eitaa logo
رسانه الهی
397 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
813 ویدیو
12 فایل
خدایا چنان کن سر انجامِ کار تو خشنود باشی و ما رستگار ارتباط با ما @Doostgharin
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃🌸🍃🌸 ✳️ باسمه تعالی ✳️ 💠 چرا شدم؟ 💠🤔 ❇️ روحانی برجستهٔ اهل سنت بلوچستان بود که پس از تحقیق و بررسی به مذهب اهل بیت (علیهم السلام ) گروید. ❇️ او در بیان خود چنین می آورد: « خیلی فکر کردم که با کدام روایت یا کتاب برای دوستان اهل تسننم ثابت کنم که در حدیث غدیر، به معنای دوست نیست، بلکه به معنای و است. ❇️ 1_ تا این که روزی مشغول مطالعهٔ یکی از کتاب‌های « مولوی محمد عمر سربازی» بودم. ❇️ مطالعه‌ام که تمام شد و کتاب را که بستم، دیدم روی جلد آن نوشته شده: « نویسنده : مولانا محمد عمر سربازی» فوراً به ذهنم آمد که از مولوی ها (روحانیون اهل سنت)، معنای کلمه ی مولانا را بپرسم و سؤال کنم که چرا به محمد عمر سربازی، مولانا می‌گویند؟ ❇️از چند مولوی سؤال کردم. پاسخی که به من دادند، این بود که: «مولانا» یعنی واجه (= ما، ما). به آن‌ها گفتم: من تعجب می‌کنم «مولا» درباره ی بزرگانتان معنای واجه و رهبر می‌دهد ولی در سخن پیامبر (صلی الله علیه و آله) به معنای دوست آمده است!👌👌👌👌👌👌 ❇️ 2_ روزی یکی از دوستان اهل تسنن به دیدنم آمده بود. گفت و گوی مفصلی درباره حقانیت اهل بیت(ع) داشتیم. از جمله به خطبه ی حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) در غدیر خم استناد کردم. ایشان می‌گفت: «مولا» دراین حدیث به معنای دوست آمده است. نهایتاً هر چه دلیل آوردم قبول نکرد. خداحافظی کرد و به سمت بلوچستان حرکت کرد. ❇️ یک ساعت از رفتنش گذشته بود که به او زنگ زدم و گفتم: کار خیلی مهمی با شما دارم، باید برگردی. ❇️ گفت: من باید بروم، وقت ندارم برگردم. خانواده‌ام منتظرم هستند، چه کاری با من داری؟ تلفنی بگو. گفتم: کار مهمی دارم، نمی توانم تلفنی بگویم، باید خودت اینجا باشی. 👌خیلی اصرار کردم تا این که برگشت. وقتی به من رسید گفت: چه کار مهمی داری که من را از این همه راه برگرداندی؟ ❇️ گفتم : می‌خواستم بهت بگم: دوستت دارم. ❇️گفت: همین؟! گفتم: بله. همین را خواستم به شما بگویم. ❇️ دوستم ناراحت شد و گفت : خانواده‌ام منتظرم بودند و باید می‌رفتم، این همه راه من را برگرداندی که بگویی دوستت دارم! اذیت می‌کنی؟ ❇️ گفتم : سؤال من همین جاست. چطور وقتی شما با عجله به سمت خانواده ای که منتظرت هستند می‌روی و شما را از راهتان بر می‌گردانم تا به شما بگویم «دوستت_دارم»؛ ناراحت می‌شوی و در عقل من شک می‌کنی؛ ولی وقتی پیامبر اسلام(ص) ده‌ها هزار نفر را که () با عجله به سمت خانواده ی خود می‌رفتند، بازگرداندند و سه روز در زیر آفتاب سوزان معطل کردند که فقط بگویند: «هر کس من را دوست دارد، علی را دوست بدارد» این کار پیامبر را عاقلانه می‌دانی؟ آیا این اقدام پیامبر ناراحتی مسلمانان را در پی نمی داشت؟ آیا آنان در عقل چنین پیامبری شک نمی کردند؟ ❇️ با این کاری که کردم، دوستم با تمام وجود احساس کرد که چه حرف خنده داری زده است و اقرار کرد که پیامبر(ص) -در جریان غدیرخم- می‌خواستند را بیان کنند؛ وگرنه برای بیان دوستی اش با علی (علیه السلام) نیازی نبود مسلمانان را از راهشان برگردانند.» 📗باید شیعه می شدم ، خاطرات شریف زاهدی ،ص ۱۳۸ ✅✅✅✅✅✅ ✍️ این توجیه اهل سنت در معنای کلمهٔ « مولی» درحدیث غدیر نادرست زیرا : ❇️اولا : ولی در اکثر آیات قرآن کریم به معنای ولایت و سرپرستی است از جمله در « آیه الکرسی » که می فرماید : «( اللهُ الذینَ آمنوا )» ( سوره بقره : آیه ۲۵۷ ) ❇️ ثانیا : خداوند حکیم به در سال ششم هجری به مسلمانان اعلام فرمود : 💐«( النَّبِيُّ أَوْلَىٰ بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ وَأَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ وَأُولُو الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَىٰ بِبَعْضٍ فِي كِتَابِ اللَّهِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُهَاجِرِينَ إِلَّا أَن تَفْعَلُوا إِلَىٰ أَوْلِيَائِكُم مَّعْرُوفًا كَانَ ذَٰلِكَ فِي الْكِتَابِ مَسْطُورًا )» ( سوره احزاب : آیه ۶ ) « ﺭﺿﺎﻳﺖ ﻭ ﻧﻔﻊ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺑﺎﻳﺪ ﺍﻭﻟﻮﻳﺖِ ﺍﻭﻝِ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ﺩﺭ ﻫﺮ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻭ ﺗﺼﻤﻴﻤﻲ ﺑﺎﺷﺪ. ﻫﻤﺴﺮﺍﻧﺶ ﻫﻢ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﻣﺎﺩﺭﺍﻥ ﺁﻧﺎﻥ‌ﺍﻧﺪ؛ (ﻳﻌﻨﻲ ﻣﺤﺘﺮم‌ﺍﻧﺪ ﻭ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﺑﺎ ﺁﻧﺎﻥ ﺣﺮﺍم ﺍﺳﺖ.) ﻃﺒﻖ ﻛﺘﺎﺏ ﺍﻟﻬﻲ، ﺧﻮﻳﺸﺎﻭﻧﺪﺍﻥ ﺩﺭ ﺍﺭﺙ‌ﺑﺮﺩﻥِ ﺍﺯ ﻫﻤﺪﻳﮕﺮ ﻣﻘﺪّم‌ﺍﻧﺪ ﺑﺮ ﻣﻬﺎﺟﺮﺍﻥ ﻭ ﺍﻧﺼﺎﺭ؛ ﻣﮕﺮ ﺁﻧﻜﻪ ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﺑﺨﻮﺍﻫﻴﺪ ﺑﺎ ﻭﺻﻴﺖ‌ﻛﺮﺩﻥِ ﺑﺨﺸﻲ ﺍﺯ ﺍﻣﻮﺍﻟﺘﺎﻥ ﺑﻪ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﺘﺎﻥ، ﺩﺭ ﺣﻘّﺸﺎﻥ ﺧﻮﺑﻲ ﻛﻨﻴﺪ ﻛﻪ ﺍﻳﻦ ﺣﻜﻢ ﺩﺭ ﻛﺘﺎﺏ ﺧﺪﺍ ﺛﺒﺖ‌ﻭﺿﺒﻂ ﺍﺳﺖ.» ✍️ طبق این آیه ❇️ ۱_ و پیامبر اکرم (ص) تبیین شده است و پیامبر ❇️ ۲_ پیامبراکرم (ص) ضمن خطبهٔ غدیر به آن استناد فرمودند و از مردم شهادت خواستند و ولایت خود را یاد آوری فرمود بعد فرمودند : ادامه دارد👇👇👇 رسانه الهی 🕌 @mediumelahi 🌸🍃🌸🍃🌸
مونده و حوضش❌ کنایه اسرائیل به تنهایی 👆 و پاسخ جالب🤔 رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
رسانه الهی
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_هجدهم 💠 در این قحط #آب، چشمانم بی‌دریغ می‌بارید و در هوای بهاری حضور حیدر
✍️ 💠 به محض فرود هلی‌کوپترها، عباس از پله‌های ایوان پایین رفت و تمام طول حیاط را دوید تا زودتر را به یوسف برساند. به چند دقیقه نرسید که عباس و عمو درحالی‌که تنها یک بطری آب و بسته‌ای آذوقه سهم‌شان شده بود، برگشتند و همین چند دقیقه برای ما یک عمر گذشت. 💠 هنوز عباس پای ایوان نرسیده، زن‌عمو بطری را از دستش قاپید و با حلیه به داخل اتاق دویدند. من و دخترعموها مات این سهم اندک مانده بودیم و زینب ناباورانه پرسید :«همین؟» عمو بسته را لب ایوان گذاشت و با جانی که به حنجره‌اش برگشته بود، جواب داد :«باید به همه برسه!» 💠 انگار هول حال یوسف جان عباس را گرفته بود که پیکرش را روی پله ایوان رها کرد و زهرا با ناامیدی دنبال حرف زینب را گرفت :«خب اینکه به اندازه امشب هم نمیشه!» عمو لبخندی زد و با صبوری پاسخ داد :«ان‌شاءالله بازم میان.» و عباس یال و کوپال لشگر را به چشم دیده بود که جواب خوش‌بینی عمو را با نگرانی داد :«این حرومزاده‌ها انقدر تجهیزات از پادگان‌های و جمع کردن که امروزم خدا رحم کرد هلی‌کوپترها سالم نشستن!» 💠 عمو کنار عباس روی پله نشست و با تعجب پرسید :«با این وضع، چطور جرأت کردن با هلی‌کوپتر بیان اینجا؟» و عباس هنوز باورش نمی‌شد که با هیجان جواب داد :«اونی که بهش می‌گفتن و همه دورش بودن، یکی از فرمانده‌های ایرانه. من که نمی‌شناختمش ولی بچه‌ها می‌گفتن !» لبخند معناداری صورت عمو را پُر کرد و رو به ما دخترها مژده داد :« ایران فرمانده‌هاشو برای کمک به ما فرستاده !» تا آن لحظه نام را نشنیده بودم و باورم نمی‌شد ایرانی‌ها به خاطر ما خطر کرده و با پرواز بر فراز جهنم داعش خود را به ما رسانده‌اند که از عباس پرسیدم :«برامون اسلحه اوردن؟» 💠 حال عباس هنوز از که دیشب ممکن بود جان ما را بگیرد، خراب بود که با نگاه نگرانش به محل اصابت خمپاره در حیاط خیره شد و پاسخ داد :«نمی‌دونم چی اوردن، ولی وقتی با پای خودشون میان تو داعش حتماً یه نقشه‌ای دارن!» حیدر هم امروز وعده آغاز را داده بود، شاید فرماندهان ایرانی برای همین راهی آمرلی شده بودند و خواستم از عباس بپرسم که خبر آوردند حاج قاسم می‌خواهد با آمرلی صحبت کند. 💠 عباس با تمام خستگی رفت و ما نمی‌دانستیم کلام این فرمانده ایرانی می‌کند که ساعتی بعد با دو نفر از رزمندگان و چند لوله و یک جعبه ابزار برگشت، اجازه تویوتای عمو را گرفت و روی بار تویوتا لوله‌ها را سر هم کردند. غریبه‌ها که رفتند، بیرون آمدم، عباس در برابر نگاه پرسشگرم دستی به لوله‌ها زد و با لحنی که حالا قدرت گرفته بود، رجز خواند :«این خمپاره اندازه! داعشی‌ها از هرجا خواستن شهر رو بزنن، ماشین رو می‌بریم همون سمت و با می‌کوبیم‌شون!» 💠 سپس از بار تویوتا پایین پرید، چند قدمی به سمتم آمد و مقابل ایوان که رسید با عجیب وعده داد :«از هیچی نترس خواهرجون! مرگ داعش نزدیک شده، فقط کن!» احساس کردم حاج قاسم در همین یک ساعت در سینه برادرم قلبی پولادین کاشته که دیگر از ساز و برگ داعش نمی‌ترسید و برایشان خط و نشان هم می‌کشید، ولی دل من هنوز از داعش و کابوس عدنان می‌لرزید و می‌ترسیدم از روزی که سر عباسم را بریده ببینم. 💠 بیش از یک ماه از محاصره گذشت، هر شب با ده‌ها خمپاره و راکتی که روی سر شهر خراب می‌شد از خواب می‌پریدیم و هر روز غرّش گلوله‌های تانک را می‌شنیدیم که به قصد حمله به شهر، خاکریز را می‌کوبید، اما دل‌مان به حضور حاج قاسم گرم بود که به نشانه بر بام همه خانه‌ها پرچم‌های سبز و سرخ نصب کرده بودیم. حتی بر فراز گنبد سفید مقام (علیه‌السلام) پرچم سرخ افراشته شده بود و من دوباره به نیت حیدر به زیارت مقام آمده بودم. 💠 حاج قاسم به مدافعان رمز مقاومت را گفته بود اما من هنوز راز تحمل حیدر را نمی‌دانستم که دلم از دوری‌اش زیر و رو شده بود. تنها پناهم کنج همین مقام بود، جایی که عصر روز عقدمان برای اولین بار دستم را گرفت و من از حرارت لمس گرما گرفتم و حالا از داغ دوری‌اش هر لحظه می‌سوختم. 💠 چشمان و خنده‌های خجالتی‌اش خوب به یادم مانده و چشمم به هوای حضورش بی‌صدا می‌بارید که نیت کردم اگر حیدر سالم برگردد و خدا فرزندی به ما ببخشد، نامش را بگذاریم. ساعتی به مانده، از دامن امن امام دل کَندم و بیرون آمدم که حس کردم قدرتی مرا بر زمین کوبید... ✍️نویسنده: رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
❌«لبیک نسل Z» تیتر «روزنامه آگاه» درباره دیدار روز گذشته انقلاب با رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
16.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 انقلاب: من به شما عرض می‌کنم به حول و قوه‌ی الهی گستره‌ی بیش از گذشته تمام منطقه را فرا خواهد گرفت. ۱۴۰۳/۹/۲۱ رسانه الهی 🕌 @mediumelahi