eitaa logo
رسانه الهی
353 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
690 ویدیو
12 فایل
خدایا چنان کن سر انجامِ کار تو خشنود باشی و ما رستگار ارتباط با ما @Doostgharin
مشاهده در ایتا
دانلود
رسانه الهی
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ❀✿ #رمان_قبله_من #قسمت_بیستم #بخش_سوم ❀✿ ڪنارم میشیند. نگاهش پر ازسوال است! اماتڪ تڪشان ر
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ❀✿ ❀✿ بابات میگھ ڪارداری.درستم رفتے آلمان خوندی تموم شد. بیست و پنجو رد ڪردی.میخوای بمیریم حسرت عروسیت بمونھ بھ دلمون. یلدا_ خب اون چے گفت؟ _ هیچے! میگھ دختره بدردمن نمیخوره! .... یلدا شانھ بالا میندازد. نمیخواهم بعدها فوضول صدایم ڪنند اما بے اراده میگویم: خب خوشش نیومده.نمیشھ بزور زنش شھ ڪھ...شاید ....بھ دل پسرعمو نمیشینھ. آذر نگاه اندر عاقل سفیهے بمن میڪند و زیرلب میگوید: چھ بدونم شاید. درباز میشود عمو پڪر و با لب و لوچھ آویزان و پشت سرش یحیے داخل مے آیند... یڪبار دیگر نگاهش میڪنم . چقدر بزرگ شده. ❀✿ سرانگشتانم را روی عڪس ها میڪشم و نفسم راپرصدا بیرون مے دهم. یلدا یڪے یڪے تاریخشان را میگوید.بعضے هاشان خیلے قدیمے اند. زرد و محو شده اند. یڪ دیواراتاقش را آلبوم خانوادگے ڪرده. دریڪے ازعڪسها میخندد و دردیگری اخم ڪرده.تولدش ڪھ ڪیڪ روی لباسش ریختھ .جشن فارغ التحصیلے اش.سفرمشهد و ڪربلا.عروسے یسنا و یکتا.و...و... من!! باذوق سرانگشت سبابھ ام را روی صورت گرد و سفیدم درڪادر تصویر فشار میدهم: این منم!! _ آره! یڪ پیراهن ڪوتاه آبی به تن دارم.موهایم را خرگوشے بستھ اند.بزور پنج سالم مے شود. به لنز دوربین میخندم.ازتھ دل. پشت سرم یحیـے ایستاده.یازده،دوازده سالھ است.دستهایش راروی شانه های ظریفم گذاشتھ و نیشش راباز ڪرده.میخندم.بلند میگویم: یادش بخیرها! یلدا سری تڪان میدهد _ آره،زود بزرگ شدیم. یادم آمد ڪھ چقدر ازیحیـے متنفر بودم. یڪبار لاڪم را ازپنجره درخیابان پرت ڪرد.صدای خرد شدن شیشھ اش اشڪم را درآورد. میگفت: دخترنباید لاڪ قرمز بزنه بره بیرون.بزرگ شدی!بامشت بھ ڪمرش ڪوبیدم و فحشش دادم. تازه یادگرفتھ بودم. حرف بد را غلیظ میگفتم. لبم را میگزم و دردل میخندم.روی زمین یسنا نشستھ و پایش رادراز ڪرده.هم سن و سال یحیـے است. یڪدفعھ مےپرسم: یادم رفتھ دقیق چندسالتونھ باورت میشھ؟ _ یسنا بیست و هشت، یحیـے بیست و شیش ، من بیست و سھ ، یسنا بیست و یڪ _ پشت هم!چقدرسخت بوده برای آذرجون. _ مامان میگھ من قراربوده پسر شم. لڪ لڪا خنگ بودن اشتباهے آوردنم. پشت بندش مےخندد.من اما نمیخندم. زل مےزنم بھ عڪس سیاه و سفیدی ڪھ گوشھ دیواراست.یحیے روی پلھ های پارڪ نشستھ و میخندد. چقدر مشڪے به او مے آید. یلدا متوجھ نگاهم مے شود و مے پراند: آلمانھ!.. ازین عڪس بدش میاد. ولے من خیلے دوسش دارم _ چرا بدش میاد؟ _ نمیدونم! ولے عصبے میشھ اینو میبینھ. لبم راڪج میڪنم و بھ خنده اش چشم میدوزم.حس میڪنم هنوز هم از او متنفرم! مثل بچگے. ❀✿ 💟 نویسنــــــده: ❀✿ 👈 ڪپے تنها با ذڪر مورد رضایت است👉 ❀✿ رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹 رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨ سلام محبوب من ✨ ☀ یاد شما همچون هوای دم صبح 🌅 تازه‌ می‌کند جان را کافیست لحظه‌ای یاد شما را نفس بکشیم 🕊 تا تمام وجودمان را پر کند 🤍 🤲🏻 اَللّـهُمَّ اَرِنيِ الطَّلْعَةَ الرَّشيدَةَ 🤲🏻 عج رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃🌸🍃🌸 شعارشان است و تایم‌لاین‌شان پر از فحش به همسر و خواهر و مادر طرف مقابل‼️ شعارشان است و از بالا رفتن آمار کشته‌ها قند در دل‌شان آب می‌شود‼️ شعارشان است و پشت تروریست‌های جیش الظلم در می‌آیند‼️ این‌ها نه آزادی حقیقی رو میشناسن ، نه از شٵن و جایگاه و حقوق واقعی زن خبر دارند❗️ 🚫 یک مشت انسان‌نمای پر از تناقض و طرفدار هرج‌ومرج و هرزگی‌ ... رسانه الهی🕌 @mediumelahi 🌸🍃🌸🍃🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ 🌸🍃🌸🍃🌸 💝 ✍روزی فردی جوان هنگام عبور از بیابان، به چشمه آب زلالی رسید. آب به قدری گوارا بود که مرد سطل چرمی‌اش را پر از آب کرد تا بتواند مقداری از آن آب را برای استادش که پیر قبیله بود ببرد. مرد جوان پس از مسافرت چهار روزه‌اش، را به پیرمرد تقدیم کرد.💙 پیرمرد، مقدار زیادی از آب را لاجرعه سر کشید و لبخند گرمی نثار مرد جوان کرد و از او بابت آن آب زلال بسیار قدردانی کرد.😍 مرد جوان با دلی لبریز از شادی به روستای خود بازگشت.☺️ اندکی بعد، استاد به یکی دیگر از شاگردانش اجازه داد تا از آن آب بچشد. شاگرد آب را از دهانش بیرون پاشید و گفت: آب بسیار بد مزه است.ظاهرا آب به علت ماندن در سطل چرمی، طعم بد چرم گرفته بود. 💪 شاگرد با اعتراض از استاد پرسید:آب گندیده است. چطور وانمود کردید که گواراست؟🤔 استاد در جواب گفت: تو آب را چشیدی و من خودِ هدیه را چشیدم. 👌 این آب فقط و بود و هیچ‌چیز نمي ‌تواند گواراتر از این باشد❣ رسانه الهی 🕌 @mediumelahi 🌸🍃🌸🍃🌸