5.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 کلیپ #استاد_شجاعی
- اینکه من، چه مدلی لباس میپوشم...
- چه مدلی آرایش میکنم...
- چه مدلی رفتار میکنم...
واقعا به کسی ربطی داره⁉️
🔻چرا رعایت #حجاب ، باید جزء قوانین
یه کشور باشه ؟!
🔺حکومت، به اسم #اسلام ، آزادی ما
رو ازمون گرفته!
- اصلا مگه هرکسی رو، توی قبر
خودش ، نمیذارن⁉️
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
نسخه نهایی لایحه عفاف و حجاب.pdf
177.1K
✅ نسخه نهایی لایحه عفاف و حجاب منتشر شد
🔸 نسخه نهایی لایحه حمایت از فرهنگ #عفاف و #حجاب که هفته گذشته به مجلس شورای اسلامی ارسال شده است، منتشر شد.
🇮🇷 اخبار #مجلس_شورای_اسلامی
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
📌نسخه نهایی لایحه حمایت از فرهنگ #عفاف و #حجاب که هفته گذشته به مجلس شورای اسلامی ارسال شده است، منتشر شد.👆👆👆
🔰 به نظرم باید از نکات مثبت طرح حمایت و از نکات منفی انتقاد کرد تا در آینده پخته تر شود.
🛑 #نکات_مثبت طرح:
1⃣ اینکه برخوردها با مصوبه مجلس انجام شود دیگر کسی نمیتواند بگوید قانون نداریم پس اصل طرح باید حمایت شود.
2⃣ یکی از مشکلات ما فروش لباس های عجیب است که در این طرح ممنوع شده است؛ طبق ماده ۹ طرح واردات تولید و توزیع عمده لباسهایی که استفاده از آنها در انظار عمومی مغایر و منافی عفت عمومی است ممنوع اعلام شده و مجازات هایی در نظر گرفته شده است.
3⃣ یکی از مشکلات دیگر توهین و... به اسم امر به معروف بود که طبق ماده ۸ طرح هیچ کس حق ندارد تحت هر عنوان نسبت به بانوان بی حجاب توهین و... انجام بدهد و این کار جرم تلقی شده است.
4⃣ یکی از مشکلات توهین برخی افراد به خانم های محجبه است که طبق ماده ۷ طرح اشخاصی که به هر نحو متعرض پوشش بانوان محجبه در حقیقی و مجازی شوند مجرم هستند و مجازات میشوند.
5⃣ یکی از مشکلات دیگر صفحات مجازی است که طبق ماده ۶ طرح اشخاصی که در #فضای_مجازی مبادرت به تبلیغ علیه حجاب کنند بعد تذکر، جریمه و صفحات مسدود میشود.
6⃣ یکی دیگر از مشکلات مسئله اماکن عمومی و مغازه ها و... است که طبق ماده ۳ طرح چنانچه هر یک از صاحبان مدیران و متصدیان صنوف و اماکن عمومی اعم از دولتی و غیردولتی از قبیل فروشگاهها، رستورانها سینماها و اماکن ورزشی، تفریحی و هنری در محل فعالیت شغلی خود رعایت نکنند جریمه و مجازات میشوند و فراجا موظف است از طریق دستگاههای صادر کننده پروانه یا مجوز نسبت به ابطال پروانه یا مجوز آنها اقدام نماید.
7⃣ یکی دیگر از مشکلات دستگاه های دولتی است که طبق ماده ۲ این طرح ارائه خدمات در دستگاه های دولتی متوقف بر رعایت حجاب است و عدم انجام این تکالیف موجب محکومیت مرتکب در مرتبه اول به تذکر کتبی و درج در پرونده و در مرتبههای بعدی به محرومیت از تصدی در سمتهای مدیریتی به مدت شش ماه یک سال در هیئتهای رسیدگی به تخلفات اداری یا انتظامی خواهد شد.
❌ اما #انتقاد ما به این طرح ⬇️
۱. باید جریمه برهنگی و نیمه برهنگی به قدری سنگین باشد که شخص جرات بر این کار نکند، جریمه چند میلیونی و چندماه زندان و...برای برهنگی، عادی سازی این مسئله است و بازدارندگی ندارد، برهنگی در حالت سلامت عقل باید مساوی مجازاتی مثل حبس ابد یا جریمه های میلیاردی باشد تا بازدارنده باشد، نسبت جرم و جریمه باید جوری باشد که کسی جرات نکند در جامعه اسلامی این کار را بکند.
۲. در مورد کشف حجاب هم تذکر اولیه بی معناست چون ۴۴ سال است نظام تذکر حجاب را داده است و دیگر کسی نمیتواند بگوید قانون حجاب را نشنیده است، تذکر برای قوانینی است که احتمال بدهیم کسی مطلع نیست و یکبار تذکر میدهند تا قانون را مطلع شود ولی الان همه میدانند قانون حجاب وجود دارد ولی به هر دلیلی نمیخواهند رعایت کنند که باید از همان دفعه اول جریمه های بازدارنده اعمال شود، اگر یک خانم بی حجاب ۱۰۰ میلیون دفعه اول جریمه شود به صدنفر از دوستانش اطلاع میدهد و اتوماتیک قصه جمع میشود.
۳. نقد آخر ما این است که اعلام مصوبه کافی نیست و باید در میدان عمل هم این مسئله دیده شود و اگر فراجا کسی را دستگیر کند و به قوه قضائیه تحویل دهد و آنها با یک میلیون جریمه آزاد کنند این مسخره کردن فراجا و مردم #مطالبه گر است.
✅ امیدواریم این طرح نقطه شروعی برای توسعه عفاف و حجاب در جامعه ایرانی باشد.
یا علی...
🔹روابط عمومی مجلس
021_39931
🔹ارتباطات مردمی قوه قضاییه(داخلی۴)
129 (تهران)
41801ـــ021 (شهرستانها)
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
رسانه الهی
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ 📚 #رمان #ستاره_سهیل #قسمت_صدوبیست_وشش برخلاف فضای داخل کوچه که تاریک بود، حیاط خانه
⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️
⭐️
📚 #رمان
#ستاره_سهیل
#قسمت_صدوبیست_وهفت
آرش انگار از کار مینو بیشتر خندهاش گرفت تا اینکه بخواهد از زیباییاش تعریف کند.
«خانوما لباسشون نازکه، بریم تو که هوا بس ناجوانمردانه سرده. مینو سرما نخوری!»
ستاره در دلش پوزخندی زد، اما این خنده زیرپوستی از چشمان تیزبین گیلاد پنهان نماند، چون در جوابش چشمکی به او زد.
مینو اما انگار اعتمادبهنفسی پولادین داشت؛ موهایش را با یک حرکت دست دورش انداخت.
-من توی آب یخم شنا میکنم، سرد کجا بوده؟
با دعوت گیلاد، همه وارد سالن بزرگی شدند؛ سالن بسیار بزرگ و نوسازی بود که نورپردازی یاسی رنگ آن لبخندی روی لبهای ستاره آورد.
محو تماشای زیبایی سالن بود؛ پنجرههای بزرگ کشویی در دو طرف سالن، که نور روی آنها موّاج بود. نور مخفی های کار شده و رقص لطیف آنها روی سقف، همراه با آهنگ بیکلام، یک فضای رؤیایی را در ذهن ستاره ثبت کرد.
چراغهای آویز قارچی شکل، که با رنگ شیری قهوهایِ کابینتهای آشپزخانه ست شده بود.
زیرچشمی خانه را از نظر گذراند و روی مبل کنار پنجره نشست و پایش را روی پای دیگرش انداخت.
از درون میخندید و میرقصید و جیغ میکشید و با نگاههای مشتاقش همه را میپایید و لذت میبرد؛ لذتی که در درونش بجوش و خروش افتاده بود و مدام او را تحریک میکرد که بلند شود و بدون توجه به نگاههای همه، همراه با موزیک برقصد و برقصد. اما ستارهی دیگری هنوز در وجودش نبض ضعیفی میزند که او را به نشستن و باوقار بودن دعوت میکرد.
نمیدانست آخر کار زور کدام یک میچربد؛ اما هرچه بود باید کمی اوضاع را بررسی میکرد.
نگاهش به مینو افتاد که با همان لباس باز، با همه احوالپرسی میکرد. نگاههای برخی را که دنبال میکرد، دلورودهاش بههم میخورد.
چشمانش را به سمت لباس سبزرنگ و پوشیده خودش کشاند و نفس راحتی کشید، انگار پوشیده بودن در این لباس، برایش حکم معصومیت صادر میکرد.
✅ در صورت داشتن سوال، به آیدی نویسنده پیام دهید👇(طوبی)
@tooba_banoo
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️
⭐️
📚 #رمان
#ستاره_سهیل
#قسمت_صدوبیست_وهشت
کمی دامن لباسش را جابهجا کرد تا حسابی نگینهای کار شده رویش، در نور پردازیهای سالن بدرخشد. شالش را همانطور که باز بود، کمی به عقب هل داد تا هم دل خودش را خوش کند، که خط قرمزهایش هنوز پابرجاست، و هم دل دیگران را که چیزی تا افتادن شالش نمانده.
همانطور که مشغول وارسی آرایشش در آینه بود، پسری از راه رسید و روی مبل کنارش نشست. آنقدر سریع اتفاق افتاد که نتوانست صورتش را بهوضوح ببیند. بیتفاوت دوباره سراغ آینهاش رفت و گردنبند را که زیر شالش پنهان شده بود، صاف کرد.
-شما تازه واردین؟
تن صدا، برایش به طرز غریبی آشنا بود! چنان از حرف پسر عصبانی و دلخور شد که آشنا بودن تن صدا، برایش بیاهمیت جلوه کرد، بدون آنکه مستقیم نگاهش کند، با طعنه جواب داد: «شاید»
پسر پایش را روی پای دیگری انداخت و گفت: «صحیح»
دوباره آشنا بودن صدا، مغزش را قلقلک داد. خواست حرفی بزند که پسر پیشدستی کرد.
-انگار اتفاقی، کنار ستاره بانو نشستم.
ستاره مانند برق گرفتهها چرخید و صورتش را به سمت پسر گرفت تا بهتر او را ببیند.
-شمایی؟ ببخشید، نشناختم.
همانطور که سرش پایین بود، کمی گردنش را به طرف ستاره خم کرد.
-سعیدم! دوستام محرابم صدا میزنن.
ستاره بلافاصله با دستپاچگی گفت: «صبرینام، ، دوستام ستاره صدا میزنن»
لحظهای بینشان سکوت برقرار شد و بعد هر دو زدند زیر خنده.
- چقدر با عکس پروفایلتون فرق دارین!
سعید نگاهش را به فضای سالن چرخاند. - خب طبیعتاً چنین جای زیبایی باید با تیپ ویژهای اومد.
بعد در چشمان قهوهای ستاره زل زد و ادامه داد:
«درست مثل شما!.. خیلی دوست داشتم علاوه بر فضای مجازی که با هم در ارتباطیم، حضوری هم شما رو ببینم»
طرز حرف زدنش هم برای ستاره خاص بود؛ بخصوص آرامشی که در تن صدای مردانهاش موج میزد.
چشمان ستاره از خوشحالی درخشید.
-ممنون! چه گردنبند قشنگی دارین شما.
دست سعید ناخودآگاه به سمت گردنبندش رفت.
گردنبندی با طوقی به شکل اشک شیری رنگ، روی گردنش جا خوش کرده بود. نام حضرت امیر علیه السلام روی طوق، به صورت ظریفی با خط نستعلیق خوشنویسی شده بود.
-اوووه! پروفسور محراب!
صدای آرش بود بود که داشت برای احوالپرسی با محراب به طرفشان میآمد.
-هزار بار بهت گفتم این گردنبندت مسخرست، میبینی ستاره؟ گوش نمیده.
