eitaa logo
رسانه الهی
352 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
685 ویدیو
12 فایل
خدایا چنان کن سر انجامِ کار تو خشنود باشی و ما رستگار ارتباط با ما @Doostgharin
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌸🌸🌸🌸 💠 آجیل مخصوص 🌸 شوخ‌طبعی‌اش باز گل کرده بود. همۀ بچه‌ها دنبالش می‌دویدند و اصرار که به ما هم آجیل بده؛ اما او سریع دست تو دهانش می‌کرد و می‌گفت: نمیدم که نمیدم. 🍀 آخر یکی از بچه‌ها پتویی آورد و روی سرش انداخت و همگی شروع کردند به زدن. حالا نزدن کی بزن. آجیل می‌خوری؟ بگیر، تنها می‌خوری؟ بگیر. 🌼 و بالاخره در این گیر و دار، یکی از بچه‌ها در آرزوی رسیدن به آجیل دست توی جیبش کرد، اما آجیلِ مخصوص، چیزی نبود جز نان خشکِ ریز شده! ➖ همگی سر کار بودیم😂😂 رسانه الهی 🕌 @mediumelahi 🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸 ! یکشنبه شب 12 اردیبهشت 1361 عملیات "الی بیت المقدس" تیپ ۸ نجف اشرف گردان ۲ ثامن الائمه بخشی از جادۀ خرمشهر دست عراقی ها مانده بود. "احمد کاظمی" (سردار و شهید 20 سال بعد!) فرماندۀ تیپ، برایمان سخنرانی کرد و از ادامۀ عملیات گفت. سوار وانت تویوتاها به پشت خاکریز جادۀ خرمشهر رفتیم.🚍 ساعت 10 شب بود. خودم را روی خاکریز ول کرده بودم. مثلا استراحت میکردم. چشمانم را بسته بودم ولی خواب نبودم.😌 سمت راستم، "سیدمحمود میرعلی اکبری" در سینه کش خاکریز دراز کشیده بود. جلوش، محسن که خیلی باهاش رفیق بود، نشسته و چشمانش فقط به سیدمحمود خیره بودند.👀 ناگهان سیدمحمود از جا پرید. روکرد به من و در حالی که حلالیت می طلبید، خداحافظی کرد! نه فقط با من، با هر کسی دوروبرش بود. با محسن که روبوسی کرد، او مبهوت و وحشت زده نگاهش کرد: -چی شده محمود...چرا اینجوری میکنی؟ -چیزی نشده... من باید برم، همین -باید بری؟ کجا؟ -خب معلومه...وقتم تمومه -وقتِ چی تمومه؟ -ببین محسن جون...من امشب شهید میشم...وقت رفتنمه می فهمی؟ این را که گفت، محسن زد زیر گریه سیدمحمود دست در جیب پیراهنش کرد، کاغذی را درآورد، آن را به محسن داد و گفت: -این وصیتنامۀ منه...این رو بده به مادرم📄 محسن گریه اش شدیدتر شد.با هق هق گفت: -آخه از کجا معلوم من شهید نمیشم که میدی به من؟ سیدمحمود خندید و گفت: -تو کاریت نباشه، فقط این رو بده مادرم. رفتند در آغوش هم و زارزار گریستند. اشک منم درآمد. سعی کردم خودم را کنترل کنم و به خودم بقبولانم که سیدمحمود احساساتی شده! در شانۀ جادۀ خرمشهر حرکت میکردیم، عراقیها که روی خاکریز (چند متر بالای سر ما) مستقر بودند، با تیربارهای ضدهوایی، رو به سینه و صورت بچه ها شلیک میکردند. گلولۀ ضدهوایی که مستقیم میخورد توی صورت یا سینه نفر جلویی، فقط باید می نشستی زمین که تکه های بدنش رویت نپاشد! شاید گلولۀ بعدی صورت تو را متلاشی کند شاید هم مثل... ساعتی بعد "امیر محمدی" (فرماندۀ دسته که دو روز بعد شهیدشد) زیر آتش وحشتناک تیربار، ضدهوایی و انفجار نارنجک و خمپاره های مرگبار، آمد کنارم و گفت: -ببینم، این پسره محسن کجاست؟ -همین دوروبرهاست، چطور مگه؟ آروم در گوشم گفت: -رفیق جون جونیش شهید شد... با تعجب پرسیدم: کی؟ که گفت: سیدمحمود میرعلی اکبری هیسسسس دیگه نپرسید چی شد و من چیکار کردم و... فقط بدونید ۴۰ ساله اردیبهشت ماه، با خاطرۀ شهادت سیدمحمود، جهانشاه کریمیان، امیر محمدی، رضا علینواز و...جان می دهم، می سوزم، باز زنده می شوم تا سال بعد! سیدمحمود در مشهد اردهال کاشان، کنار دو برادر شهیدش سیدمجتبی و سیدمحمدرضا خفته است. ✍حمید داودآبادی رسانه الهی 🕌 @mediumelahi 🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸 تہ‌صف‌بودم، بہ‌من‌آب‌نرسید. بغل‌دستیم‌لیوان‌آبش‌را‌داد‌دستم. گفت‌من‌زیاد‌تشنہ‌‌ام‌نیست. نصفش‌را‌تو‌بخور.🌹 فرداش‌شوخے‌شوخے‌بہ‌بچہ‌ها‌گفتم از‌فلانےیاد‌بگیرید، 😍 دیروز‌نصف‌آب‌لیوانش‌را‌بہ‌من‌داد. یکے‌گفت: لیوان‌ها‌همہ‌اش‌نصفہ‌بود... ☺️ رسانه الهی 🕌 @mediumelahi 🌸🌸🌸🌸🌸