eitaa logo
رسانه الهی
404 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
828 ویدیو
12 فایل
خدایا چنان کن سر انجامِ کار تو خشنود باشی و ما رستگار ارتباط با ما @Doostgharin
مشاهده در ایتا
دانلود
رسانه الهی
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ❀✿ #رمان_قبله_من #قسمت_سی_ام #بخش_اول ❀✿ حرفهایش تسلے عجیبےبرای دلم است.گرم و آرام نگاهش
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ❀✿ ❀✿ _ دخترعمو!...دوست دارید اسطوره باشید؟! گنگ بھ جلد ڪتاب زل میزنم: یعنے چی؟..چطوری؟ _ راحتھ . ولے اول باید بخواید!...گرچھ ممڪنھ اوایلش سخت باشھ . _ میخوام! تبسم گرمے لبهایش را میپوشاند: بهتره خوب فڪر ڪنید...یهو تصمیم نگیرید...چندروز فرصت میدم..ڪتاب رو تموم ،همراهش فڪر ڪنید! ... _ آخھ ... _ تصمیم عجولانھ پایھ های سستے داره!...زود میشڪنھ ... میخوام ازریشھ محڪم ڪارڪنید!.. _ خب... _ میدونم میخواید چے بگید! راجع بھ ترستون... بهتون اطمینان میدم ڪھ عمر نیستید!! ازجا بلند مے شود و نگاهم میکند. نگاهش عجیب و پراز درد است. خبری از یحیـے خشڪ و جدی باآن نگاه های چپ و از خود راضی نیست. نمیفهمم چرا دوست دارم ساعتها به نگاهش خیره شوم ! دربرهوت دست و پا میزنم. برهوت میان محیای قبل و بعد...و یڪ موجود ڪھ هرگاه تصویرم را در چشمانش مے بینم ، دلم آشوب میشود. ❀✿ "(ع) دیگر هیچ نداشت ڪھ فدا ڪند، جز جان ڪھ میان او و ادای امانت ازلے فاصلھ بود" . . ده ها بار این جمله را تڪرار میڪنم... بغض میڪنم و اشک درچشمانم حلقھ میزند ڪتاب را مے بندم.. چقدر ممڪن است ڪھ یڪ جملھ ثقیل باشد!؟...بھ چھ حد!؟ با ماژیڪ مشڪے جملھ را روی یڪ برگھ ی آچهار مینویسم و ڪنارتخت، روی دیوار با چسب نواری میچسبانم و بھ ڪلماتش دخیل میبندم . مگر میشود باشے و هیچ نداشتھ باشے!؟... چقدر باید دنیا باتو ڪج خلقی ڪند ڪھ همھ هستے ات را ازدست بدهے!؟... دستم راروی ڪلمھ ی حسین میڪشم و بے اراده اشک مے ریزم. این ڪتاب چھ بود ڪھ واقعھ ی جانسوز با دیدگاهی جدید روایت ڪرد و جملاتش را مثل خوره به جانم انداخت؟! ازدرڪش عاجزم!!.. ڪسے باشے ڪھ ڪائنات بند حرڪت چشمان تو باشد، ڪسے باشے ڪھ بایڪ اشاره توان ڪن فیڪون داشته باشے ، آنوقت بھ برهھ ای اززمان برسے ڪھ با تمام عظمتت بالای بلندی بایستے و قطعھ قطعھ شدن رویایت را ببینے! بھ تماشای فریادهای وا اماه بایستے و بگویے! تو ڪھ هستے حسین؟ ڪھ هستے ڪھ از یڪ ظهرتا غروب محاسنت بھ سپیدی نشست!!... ڪھ هستے که باآن وجود ازلے ات بھ بالای بالین فرزند اڪبرت رسیدی و ندانستے چطور جسم رشیدش را بھ خیمھ برگردانے!! اینها روضه نیست...درداست .درڪے ندارم... گریھ ام شدید مے شود و بھ هق هق مے افتم! چقدر مغرور بودم... چطور فڪر میڪردم هرچھ میگویم درست است.بھ چھ چیزخودم مینازیدم؟! چطور جلوی خدا گردن ڪشے ڪردم و مثل اسبے وحشی تاختم؟ !😱 بادست گلویم رافشار میدهم و چشمانم را میبندم... _ باڪے لج میڪنے محیا!! باخدا؟!یا باخودت؟! بس ڪن ... چشم باز میڪنم و دوباره بھ برگه نگاه میڪنم.چقدر عجیب ڪھ تنها فاصله میان خدا و حسین ، جانش بوده.یعنے ڪھ او جان را مزاحم تلقے میڪرده در مقابل رسیدن بھ معشوقھ اش!!.. دیگر هضم این جملھ برایم جزو ناشدنے هاست!!ازروی تخت بلند مے شوم و درحالیڪھ بھ هق هق افتاده ام،ازاتاق بیرون میروم. هیچ ڪس نیست. ❀✿ 💟 نویسنــــــده: 👈 ڪپے تنها با ذڪر مورد رضایت است👉 ❀✿ رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹 رسانه الهی 🕌 @mediumelahi