خودتو به این چیزا وابسته میکنی، اوج نمیگیری اصلا.
سعید دست مشت کردهاش را روی بازوی آرش زد.
-خوشتیپ! یادگاریه، یادگاری جاش کجاست؟
کف دستش را دوبار روی سینهاش کوبید.
-جاش، کنار قلبه!
ستاره چنان از جملهاش به وجد آمد، که انگار سعید جمله را خطاب به یادگاری او گفته باشد.
✅ در صورت داشتن سوال، به آیدی نویسنده پیام دهید👇(طوبی)
@tooba_banoo
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
30.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#معجزه_قرآن
آقای مسعود خاتمی از قاریان
#قرآن_کریم
ایشون متاسفانه حدود یه هفته است که در اثر یه عارضه نامعلومی دچار لرزش بدن و لکنت شدند و نمیتونن درست صحبت کنن😔
اما عجیبه ایشون برای خوندن #قرآن مشکلی ندارند!!😍
این فیلم رو با اجازه خودشون گرفتند که پخش کنند که هم معجزه قرآن رو ببینیم و هم برای عافیت و سلامتی ایشون خیلی دعا کنیم...🤲
انشاءالله خداوند مهربان لطف و رحمتش رو بر همه ما و به ویژه این
قاری بزرگوار بیش از پیش نازل بفرماید🤲
#سبحان_الله
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
🌸🍃🌸🍃🌸
#تلنگرانه
امیرالمؤمنین مولا #علی(علیهالسلام)
فرمودند:
⛔️من به کسی بدی نکردم و به هیچ کسی هم خوبی نکردم !
بعداز این گفته؛ این آیه👇 را قرائت کردند:
إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لِأَنفُسِكُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا
اسراء_آیه۷👇
✍اگر #نيكى كنيد، به خودتان نيكى كرده ايد واگر #بدى كنيد، (باز هم) به خود بد كرده ايد.
✍منظور مولا این بوده که وقتی خوبی میکنی، در واقع به خودت خوبی کردی؛
نه به دیگران و اگه هم بدی کنی، به خودت بدی کردی...
#وگرنه مولا تا آخر عمر با برکت و شریف خود، به دیگران(بخصوص فقرا) خوبی کرد.
👈خوبی کردی، منتظر جبران نباش.
چون در واقع به خودت خوبی کردی.
#خدا_حتما_جبران_میکند
🔖نشرِ مطالب، صدقهٔ جاریه است
#در_محضر_اهل_بیت_ع
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
🌸🍃🌸🍃🌸
رسانه الهی
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ 📚 #رمان #ستاره_سهیل #قسمت_صدوبیست_وهشت کمی دامن لباسش را جابهجا کرد تا حسابی نگین
⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️
⭐️
📚 #رمان
#ستاره_سهیل
#قسمت_صدوبیست_ونه
آرش دستش را در هوا تکانی داد و درحالیکه میرفت گفت: «تازهواردین دیگه، چه کار میشه کرد؟»
مینو خندهکنان خودش را به ستاره رساند. پایین لباس نقرهایاش را کمی صاف کرد و موهایش را از روی شانه، به پشت سرش هدایت کرد، انگار تنها کسی که مینو را ندیده بود، سعید بود.
-اِ. سعید! تو هم اومدی که! جمعمون جمعه، ایول! خب پس، بیاین معرفیتون کنم. امشب چه شبی بشه، ای جانم!
درحالیکه جلوجلو میرفت، سعید و ستاره را هم دعوت کرد که دنبالش بروند.
فضای سفید و خالی سالن، کمکم داشت پر میشد از جوانهایی که با هیجان به محیط اطرافشان نگاه میکردند.
مینو، سعید و ستاره را به چندنفری معرفی کرد و بعد اینطور ادامه داد.
-بچهها وقت کمه، تندتند معرفی کنم. این امیده... -آزاده جان از بچههای مجاهدینه... مینا و رضا از بچههای فعال گروهن... بازم بگم دوستان، ما امشب مهمون ویژه داریم و به قول گیلاد، خاصترینش، ستاره بانو!
تمام نگاهها به سمت ستاره برگشت،ولی او تنها سری تکان داد و ابراز خوشحالی کرد که در جمع آنها حضور دارد.
نگاهش را دور تا دور سالن چرخاند و از مینو که در حال بررسی آرایشش بود، پرسید: «مینو! دلسا نیست؟ الان باید میومد حداقل یکم قر میداد.»
مینو به سرفه افتاد.
-آخ این گلوم... دوباره شروع کرد... نمیدونم، خیلی خوشم میاد ازش، خبرم داشته باشم؟ شاید یه مجلس خصوصیتر پیدا کرده با اون سام مو طلایی مسخرهاش...من برم یه لیوان آب بخورم.
نگاهی به پشت سرش انداخت، محراب روی مبل نشسته بود، با همان گردنبند زیبایش، که چشمان ستاره را حسابی گرفته بود.
خواست برود کنار محراب بنشیند که صدای گیلاد را شنید.
-ستاره، ستاره باتوام. مینو کنارته؟
ستاره کمی سرش را به دو طرفش گرداند، تا متوجه شد صدا از داخل حیاط میآید. پنجره کشویی را بیشتر باز کرد.
-بامنی؟
صورت کشیده گیلاد، را تا به حال چنین عصبانی ندیده بود.
-مینو... میگم کجاس؟ بگو بیاد، سریعتر.
وحشت، سادهترین توصیف برای صورت زیبا و معصوم ستاره در آن لحظه بود.
-با... با... باشه الان.
موضوع را با مینو در میان گذاشت و بعد خودش را دوباره کنار پنجره رساند.
محراب ایستاده و به جایی خیره شده بود.
-رفتن؟ کجا رفتن؟
محراب با سر اشاره کرد.
-اون طرفن.
ستاره رد نگاه محراب را دنبال کرد.
گیلاد چرا عصبانیه اینقدر، حتما اتفاقی افتاده.
محراب در آرامش کامل جواب داد.
-نمیدونم.
انگار در حال دیدن فیلم سینمایی رمانتیکی بود.
ستاره دوباره نگاهش را به بیرون پنجره داد.
-دلسا؟ اون اونجا چهکار میکنه؟ اصلا کی اومد.
محراب پنجره را آرام بست و در جواب ستاره یک شانهاش را بالا انداخت و با بیتفاوتی گفت:
«فکر کنم به ما مربوط نمیشه، انگار وارد منطقه خطر شدیم؛ پس فرار بهترین گزینه است.»
ستاره از حرفهای محراب حسابی احساس خطر کرد و بیتفاوتی را به توصیه او، انتخاب کرد.
بابرگشتن مینو و حال خوشش انگار خیال ستاره هم آرامتر شد، چرا که در جستوجوی صورتش، ردی از نگرانی یا وجود اتفاق بد را پیدا نکرد.
روشنایی سالن درجه به درجه درحال کم شدن بود و ریتم آهنگ هم متناسب با کم شدن نور، بالا و پایین میرفت و هیجانی بین جوانها افتاد که زودتر خودشان را برای مراسم آماده کنند و بازهم، همان دَوَرانی که ستاره را دچار سرگیجه میکرد، نه تنها دور سر او بلکه دور سر تمام دوستانش میچرخید و قهقهه میزد.
رقص نور همراه با موسیقی تند، میچرخید و میچرخید و طعمههایش را روی صورت و اندام جوانها میانداخت و بدون آنکه آنها بدانند که شکار شدهاند، در منجلاب تورشان به شادی میپرداختند.
ستاره انگار قلبش و مغزش، لحظهای توسط بوسه شیطان هک شده بود، چیزی قلبش را چنگ میزد؛ " قرار است اتفاق بدی بیفتد".
اما مدام خودش را توجیه میکرد که فقط یک دلشوره کوچک، برای حضور در مهمانی بزرگ و پرشور است.
✅ در صورت داشتن سوال، به آیدی نویسنده پیام دهید👇(طوبی)
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi