🖤❤️🖤🏴
#بسم_رب_الحسین_علیه_السلام
#زهیر_بن_قین
از اون تیپ آدمهایی هست توی تاریخ
که منخیلی دوسش دارم😊
اواز #شجاعان و #مبارزان_عرب بود.
درمسیر بازگشتش از حج
بصورت اتفاقی مسیرش با مسیر امام از مکه به سمت کوفه و کربلا
یکی شد🤔
خیمه به خیمه امام پیش میرفت
اما چوناز طرفداران عثمان بود
و توی اون شبههکه معاویه انداخته بود:
"درقتل عثمان، آل علی ع دست داشتند"
خاطرش مکدر از علوی ها و امام حسین ع بود😒
اما ته قلبش محبته رو داشت
#برکت امام، #نفَس امام، #نورانیت امام جذبش کرده بود👌
امام بعد چند منزل پیکی فرستاد
زهیر را فراخواند✅
همسر زهیر در قبول درخواست امام
نقش به سزایی داشت
همسر بصیرِ زهیر، کار خودش رو کرد👌
زهیر به خیمهامام رسید
امام استقبال گرمی کرد
و درگوش زهیر نجوایی🍃
جایگاه زهیر را نشان او داد🌈
کلام امام، دلایل منطقی، و نفَس امام، زهیر را #کربلایی کرد🥀
زهیری کهمیرفت تمام شود😱
شد فرمانده جناح راست سپاه امام😍
رشادتها کرد، رجزها خواند،او در نبردی شجاعانه ۱۲۰ تن از سپاه دشمن را به درک واصل کرد✅
و بعدِ نبردی جانانه
شهد شهادت را نوشید🥀
قاتلین شاخص او👇
کثیر بن عبدالله شعبی😱 و مهاجر بن اوس تمیمی بودند😱👇
دوتن از مسلمانانی که حب و تعلقات دنیا آنان را در مقابل امام قرارداد
و اگر تردیدی کردند به سمت شیطان گراییدند😱
اما تردید زهیر اوراکربلایی کرد🌹
واین از گذشته انسان نشات میگیرد
آری اثر دارد چه کرده باشی
تا چهها کنی✅
کجا قرارگرفتن حال حاضر ما
به اعمال ما بستگی دارد👌
ای کاش ما نیز چون زهیر باشیم.🤲
منبع
فتال نیشابوری، محمد بن حسن، روضة الواعظین، ج۱، قم: رضی، بیتا.
سید بن طاوس، اقبال الاعمال، تهران: دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۶۷ش.
سید بن طاووس، اللهوف، قم، انوار الهدی، چاپ اول، ۱۴۱۷ق.
شیخ مفید، الارشاد، قم، کنگره شیخ مفید، ۱۴۱۳ق.
الیعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۲، بیروت، دار صادر، بیتا
#معرفی_شهدای_کربلا
#محرم
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
🖤❤️🖤🏴
رسانه الهی
🌸🍃🌸🍃🌸 #تلنگر #عبور_از_لذتهای_پست 18 💎 " راهِ صد ساله! " چرا رزمندگان و #مجاهدانِ_راه_خدا به جایی
🌸🍃🌸🍃🌸
#تلنگر
#عبور_از_لذتهای_پست 19
ببین! بالاخره که انسان یه روزی باید از دنیا بره
و این جان رو باید داد ؛⌛️
♻️ بهتر نیست که جانمون رو در راه #خدا ی خودمون بدیم؟✅
کسی که جان مارو با قیمتِ بسیار بالایی ازمون میخره....🌹👇
#شهادت
❣❤️🌹
🔵 گاهی بشین و با #نفس خودت صحبت کن و بهش حالی کن که :
🔸 تو یه روزی میمیری و همه چیز تموم میشه
🚷 دست بردار از خواسته های بیجای خودت❌
🔹بذار من زندگیم رو با بندگیم همراه کنم ✅
☘ من میخوام مشغول بندگی مولای خوبم باشم....💖
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
هر روز بررسی کن...👇
ببین چند بار نفس را زمین زدی؟!🤔
و چند بار نفست تو را زمین زد؟!😱
دشمن تو بدیهای تو نیست...
دشمن تو رفتارهای بدِ تو هم نیست...
#دشمن تو، #نفس تو ست...
هر شب قبل از خواب اعمالمان را #محاسبه کنیم✅
#پندانه
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
🌸🍃🌸🍃🌸
بقول #استاد_امینیخواه
📍نفسی که #طغیان کرده، به عبادت که می رسد فراری است، حال ندارد، خسته است.😡
📍ولی وقتی به #غفلت ها می رسد متوجه گذر ساعت ها نیست!😳
می بینید ساعت ها در یک مجلس #گناه می نشیند ولی در مجلسی که یاد خداست ده دقیقه هم نمی تواند تحمل کند.😔
👈بخاطر اینکه #نفس تربیت نشده است.👌
🔎( دوست من ☺️تو جزء کدوم دسته هستی؟؟؟؟)
#در_محضر_بزرگان
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
🖤❤️🖤🏴
#بسم_رب_الحسین_علیه_السلام
#زهیر_بن_قین
از اون تیپ آدمهایی هست توی تاریخ
که منخیلی دوسش دارم😊
اواز #شجاعان و #مبارزان_عرب بود.
درمسیر بازگشتش از حج
بصورت اتفاقی مسیرش با مسیر امام از مکه به سمت کوفه و کربلا
یکی شد🤔
خیمه به خیمه امام پیش میرفت
اما چوناز طرفداران عثمان بود
و توی اون شبههکه معاویه انداخته بود:
"درقتل عثمان، آل علی ع دست داشتند"
خاطرش مکدر از علوی ها و امام حسین ع بود😒
اما ته قلبش محبته رو داشت
#برکت امام، #نفَس امام، #نورانیت امام جذبش کرده بود👌
امام بعد چند منزل پیکی فرستاد
زهیر را فراخواند✅
همسر زهیر در قبول درخواست امام
نقش به سزایی داشت
همسر بصیرِ زهیر، کار خودش رو کرد👌
زهیر به خیمهامام رسید
امام استقبال گرمی کرد
و درگوش زهیر نجوایی🍃
جایگاه زهیر را نشان او داد🌈
کلام امام، دلایل منطقی، و نفَس امام، زهیر را #کربلایی کرد🥀
زهیری کهمیرفت تمام شود😱
شد فرمانده جناح راست سپاه امام😍
رشادتها کرد، رجزها خواند،او در نبردی شجاعانه ۱۲۰ تن از سپاه دشمن را به درک واصل کرد✅
و بعدِ نبردی جانانه
شهد شهادت را نوشید🥀
قاتلین شاخص او👇
کثیر بن عبدالله شعبی😱 و مهاجر بن اوس تمیمی بودند😱👇
دوتن از مسلمانانی که حب و تعلقات دنیا آنان را در مقابل امام قرارداد
و اگر تردیدی کردند به سمت شیطان گراییدند😱
اما تردید زهیر اوراکربلایی کرد🌹
واین از گذشته انسان نشات میگیرد
آری اثر دارد چه کرده باشی
تا چهها کنی✅
کجا قرارگرفتن حال حاضر ما
به اعمال ما بستگی دارد👌
ای کاش ما نیز چون زهیر باشیم.🤲
منبع
فتال نیشابوری، محمد بن حسن، روضة الواعظین، ج۱، قم: رضی، بیتا.
سید بن طاوس، اقبال الاعمال، تهران: دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۶۷ش.
سید بن طاووس، اللهوف، قم، انوار الهدی، چاپ اول، ۱۴۱۷ق.
شیخ مفید، الارشاد، قم، کنگره شیخ مفید، ۱۴۱۳ق.
الیعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۲، بیروت، دار صادر، بیتا
#معرفی_شهدای_کربلا
#محرم
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
🖤❤️🖤🏴
رسانه الهی
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_بیست_و_پنجم 💠 عباس بیمعطلی به پشت سرش چرخید و با همان حالی که برایش نمان
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_ششم
💠 گریه یوسف را از پشت سر میشنیدم و میدیدم چشمان این رزمنده در برابر بارش اشکهایش #مقاومت میکند که مستقیم نگاهش کردم و بیپرده پرسیدم :«چی شده؟»
از صراحت سوالم، مقاومتش شکست و به لکنت افتاد :«بچهها عباس رو بردن درمانگاه...» گاهی تنها خوشخیالی میتواند نفسِ رفته را برگرداند که کودکانه میان حرفش پریدم :«دیدم دستش #زخمی شده!»
💠 و کار عباس از یک زخم گذشته بود که نگاهش به زمین افتاد و صدایش به سختی بالا آمد :«الان که برگشت یه راکت خورد تو #خاکریز.»
از گریه یوسف همه بیدار شده بودند، زنعمو پشت در آمد و پیش از آنکه چیزی بپرسد، من از در بیرون رفتم.
💠 دیگر نمیشنیدم رزمنده از حال عباس چه میگوید و زنعمو چطور به هم ریخته و فقط به سمت انتهای کوچه میدویدم. مسیر طولانی خانه تا درمانگاه را با #بیقراری دویدم و وقتی رسیدم دیگر نه به قدمهایم رمقی مانده بود نه به قلبم.
دستم را به نرده ورودی درمانگاه گرفته بودم و برای پیش رفتن به پایم التماس میکردم که در گوشه حیاط عباسم را دیدم.
💠 تختهای حیاط همه پر شده و عباس را در سایه دیوار روی زمین خوابانده بودند. بهقدری آرام بود که خیال کردم خوابش برده و خبر نداشتم دیگر #خونی به رگهایش نمانده است.
چند قدم بیشتر با پیکرش فاصله نداشتم، در همین فاصله با هر قدم قلبم به قفسه سینه کوبیده میشد و بالای سرش از #نفس افتادم.
💠 دیگر قلبم فراموش کرده بود تا بتپد و به تماشای عباس پلکی هم نمیزد. رگهایم همه از خون خالی شده و توانی به تنم نمانده بود که پهلویش زانو زدم و با چشم خودم دیدم این گوشه، #علقمه عباس من شده است.
زخم دستش هنوز با چفیه پوشیده بود و دیگر این #جراحت به چشمم نمیآمد که همان دست از بدن جدا شده و کنار پیکرش روی زمین مانده بود.
💠 سرش به تنش سالم بود، اما از شکاف پیشانی بهقدری #خون روی صورتش باریده بود که دلم از هم پاشیده شد.
شیشه چشمم از اشک پُر شده و حتی یک قطره جرأت چکیدن نداشت که آنچه میدیدم #باور نگاهم نمیشد.
💠 دلم میخواست یکبار دیگر چشمانش را ببینم که دستم را به تمنا به طرف صورتش بلند کردم. با سرانگشتم گلبرگ خون را از روی چشمانش جمع میکردم و زیر لب التماسش میکردم تا فقط یکبار دیگر نگاهم کند.
با همین چشمهای به خون نشسته، ساعتی پیش نگران جان ما #نارنجک را به دستم سپرد و در برابر نگاهم جان داد و همین خاطره کافی بود تا خانه خیالم زیر و رو شود.
💠 با هر دو دستم به صورتش دست میکشیدم و نمیخواستم کسی صدایم را بشنود که نفس نفس میزدم :«عباس من بدون تو چی کار کنم؟ من بعد از مامان و بابا فقط تو رو داشتم! تورو خدا با من حرف بزن!»
دیگر دلش از این دنیا جدا شده و نگران بار غمش نبودم که پیراهن #صبوریام را پاره کردم و جراحت جانم را نشانش دادم :«عباس میدونی سر حیدر چه بلایی اومده؟ زخمی بود، #اسیرش کردن، الان نمیدونم زندهاس یا نه! هر دفعه میومدی خونه دلم میخواست بهت بگم با حیدر چی کار کردن، اما انقدر خسته بودی خجالت میکشیدم حرفی بزنم! عباس من دارم از داغ تو و حیدر دق میکنم!»
💠 دیگر باران اشک به یاری دستانم آمده بود تا نقش خون را از رویش بشویم بلکه یکبار دیگر صورتش را سیر ببینم و همین چشمان بسته و چهره #مظلومش برای کشتن دل من کافی بود.
#حیایم اجازه نمیداد نغمه نالههایم را #نامحرم بشنود که صورتم را روی سینه پُر خاک و خونش فشار میدادم و بیصدا ضجه میزدم.
💠 بدنش هنوز گرم بود و همین گرما باعث میشد تا از هجوم گریه در گلو نمیرم و حس کنم دوباره در #آغوشش جا شدهام که ناله مردی سرم را بلند کرد.
عمو از خانه رسیده بود، از سنگینی #قلب دست روی سینه گرفته و قدمهایش را دنبال خودش میکشید. پایین پای عباس رسید، نگاهی به پیکرش کرد و دیگر نالهای برایش نمانده بود که با نفسهایی بریده نجوا میکرد.
💠 نمیشنیدم چه میگوید اما میدیدم با هر کلمه رنگ #زندگی از صورتش میپَرد و تا خواستم سمتش بروم همانجا زمین خورد.
پیکر پاره پاره عباس، عمو که از درد به خودش میپیچید و درمانگاهی که جز #پایداری پرستارانش وسیلهای برای مداوا نداشت.
💠 بیش از دو ماه درد #غیرت و مراقبت از #ناموس در برابر #داعش و هر لحظه شاهد تشنگی و گرسنگی ما بودن، طاقتش را تمام کرده و #شهادت عباس دیگر قلبش را از هم متلاشی کرده بود.
هر لحظه بین عباس و عمو که پرستاران با دست خالی میخواستند احیایش کنند، پَرپَر میزدم تا آخر عمو در برابر چشمانم پس از یک ساعت #درد کشیدن جان داد...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi