🌸🍃🌸🍃🌸
#حجاب
خیلی ها مے پرسنــد ❗️
"ڪے گفٺہ ↶
محجبہ ها #فرشٺہ اند؟"
امیرالمومنینــ
#علے علیه السلام :
همانا👌
#عفیفـ❤️ و #پاڪدامنــ🌙
فرشتہ اے
ازفرشتہ هاسٺ♥
#زن_عفت_افتخار
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
🦋ما وظیفه داریم #دعاکنیم،چه اجابت بشه چه نشه...🤔🤔🤔🤔
✅ادعونی یعنی منو بخوان تا اجابتت کنم نه اینکه هم به من بگی هم به دیگران رو بزنی! ❌❌❌❌❌❌
✅ادعونی یعنی اونچه که صلاحمه بهم بده ...👌👌👌👌👌
✅در دعا تکلیف مشخص نکن! 😱
#حضرت_یوسف گفت خدایا زندان بهتره واسه من تا اینکه اسیر دام زنان بشم! ❌❌❌❌
یوسف تو زندان فهمید با دعایی که خودش کرده افتاده زندان... بایدمیگفت خدایا نجاتم بده از شر زنان! 👌👌👌👌
✅#حضرت_موسی گفت: خدایا من به خیری که ازجانب تو بهم برسه نیازمندم.✅
خدا جریان رو طوری چید بخاطر آب دادن به بزغاله ها هم صاحب زن شد، هم مسکن، هم شغل، هم سرمایه، هم امنیت... 👌👌👌👌موسی بخاطر خدا رفت جلو کمک دختران شعیب کرد خدا هم کمکش کرد همه چی بهش داد.😍😍😍😍😍
🌺🍃این یه قانونه إن تنصرالله....ینصرکم خدارو یاری کن تا خدا یاریت کنه... ☺️☺️☺️☺️
❤️🍃حدیث داریم از دعا خسته نشو🤔🤔🤔🤔🤔🤔
یا #اجابت شود👌👌👌.
یا مشابهش رو بهت میدن👌👌👌👌
. یا دفع بلا میکنن.👌👌👌👌👌
یا اونو به نسلت میدن👌👌👌👌
.یا بجاش نسل صالح میدن👌👌👌👌
. یا ذخیره آخرت میکنن.👌👌👌👌
یا کفاره گناهات میکنن.👌👌👌👌👌👌
و قیامت که می بینی چی بجای دعاهای اجابت نشده ت دادن، آرزو میکنی ایکاش هیچ حاجتم نمیدادن...✅✅✅✅
❤️🍃 هیچ دعایی پیش #خدا گم نمیشه!🤲👌👌
تو #صلاح خودتو نمیدونی همیشه بگو خدایا اگر اینکار خیرداره برام قراربده...🤲👌
#استادقرائتی
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
🌸🍃🌸🍃🌸
14.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔖 #جهادتبیین:
🎥 برخی از مخارج جشن ۲۵۰۰ ساله پهلوی😐
🔰 محتوای این کلیپ را حتماً به نسل جوان امروز بازگو کنید تا بدانند در این کشور چه کسانی بر سر کار بودند!
#جهاد_تبیین
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
رسانه الهی
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ❀✿ #رمان_قبله_من #قسمت_سی_و_دوم #بخش_اول ❀✿ لبم را بھ دندان میگیرم و نفسم را درسینھ حبس م
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
❀✿
#رمان_قبله_من
#قسمت_سی_و_دوم
#بخش_دوم
❀✿
لبھ ی روسری ام را صاف میڪنم و با من و من جواب میدهم
_ نمیدونم ؛ نمیدونم از ڪے خجالت میڪشم. یااز چے میترسم!
_ فقط از خدا بترسید. الانم ڪھ دارید دلشو بدست میارید! پس قوی پیش برید. با#چادر بھ خونه برگردید. بھ ساعت صفحه گرد بزرگش نگاهے میندازد و ادامھ میدهد: من برم ،حقیقتا خیلے خوشحال شدم!
پیراهن زرشڪے زیر ڪت مشڪے اش چشم را دنبالش میڪشد.ریشش را ڪوتاه ڪرده و ڪفش های مجلسے واڪس خورده اش آدم را قلقلڪ میدهد تا فوضولے ڪند!! اما چیزی نمیپرسم. همانطور ڪھ رو به من دارد چندقدم عقب مے رود و میگوید: نترسید. خدا تو دلای شڪستھ جا داره.دل شمام قبل این تصمیم حتما شڪستھ ! خدانگهدار..
پشتش رامیڪند و سوار پرشیای ترو تمیزش میشود. همیشھ جایی ڪھ نبایدباشد سرمیرسد. نمیفهمم چرا هربار باچندجملھ آرامم میڪند و میرود. انگار برای همین خلق شده!..ڪھ #آرامش من باشد... سرم را تڪان میدهم و محڪم بھ پیشانے ام میزنم...
زیرلب زمزمه میڪنم : چرت نگو بابا!...
و بھ دور شدنش چشم میدوزم
❀✿
یلدا لیوان چای بھ دست بادهانے نیمھ باز بھ سرتاپایم نگاه میڪند. لبخند ڪجے مے زنم و دررا پشت سرم مے بندم. آهستھ سلام میڪنم و یڪ گوشھ مے ایستم.یعنے چقدر فضایـے شده ام؟!آذر ازاتاقشان بیرون مے آید و درحالیڪھ ڪلاه رنگ راروی سرش محڪم میڪند ، بادیدنم از حرڪت مے ایستد. از تھ مانده ی رنگ شرابـے روی موهایش مےشود فهمید ڪھ دلش هوای هجده سالگے ڪرده.یڪدفعه زیر لب بسم الله میگوید. بے اراده میخندم و سلام میڪنم. چندقدم بھ سمتم می آید و میپرسد: خوبـے عزیزم؟!... مد جدیده؟!
سعے میڪنم ناراحتے ام را بروز ندهم
_ نھ ! مدنیست.تصمیم جدیده! میخوام مث قبلا چادر بپوشم!
یلدا میگوید: جدی؟چقدر خوب ! ڪے بھ این نتیجھ رسیدی؟
یحیے درآستانھ دراتاقش ظاهرمیشود.
اینجا چھ میڪند؟ الان باید سرڪار باشد.لبخند مے زند و جواب یلدا را میدهد:یه مدتھ بھ این نتیجه رسیدن!...مطالعھ داشتن.
آذر پوزخند مے زند و لبش را ڪج و ڪولھ میڪند
_ اا؟... نڪنھ مشاوره هم داشتن!!؟
طعنه زدنش تمامے ندارد!.یحیـے بااحترام جواب میدهد: یه سری سوال داشتن من جواب دادم....
_ پس پسرم خیلے ڪمکت ڪرده!!
این را درحالے میگوید ڪھ با چشمهای ریز ڪرده اش بھ صورتم زل زده!
خودم راجمع و حور میڪنم و جواب میدهم: بلھ ؛ خیلے ڪمڪ ڪردن..دستشون درد نڪنھ
یحیے_ اینجا باید قدردان اول خدا و آقا حسین ع باشیم و بعد از قلم رفیق جدید دخترعمو تشڪر ڪنیم...
یلدا_ ڪدوم رفیق؟
یحیی_ آوینے جان!
یلدا_ اخے عزیزم!! میگم سایه ش سنگین شدو همش ڪلش تو ڪتاب بودا. نگو خانوم پلھ هارو یڪے یڪے داشت بالامیرفت!
هرچقدر ازآذر بدم مے اید، یلدا رادوست دارم!.آذر زن خوبے است اما امان از زبانش!! ریز میخندم و میگویم: مرسے یلدا...بالا چیھ.تازه شاید بزور بھ شماها برسم..
یحیـے باصدایـے آرام طوری ڪھ فقط من بشنوم میپراند: رسیدید.خیلے وقتھ رسیدید...
❀✿
بعدها فهمیدم آن روز یحیـے سرڪار نرفتھ . برای ناهار بھ مهمانے دعوت بوده و بعداز آن خودش را سریع به خانه رسانده تا شاهد لحظھ ی ورود من باشد!
مرور زمان یڪ هدیھ ازجانب خدا بود. هدیھ ای ڪھ در وجودش پسری با لبخندگرم و امیدوار ڪننده پنهان ڪرده.یحیـے هرچھ ڪتاب داشت دراختیارم گذاشت و برای روز دختربا یلدا برایم چادر سفید نماز تهیه ڪرد . علت رفتارش را نمیدانستم فقط ازتڪرار حالاتش لذت میبردم حتے مرور خاطرات ڪودڪے برایم شیرین بود .همان روزهایـے ڪھ یحیـے رادماغو صدا میزدم! یڪ پسربچھ ی تخس و لجباز و زورگو.هربار ڪھ میخواستم پایم را از در بیرون بگذارم دعوایم میڪرد ڪھ چرا روسری سرم نڪرده ام. من هم جیغ میزدم ڪھ بھ تو چھ . یادش بخیر یڪ بار دستم راگرفت و پشت سرخودش ڪشید و دریڪ اتاق هلم داد و دررا به رویم بست. من هم پشت هم فحشش میدادم و خودم رابه در میزدم.اوهم داد میزد ڪھ چون حرفموگوش نمیدی، با پسرای همسایھ بازی میڪنے. نمیدانم چراروی ڪارهایم حساس بود روی من!... همیشھ مراقبم بود... البتھ بامیل خودش، نھ من ! شاید خیلے هم بیراه فڪر نمیڪردم. مرور زمان ثابت ڪرد ڪھ یحیـے همان آرامشی است ڪھ در اضطراب و سرگردانے دنبالش میگردم. دوستش نداشتم. نمیدانستم حسے ڪھ به او دارم چیست؟ تنها خودم را به او مدیون میدیدم. هرلحظھ ڪنارم بود و تشویقم میڪرد. گرچھ دورادور.نمیدانم چطور یڪ آدم میتواند دور باشد ولے هرلحظھ در فکر و روحت نفس بڪشد...
❀✿
💟 نویسنــــــده:
#میم_سادات_هاشمی
❀✿
👈🏻 ڪپے تنها با ذڪر #نام_نویسنده مورد رضایت است👉🏻
❀✿
رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi