eitaa logo
رسانه الهی
400 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
825 ویدیو
12 فایل
خدایا چنان کن سر انجامِ کار تو خشنود باشی و ما رستگار ارتباط با ما @Doostgharin
مشاهده در ایتا
دانلود
رسانه الهی
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ #رمان #ستاره_سهیل #قسمت_نود چادر گل‌دار ابریشمی را روی دستانش گرفته بود و خیره به گل
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ صبح با تکانی که به خاطر تنگی جا خورد، چشمانش باز شد. تصویری که جلویش می‌دید، انگار برایش غریبه بود. با دیدن چادر نمازی که در بغلش رها شده بود، تمام اتفاقات روز قبل مانند فیلمی جلوی چشمانش رژه رفت. کمرش را به سختی صاف کرد و نشست. از آن گوشه‌ای که نشسته بود، سینی صبحانه را پایین در اتاق دید. دستش را به لبه میز گرفت و خودش را بالا کشید. هنوز چشمانش می‌سوخت. نگاهی گذرا به سینی کرد، یک یادداشت کنارش بود. روی زمین، کنار سینی نشست. کاغذ را باز کرد. -سلام عمو جون، امیدوارم وقتی نامه‌رو می‌خونی حالت بهتر شده باشه. ببخشید نتونستم تو خونم بهت آرامش بدم. می‌دونم خیلی سختته. منم گیر کردم بخدا، دیشب عفت تا صبح تب کرده بود و هذیون می‌گفت. نمی‌گم رعایتشو بکنی، نه! ولی زیاد تو دست و پاش نباش. امروز بردمش با خودم بیرون، تا شب برمی‌گردیم؛ شهرستان ماموریتم، عفتم گذاشتم خونه دخترخاله‌اش. مراقب خودت باش، پری عمو! شرمنده تو و باباتم عمو، دیشب گرسنه خوابیدی دلم آتیش گرفت. خوب صبحانه بخور. پولم ریختم به کارتت، اگه نیازت شد. راستی گردنبندت قشنگ بود، وقتی خواب بودی دیدم تو گردنت، اگه چیزی خریدی جلو عفت نشون نده، حساس شده. قربونت بره عمو. مراقب خودت باش. آن قدر لحن نامه، صمیمانه بود که چندین بار خواندش. ازاینکه کسی در خانه نبود، خیالش راحت شد. فشارش آن قدر افتاده بود که بخاطر لرزی که به بدنش افتاده بود، چنددقیقه‌ای خودش را زیر پتو را حبس کرد تا دمای بدنش متعادل شود. بعد مانند قحطی زده‌ها به سینی کنار در حمله کرد و محتویاتش را بلعید. همان‌طور که آخرین لقمه را پایین می‌داد، نگاهی به گوشی‌ انداخت. هنوز خبری از مینو نبود. با خودش فکر کرد شاید بخاطر نفرستادن عکس از لیست عمو دلخور شده باشد. به فکرش رسید به اتاق عمو برود و از روی لیست‌ها برای مینو عکس بفرستد. از چهاربرگه‌ای که روی میز کار عمو پیدا کرد، عکس فرستاد وضمیمه‌اش نوشت. -ببخشید دیر شد، تو فیلمارو زود فرستادی ولی من بدقول شدم، شرایط خونه اصلا مساعد نیست. کاش جواب می‌دادی. ازم که دلخور نیستی، هستی؟ انگار مینو اصلا آن لاین نشده بود. کمی قدم زد. نگاهش به صورت و موهای بهم ریخته‌اش و سایه‌های سیاه چشمان پفی‌اش، بینی و لب‌های ورم کرده‌اش افتاد. "این چه شکل و حالیه که من دارم" مقابل آینه ایستاد و موهای بلندش را شانه زد. تحمل دیدن صورت بدون آرایشش را حتی لحظه‌ای نداشت. انگار از ستاره‌ی بدون آرایش، به شدت وحشت داشت. دستانش را تند و تند روی صورتش حرکت داد و وقتی رنگ و لعاب تازه‌ای را که روی پوستش جاخوش کرده بود دید، نفس راحتی کشید. نگاهش به گردنبدش افتاد. "شاید قدمش نحس بود." به فکرش رسید که پسش دهد، یا حداقل عوضش کند. ولی عمو گفته بود که چقدر زیباست! در دوگانه‌ی سختی گیر افتاده بود و کسی آن لحظه نبود که کمکش کند. ✅کپی فقط با اجازه نویسنده ✅ در صورت داشتن سوال، به آیدی نویسنده پیام دهید👇(طوبی) @tooba_banoo رسانه الهی 🕌 @mediumelahi