eitaa logo
رسانه الهی
359 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
696 ویدیو
12 فایل
خدایا چنان کن سر انجامِ کار تو خشنود باشی و ما رستگار ارتباط با ما @Doostgharin
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
03.Tahdir-Motaz.Aghaei-www.Ziaossalehin.ir-.Joze_.03.mp3
4.36M
🌺🌺🌺🌺 🍃🌺خوشبختي یعني بہ نیابت از امام زمانمون هر روز قرآڹ بخونيم😍😍😍😍 رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Part08_آخرین عروس.mp3
7.69M
💚💚 سرگذشت داستانی حضرت (س) مادر (عج) از روم تا سامرا را روایت میکند💚 ✍مهدی خدامیان ارانی رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رسانه الهی
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ #رمان #ستاره_سهیل #قسمت_سی_و_سوم مینو پرسید: «چی داشتم می‌گفتم؟ هی حرف تو حرف شد!»
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ ستاره سرش را به عنوان تایید، تکان کوتاهی داد. - حرف‌هات خیلی خوبن! ولی من نمی‌تونم مثل تو فکر کنم، نمی‌دونم.. اگرم بتونم حتما خیلی سخته! یه سوال! مینو تو چرا اینقد حالت خوبه؟ من اگه این‌طوری به زندگی نگاه می‌کردم، همه‌چی عالی می‌شد. -تو هم یاد می‌گیری، یواش یواش! منم قبلاً همین شکلی بودم؛به‌هم‌ ریخته؛ اما الان به یه ثباتی رسیدم که مدیون همین دوستامم. -خب چطوری؟ بیشتر توضیح بده! - یه کانال برات می‌فرستم پر از این جمله‌های آرام‌بخشه..دیدی که امروز چقدر بهتر بودی.. بذار یکم بازش کنم برات. مثلاً الان رسیدی خونه، شالتو بیار جلوتر.. این‌طوری بیشتر بهت اعتماد می‌کنن.. یا این‌که از نماز و مسجد براش بگو. تو که دختر پاک و خوبی هستی، ولی عموت مطمئن نیست. تو فقط باید این اعتمادو بهش برگردونی. ستاره باقی‌مانده فنجانش را بالا کشید. -الان که فکر می‌کنم، می‌بینم حرفت حسابه. شاید همین کارو بکنم. از غصه خوردن که بهتره. وقتی با تو و بچه‌هام خیلی خوش می‌گذره! بقیه‌اش هم خیالی نیست، می‌گذره. راستی! خبری از آرش و بچه‌ها نداری؟ چند وقته ازشون خبری نیست! - چرا اتفاقاً یه مهمونی در راهه! البته زمانش هنوز مشخص نیست. ستاره کمی در خودش فرو رفت. از این‌که او بی‌خبر مانده بود، احساس حقارت می‌کرد. مینو تقه‌ای روی میز زد. -ای بابا! کشتی‌هات دوباره پرید تو آب که! بابا آرش مراعات شرایطتو می‌کنه. اتفاقاً کیان خیلی اصرار کرده که شمارتو بهش بده. آرش‌هم گفته بذار هر طور خودش راحته. ستاره سرش را پایین انداخت. -دوستش داری؟ چشمان ستاره از تعجب گرد شد. -با منی؟ -کیانو می‌گم، دوسش داری؟ ستاره لحظه‌ای به فکر فرو رفت. به اعماق قلبش رجوع کرد، اما چیزی پیدا نکرد. - نمی‌دونم.. اسمش چیه.. ولی فکر نکنم اسمش دوست داشتن باشه.. می‌دونی وقتی باهاشم حس غرور می‌کنم.. این‌که من تونستم بین اون همه دختر دلشو ببرم.. همینه فقط.. -ای کلک.. می‌ترسی بگی؟ ستاره که انگار وارد دنیای دیگری شده بود، بدون توجه به سوال مینو ادامه داد: «مخصوصاً وقتی دخترای دیگه نگامون می‌کنن، کیف می‌کنم.. البته کیان یکم عجیبه.. گاهی میره تو خودشو ساکته.. گاهیم از بس حرف میزنه نمیشه ساکتش کرد.» ستاره همین‌طور که حرف می‌زد. نگاهش را به سقف منقش کافه داده بود، اما وقتی با سکوت مینو مواجه شد، نگاهش را به صورت او برگرداند. دوباره چهره‌ دوستش درهم رفته بود و در حال کار کردن با گوشی‌ بود. - مینو معلومه کجایی؟ یه ساعته دارم برا کی حرف می‌زنم؟ مینو دست‌پاچه جواب داد. - ببخشید، عزیزم. بچه‌ها پیام دادن که جاپارک ماشینت خوب نیست. راه مردمو بسته. من زود برمی‌گردم. بعد خیلی سریع و آشفته، سوییچ ماشین را برداشت و رفت. از رفتن مینو تا برگشتنش، شکلات خوری جلوی ستاره خالی و روی میز پر از پوست شکلات شد. - خب دیگه، ته شکلاتا رو هم درآوردی! ما هم که هیچی! - چه‌کار کنم دیگه، تنبیه دوستی که آدمو محرم اسرارش ندونه، همینه دیگه! مینو با خنده روی صندلی نشست. -به‌به! این کنایه‌ای که گفتیا، از این شکلات‌ تلخا، تلخ‌تر بود. آفرین! ستاره خنده‌اش گرفت. - باشه، بابا! شوخی کردم. حالا ماشینو جابه‌جا کردی؟ مینو نفس عمیقی کشید. -آره، به‌سختی! یه جا پارک تو خیابون کناری پیدا کردم. موقع رفتن از اون یکی در باید بریم که به ماشین نزدیک‌تر باشیم. -وا مگه چند تا در داره؟ -معمولا این خیابون خیلی شلوغه. اون در رو گذاشتن برای هم‌چین مواقعی. می‌گم دیرت نمی‌شه؟ نمی‌خوای بریم؟ ستاره نگاهی به گوشی‌اش انداخت. -آره دیر شده! الان هوا تاریک می‌شه. وسایلشان را برداشتند و از در پشتی خارج شدند. در بین راه مینو تا می‌توانست ستاره را خنداند، به حدی که وقتی وارد خانه شد، خبری از ترس و ناراحتی ناشی از سین‌جین شدن در وجودش نبود. سلام بلندی کرد، اما جوابی نشنید. موقع اذان مغرب بود. حدس زد که عمو برای نماز به مسجد رفته و حتما عفت را هم با خودش برده. ازین فکر، لبخندی روی لبش نقش بست. به‌طرف اتاقش رفت. در را باز کرد؛ اما لبخند روی لبش خشک شد. نگاه سرتاسری به اتاقش انداخت. :ف.سادات{طوبی} ❌❌کپی به هر نحو ممنوع! در صورت ضرورت به این آیدی پیام دهید👇 @tooba_banoo رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
5.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸🌸🌸🌸🌸 این بار با ماهش اومده که ما رو ببخشه😊 🌙 رسانه الهی 🕌 @mediumelahi 🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا