eitaa logo
رسانه الهی
353 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
690 ویدیو
12 فایل
خدایا چنان کن سر انجامِ کار تو خشنود باشی و ما رستگار ارتباط با ما @Doostgharin
مشاهده در ایتا
دانلود
𝐖𝐡𝐚𝐭 𝐦𝐚𝐭𝐭𝐞𝐫𝐬 𝐢𝐬 𝐛𝐞𝐢𝐧𝐠 𝐡𝐮𝐦𝐚𝐧 𝐚𝐧𝐝 𝐧𝐨𝐭 𝐛𝐞𝐢𝐧𝐠 𝐬𝐢𝐦𝐩𝐥𝐞 𝐰𝐡𝐚𝐭 𝐢𝐬 𝐢𝐦𝐩𝐨𝐫𝐭𝐚𝐧𝐭 𝐢𝐬 𝐭𝐨 𝐛𝐞 𝐡𝐨𝐧𝐞𝐬𝐭; 𝐖𝐢𝐭𝐡 𝐢𝐭𝐬 𝐡𝐨𝐧𝐞𝐬𝐭𝐲, 𝐨𝐭𝐡𝐞𝐫 𝐭𝐡𝐢𝐧𝐠𝐬 𝐰𝐢𝐥𝐥 𝐛𝐞 𝐚𝐜𝐡𝐢𝐞𝐯𝐞𝐝. آنچه مهم است، انسان بودن و ساده بودن نیست آنچه مهم است صادق بودن است؛ با صداقت آن چیزهای دیگر هم حاصل خواهد شد. 👤 آلبر کامو 🕌
❣افکار تو مغناطیسی است که همه چیز را به سوی خودش جذب می کند🤔🤯 هر چه در ذهنت بپرورانی همان را تحویل می گیری🍃🍃 🌹پس برای خودت واطرافیانت بهترینهارو آرزو کن تاهمگی خوشحال باشید.‌🌹🌹 روزتون زیبا وپرازاتفاقات خوب ودلنشین✨🌺
کف دستم تقلب نوشتم رفتم سر جلسه یه دفعه خانم معلم اومد بالای سرم گفت داری چیکار میکنی؟ -منم گفتم دارم دعا میکنم خدا کمکم کنه!! -گفت پس اینا چیه رو دستت؟؟! -منم یه نگاه کردم گفتم: -وای باورم نمیشه خدا جوابارو بهم رسوند!!!!😃😅😅😅😅😅😱😱😱 ⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜ -حکم تقلّب در امتحان چیست؟ -همه مراجع: تقلب در امتحان جایز نیست. تقلب حق الناس محسوب می شود.. پیامبراکرم(ص) این مفهوم را به صراحت بیان فرموده اند: «من غشنا فلیس منا» هر کس تقلب و فریبکاری کند از ما نیست ———————————————————— ✅ استفاده ازاین مطلب با ذکر «صلوات» جایز است 🕌
رسانه الهی
😈دام شیطان😈 #قسمت_اول 🎬 به نام خدا (اَعوذُ بِاللّه مِنَ الشّیطانِ الرّجیم)
😈 🎬 امروز شنبه بود . طرف صبح رفتم دانشگاه....الانم آماده میشم تا سمیرابیاد دنبالم با هم بریم کلاس گیتار.... زنگ در را زدن. _مامان !کارنداری من دارم میرم. _:خدابه همراهت,مراقب خودت باش,عزیزم. سمیرا با ماشین خودش اومد دنبالم و تا خود کلاس از استاد و کارش تعریف کرد. خیلی مشتاق بودم ببینمش. وارد کلاس شدیم . ده ,دوازده نفری نشسته بودند اما از استاد خبری نبود. باسمیرا ردیف آخر نشستیم. بعداز ده دقیقه استاد تشریفشون رو آوردند. _من، بیژن سلمانی هستم ،خوشبختم که در کنار شما هستم ،امیدوارم اوقات خوشی را در معیت هم سپری کنیم. بعد,همه ی هنرجوها خودشون رو معرفی کردند.اکثراً تو رنج سنی خودم بودند. استاد هم بهش میومد حدود ۴۵ ، ۴۶ داشته باشه ...چشماش خیلی ترسناک بود ، وقتی نگاهت می‌کرد انگار تمام اسرار درونت را می‌دید .نگاهش تا عمق وجودم رامی‌سوزاند. خصوصاً وقتی خیره به آدم نگاه می‌کرد یه جور دلشوره میافتاد به جونم. یک بار درحین توضیح دادنش ,به من خیره شده بود ناخودآگاه منم به چشماش خیره شدم... وااااای خدای من ,انگار داخل چشماش آتیش روشن کرده بودند.به جان مادرم من آتیش را دیدم.... همون موقع اینقد ترسیده بودم، پیش خودم گفتم محاله دیگه ادامه بدم,دیگه امکان نداره پام را تواین کلاس عجیب و ترسناک بزارم. میخواستم اجازه بگیرم برم بیرون ،اما بدون اینکه کلامی از دهن من خارج بشه، استاد روش را کرد به من و گفت:الان وقت بیرون رفتن نیست خانم، صبرکنید ده دقیقه ی دیگه کلاس تمومه !!!... واااای من که چیزی نگفته بودم ,این ازکجا فهمید من میخوام برم بیرون😱 از ترس قلبم داشت میومد تودهنم، رعشه گرفته بودم. سمیرا بهم گفت:چت شد یکدفعه؟ باهمون حالم گفتم:هیس ، بزاربعدازکلاس بهت میگم... بالاخره تموم شد،هول هولکی چادرم را مرتب کردم که برم بااینکه بچه ها دور استاد را گرفته بودند، اما ازهمون پشت صدازد: خانوم هما سعادت، صبر کنید... بازم شوکه شدم برگشتم طرفش . یک خنده ی کریه کرد و گفت:شما دفعه‌ی بعدی هم میاین کلاس. فکر نیامدن را از سرتون به در کنید. درضمن قرارنیست چیزی هم به دوستتون بگید هااا واااای خدای من ، این ازکجا فهمید من نمیخوام بیام؟؟ تمام بدنم یخ کرده بود، مغزم کارنمی‌کرد.... ... ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔💜𖣔༅═
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌸🌺 سلام حضرت منجی ، مهدی جان روز خوب آمدنتان ، لحظه ی طلایی دیدار ، صبح طلایی ظهور ... چقدر لبخند ، چقدر شادی ، چقدر آرامش ، چقدر عطر دلنشین بهشت ، چقدر حس خوب وصال ... روی صحن سرد جهان ، پهن خواهد شد ... چقدر نسترن خواهد رویید ، چقدر شاپرک ، چقدر رنگین کمان ، چقدر قناری توی آسمان صف خواهد کشید ... چقدر روز خوب آمدنتان را دوست دارم ... چقدر روز خوب آمدنتان نزدیک است ... 🍃🌸🌺 🕌
از یک نفر می پرسن نظرت درباره نوشابه چیه ؟ طرف جواب میده: نوشابه چیز خوبیه آب داره ،گاز داره فقط حیف برق نداره😳😂😂😂😂😂 ⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜ 💢 یکی از شیوه های اغواگری شیطان زیبا جلوه دادن اعمال زشت برای گمراهان است. و شبکه‌های ماهواره‌ای به دنبال زیبا جلوه دادن زشتی ها و زشت جلوه دادن خوبی ها هستند. 💠<زَیَّن لَهُمُ الشَیطانَ اَعمالَهُم > انفال /۴۸ هنگامی که شیطان اعمال آنها را در نظرشان زینت داد ———————————————————— ✅ استفاده ازاین مطلب با ذکر «صلوات» جایز است 🕌
رسانه الهی
#دام_شیطان😈 #قسمت_دوم 🎬 امروز شنبه بود . طرف صبح رفتم دانشگاه....الانم آماده میشم تا سمیرابیاد دنبا
: 🔥 🎬 سمیرا هرچه پرسید چی شده؟ اصلاً قدرت تکلّم نداشتم ... فوری رفتم تو خونه و به مادرم گفتم سردرد دارم ، میخوام استراحت کنم ... اما در حقیقت میخواستم کمی فکر کنم...مبهوت بودم....گیج بودم..... کلاس گیتار روزهای زوج بود اما اینقد حالم بد بود که فرداش نتونستم برم کلاس‌های دانشگاه. روز دوشنبه رسید . قبل از ساعت کلاس گیتار زنگ زدم به سمیرا و گفتم : سمیرا جان من حالم خوش نیست امروز کلاس گیتار نمیام. شایددیگه اصلا نیام... هرچه سمیرا اصرار کرد چته؟ ,بهانه‌ی سردرد آوردم. نزدیکای ساعت کلاس گیتاربود یک دلشوره ی عجیب افتاد به جونم. یک نیرویی بهم می‌گفت اگر توخونه بمونی یه طوریت میشه. مامانم یک ماهی می‌شد آرایشگاه زنانه زده بود،رفته بود سرکارش. دیدم حالم اینجوریه، گفتم می‌زنم ازخونه بیرون ، یه گشت می‌زنم ویک سرهم به مامان می‌زنم، حالم که بهتر شد برمی‌گردم خونه. رفتم سمت کمد لباسام. یه مانتو آبی نفتی داشتم، دست جلو بردم برش دارم بپوشمش . یهو دیدم مانتو قرمزم که مال چند سال پیش بود تنمه! از ترس یه جیغ کشیدم، آخه من مانتو نپوشیده بودم ، خواستم دکمه هاشو بازکنم ,انگاری قفل شده بود,از ترسم گریه می‌کردم یک هو صدا در حیاط بلند شد که با شدت بسته شد، داشت روح از بدنم بیرون می‌شد از عمق وجودم جیغ کشیدم. یکدفعه صدای بابا را شنیدم که گفت چیه دخترم ؟چرا گریه میکنی ؟؟ خودم را انداختم بغلش ,گفتم بابا منو ببر بیرون ,اینجا می‌ترسم. بابا گفت:من یه جایی کار دارم ,الانم اومدم یک سری مدارک ببرم,بیا باهم بریم من به کارام می‌رسم تو هم یک گشتی بزن. چادرم را پوشیدم یه گردنبند عقیق که روش (وان یکاد..) نوشته بود ,داشتم که کنار در هال اویزون بود,برش داشتم انداختمش گردنم و سوار ماشین شدم و منتظر بابا موندم. بابا سوار شد وحرکت کردیم ,انقد تو فکر بودم که نپرسیدم کجا می‌ریم ,فقط می‌خواستم خونه نباشم. بابا ماشین را پارک کرد وگفت:عزیزم تا من این مدارک را می‌دم تو هم یه گشت بزن وبیا. پیاده شدم تا اطرافم را نگاه کردم ,دیدم خدای من جلوی ساختمانی هستم که کلاس گیتارم اونجا بود! پنجره ی کلاس را نگاه کردم,استادسلمانی با همون خنده ی کریه‌اش بهم اشاره کرد برم داخل... انگار اختیاری در کار نبود,بدون این‌که خودم بخواهم پا گذاشتم داخل کلاس.... ... ‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔💜𖣔༅═┅─