eitaa logo
رسانه الهی
356 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
695 ویدیو
12 فایل
خدایا چنان کن سر انجامِ کار تو خشنود باشی و ما رستگار ارتباط با ما @Doostgharin
مشاهده در ایتا
دانلود
🌼 (س) 🌼 الگوی ما دختر سه ساله ایست که، خرابه را روشن میکند گوش ها را تیز و حرف های ناگفته را فریاد می‌کشد الگوی ما دختر سه ساله ی جا مانده‌ایست که، امام را معرفی می‌کند، را حفظ و بزرگتر را تکریم. الگوی ما رقیه خاتون ست همان که در سه سالگی باب الحوائج می شود، تولد الگوی دخترانِ یِ شیعه،مبارک باد🌺🦋🌺 🕌
رسانه الهی
#رمان_راز_درخت_کاج... 🌲🍃 #قسمت_شانزدهم مادرم مرا از چهار سالگی برای یادگیری #قرآن به مکتب خانه فرست
... 🌲🍃 بچه ششم را باردار بودم که به ما یک خانه ی شرکتی دو اتاقه در ایستگاه 4 فرح آباد کوچه 10 پشت درمانگاه سر نبش خیابان دادند. همه ی خانواده اعتقاد داشتند که قدم تو راهی خیر بوده است، که ما از مستاجری و اثاث کشی راحت شده و بالاخره یک کواتر شرکتی نصیبمان شد. خیلی خوش حال بودیم. از آن به بعد خانه ای مستقل دستمان بود و این یعنی همه ی برای خانواده ی ما. مدتی بعد اثاث کشی به خانه ی جدید دچار درد زایمان شدم. دو روز تمام درد کشیدم. جیران سواد درست و حسابی نداشت و کاری از دستش بر نمی آمد، برای اولین بار و بعد از پنج بچه ، مرا به مطب خانم دکتر مهری بردند. آن زمان شهر آبادان بود و یک خانم دکتر مهری. مطب در لین 1احمد آباد بود. منتها آن زمان خبر از دکتر و دوا نداشتم، حامله میشدم و جیران که قابله ی بی سوادی بود می آمد و بچه هایم را به دنیا می آورد. خانم مهری آمپولی به من زد و من به خانه برگشتم و با همان حال مشغول کارهای خانه شدم. حالم خیلی بد شد جیران را خبر کردند و باز هم او به فریادم رسید. در غروب یکی از شب های خرداد ماه برای ششمین بار شدم و خدا به من یک قشنگ و دوست داشتنی داد. جیران به نوبت او را در بغل بچه ها گذاشت و به هر کدامشان یک شکلات داد. مهران که پسر بزرگ و بچه اولم بود بیشتر از همه ی بچه ها ذوق کرد و خواهرش را در بغل گرفت. هر کدام از بچه ها را که به دنیا می آوردم، جعفر یا مادرم به نوبت برایشان اسم انتخاب می کردند. من هم این وسط مثل یک آدم هیچ کاره سکوت میکردم. جعفر بابای بچه ها بود و حق پدری اش بود که اسم آنها را انتخاب کند، مادرم هم که یک عمر آرزوی بچه دارشدن و همه ی دلخوشی اش من و بچه هایم بودیم نمی توانستم دل مادرم را بشکنم او که خواهر و برادری نداشت مرا زود شوهر داد تا بتواند به جای بچه های نداشته اش، نوه هایش را ببیند. جعفر هم فقط یک خواهر داشت. تقریبا هر دوی ما بی کس و کار و فامیل بودیم. جعفر اسم پسر اولم را مهران گذاشت او به اسم های ایرانی و فارسی خیلی علاقه داشت. مادرم که طبع جعفر را میدانست اسم پسر دومم را مهرداد گذاشت تا دامادش هم از این انتخاب راضی باشد. جعفر اسم بچه سوم را مهری گذاشت و اسم بچه چهارم را مادرم مینا گذاشت. بچه پنجم را جعفر شهلا نام گذاشت و مادرم نام بچه ششم را گذاشت. من هم نه خوب می گفتم و نه بد، دخالتی نمی کردم، وقتی میدیدم جعفر و مادرم راضی و خوش حال هستند برایم کافی بود. نویسنده: معصومه رامهرمز ی ... 🕌 @mediumelahi
🌸🍃🌸🍃🌸 تاریخ مهم نیست👌 تاریخ مهمه✅ مهم نیست👌 مهمه⏬ مهم نیست😊 زندگی مهمه✅ تاریخ آخرین مهم نیست☺️ تاریخ آخرین روزی که شخص گرفتار رو کردی مهمه😍 رسانه الهی 🕌 @mediumelahi 🌸🍃🌸🍃🌸