرم حسابے مشغول حرفهاے میتراست! " اون عقب مونده هم خوب حرفے زدا! اگر...اگر بتونم خوب درس بخونم... خوب ڪنڪور بدم!.... اگر...اگر ...واے ینے میشہ؟!" غلت مے زنم و مشغول بازے با پرزهاے پتوے گلبافت روے تختم مے شوم. پاڪت چپہ مے شود و محتویاتش روے پتو مے ریزد. اهمیتے نمیدم و سعے میڪنم تمرڪز ڪنم! مشڪل اساسے من حاج رضاست! " عمراّ بزاره برے محیا! زهے خیال باطل ! امم..شایدم اگر رتبه ے خوبے بیارم، دیگہ نتونہ چیزے بگہ! چراباید مانع موفقیتاے من بشه؟!" این انصافہ؟!" پلڪ هایم راروے هم فشار میدهم و اخم غلیظے بین ابروهایم گره مے زنم. " پس محمد مهدے چے؟! من بهش عادت ڪردم!" روے تخت مینشینم و بہ موهاے بلندم چنگ میزنم و سرم را بین دستانم میگیرم." اون سن باباتو داره! میفهمی؟! درضمن! این تویے ڪہ دارے بهش فڪر میڪنے وگرنہ براے اون یہ جوجہ تخس لجبازے! " ازتخت پایین مے آیم و مقابل آینہ روے در ڪمدم مے ایستم. انگشت اشاره ام را براے تصویرم بالا مے آورم و محڪم میگویم: ڪلہ پوڪ! خوب مختو ڪار بنداز! یامحمدمهدے یا آزادے! فهمیدے؟!" بہ چشمان ڪشیده و مردمڪ براقم خیره مے شوم! شاید هم نہ! چرا یا...شاید هردو باهم بشود! پوزخندے مے زنم و جواب خودم رامیدهم: خل شدے؟! یعنے توقع دارے باهاش ازدواج کنے؟! خداشفات بده!"
انگشتم را پایین مے آورم: خب چیه مگہ! تحصیل ڪرده نیست ڪہ هست! خوش تیپ نیست ڪہ هست! خوش اخلاق و مذهبے ام هست! حالا یه ڪوچولو زیادے بزرگ تر ازمنہ!" و...و..." زنم داشتہ!" " شاید بتونم باازدواج بااون هم بہ مرد مورد علاقم برسم هم بہ آزادے...بہ درس و دانشگاه و هرچے دلم میخواد!" پشتم رابہ آینہ میڪنم" این چہ فڪریه!؟ خدایاڪمڪ! اون بیچاره فقط بہ دید یہ شاگرد بهم نگاه میڪنہ، اون وقت من!"...خیلے پررو شدے دختر! " گیج و گنگ بہ طرف ڪیفم مے روم و تلفن همراهم رااز داخلش بیرون مے آورم. شاید یه ڪم صحبت ڪردن بامیتراحالم رابهتر ڪند.
❀✿
با اشتها چنگالم را در ظرف سالاد فرو میبرم و مقدار زیادے ڪاهو وسس داخل دهانم میچپانم. پدرم زیرچشمے نگاهم میڪند و خنده اش میگیرد. مادرم هم هرازگاهے لبخند معنادار تقدیمم میڪند. بے تفاوت تڪہ ے آخرمرغم را دردهانم میگذارم و میگویم: عالے بود شام! بازم هست؟!
حاج رضا_ بسہ دختر میترڪے!
_ یڪوچولو! قد نخود! خواهش!
مامان ظرفم را میگیرد و جلوے خودش میگذارد. بااعتراض میگویم: خب چرا گذاشتے جلوت؟!
پدرم باخونسردے لبخند میزند و جواب میدهد: باباجون دودیقہ بادقت بہ حرفاے مادرت گوش ڪن!
❀✿
💟 نویسنــــــده:
#میم_سادات_هاشمی
❀✿
👈 ڪپے تنها با ذڪر #نام_نویسنده مورد رضایت است👉
❀✿
رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
14.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻اربعین، رزمایش منتظران امام زمان
🔻و مقدمهسازان ظهور
🔸چرا اربعین ناگهان اینقدر شلوغ شد؟
🌱 اربعین اثبات کرد ظهور شدنی است!
👈🏻 وقتی روضههای خانگی و دسته جات عزاداری محلی، منجر به انقلاب اسلامی، دفاع مقدس و دفاع از حرم شد، #اربعین چه نتیجهای خواهد داشت جز انقلاب جهانی و #ظهور حضرت؟
حاج آقا #پناهیان
اللهم عجل لولیک الفرج
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi