7.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#پندانه
حتما گوش بدید ❌❌❌❌❌
فقط ۵ دقیقه وقت بزارید و ببینید 👌👌👌👌👌👌👌
تاثیر خواندن #قرآن بر #دفع_سحر ✅
پیشنهاد دانلود ▪️
نشر حداکثری✅✅✅✅
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
هدایت شده از رسانه الهی
🌸🍃🌸🍃🌸
#رژیم که فقط غذایی نیست؛ 😋😋😋
رژیم دوری از افکارمنفی بگیرید،✅
دوری از آدمای منفی ،👌👌
1 ماه رعایت کنید✅
3 کیلو از بیماریهاتون کم میشه☺️
" امتحان کنید "👌👌👌👌
#انگیزشی
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
🌸🍃🌸🍃🌸
هدایت شده از رسانه الهی
🌸🍃🌸🍃🌸
#تفڪـــر💡
شهید حجّتالله رحیمی:🌱...
«همۀ گلولههای جنگ نرم،
خمپارۀ شصته؛ نه سوت داره، نه صدا.
وقتی میفهمیم اومده که میبینیم فلانی
دیگه هیأت نمیآد،
فلانی دیگه چادر، سرش نمیکنه.»
#تلنگرانه
#شهیدانه
رسانه الهی🕌 @mediumelahi
🌸🍃🌸🍃🌸
رسانه الهی
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ❀✿ #رمان_قبله_من #قسمت_نوزدهم #بخش_دوم ❀✿ یعنے هنوز نتوانستم نام اورا به طور ڪامل از تیت
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
❀✿
#رمان_قبله_من
#قسمت_نوزدهم
#بخش_سوم
❀✿
پول رامیگیرد و من مثل برق ازماشین بیرون مے پرم! پیاده مے شود و چمدانم را از صندوق عقب ماشینش بیرون میگذارد.
_ ببخشید سرت رو دردآوردم دختر!
_ نہ خواهش میڪنم!
دوست دارم پاشنہ ڪفشم را درچشمش فرو ڪنم!
_ هستن خونہ؟
خنده ام میگیرد! ول ڪن نیست!
همان لحظہ نور زرد رنگے رویمان مے افتد ڪہ چشم را بہ شدت مے زند. دستم راجلوے صورتم میگیرم و از لابہ لاے انگشتانم بہ مسیرنور نگاه میڪنم. پرشیاے نوڪ مدادے رنگے ڪہ نورچراغهاے جلویش را روے ما انداختہ. عصبے بادست اشاره میڪنم ڪہ بنداز پایین نورو! راننده گویے توجهش عمیق و دقیق جلب ماست ڪہ نور را خاموش میڪند. دستم را پایین مے آورم و چشمانم را براے دیدن چهره ے راننده ریز مے ڪنم...چیزے جز پیراهن سفید یقہ بستہ میان قاب ڪت مشڪے مشخص نیست! راننده میگوید: عجب مردم آزاریہ ها! ڪور شدیم رفت!
آمدم دهانم را پرڪنم: مث توڪہ ڪرم ڪردے باحرفاے صدمن یہ غازت....
نمیدانم ضرب المثل را درست گفتم یانہ! بهرحال عصبے نفسم را بیرون مے دهم و ماشینش را دور مے زنم. دستش رابالا مے آورد و بلند میگوید: چاڪر شماهستیم! شمارمو انداختم تو جیب ڪوچیڪ چمدونتون! هرجاخواستید برید من درخدمتم!
_ ممنون لطف ڪردید!
میخواهم جیغ بزنم: جون بچت گورتو گم ڪن!
پشتم را بہ ماشینش میڪنم و بہ برگہ ے ڪوچڪے ڪہ آدرس خانہ عموجواد رارویش یادداشت ڪرده بودم، بادقت نگاه میڪنم.
_ پلاڪ.. چهار....
سرم رابالا مے گیرم، همان لحظہ راننده ے پرشیا دررا باز میڪند و با آرامش خاصے ازماشین پیاده مے شود. بے اراده سرم بہ طرفش مے چرخد.
قدبلند و چهارشانہ، ڪت و شلوار مشڪے و یقہ ے بستہ ڪہ یڪ ڪروات قرمز ڪم دارد!
فرصت نمیڪنم خوب چهره اش را ببینم. ماشینش درست جلوے در خانہ ے عمو پارڪ شده! پرشیا تقریبا بہ در چسبیده و اجازه عبور بہ چمدانم را نمے دهد. می ایستم و با لحن شکایت آمیزے میپرسم: ببخشید آقا! درستہ یجایے پارڪ ڪنید ڪہ اجازه رفت و آمد بہ افراد نده؟
نگاهش خیره بہ در مانده. گلویش راصاف میڪند و میپرسد: باڪے ڪاردارید؟
صداے بم و مردانہ اش حرفم را به ڪلے ازذهنم مے پراند! چند بار پلڪ مے زنم و میگویم: باسوال، سوال رو جواب نمیدن!
❀✿
💟 نویسنــــــده:
#میم_سادات_هاشمی
❀✿
👈 ڪپے تنها با ذڪر #نام_نویسنده مورد رضایت است👉
❀✿
رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
16.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📱#استوری | #ریلز
حسرت روز و شب بچگیامی💔
دور شدم از تو ولی تو رویاهامی💔
#صلےالله_علیڪ_یااباعبدالله🌷
#شب_جمعه🌙 شب زیارت #امام_حسین ع
اللهم عجل لولیک الفرج🤲
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi