رسانه الهی
🔥 #رمان_فرار_از_جهنم 👣🔥 #قسمت_بیستم انتخاب برگشتم ... اما با حال و روزی که همه فهمیدن نباید بیان
🔥 #رمان_فرار_از_جهنم 👣🔥
#قسمت_بیست_ویڪم
مسئولیت پذیر باش
وسایلم رو جمع کردم و زدم بیرون ... ویل هم که انگار منتظر چنین روزی بود؛ حسابی استقبال کرد ...
تمام شب رو راه رفتم و قرآن گوش دادم ... صبح، اول وقت رفتم در خونه حنیف زنگ زدم ... تا همسرش در رو باز کرد، بی مقدمه گفتم: دعاتون گرفت ... خود شما مسئول دعایی هستی که کردی ... نه جایی دارم که برم ... نه پولی و نه کاری ...
با هم رفتیم مسجد ... با مسئول مسجد صحبت کرد ... من، سرایدار مسجد شدم ...
من خدایی نداشتم اما به دروغ گفتم مسلمانم تا اجازه بدن توی مسجد بخوابم ...
نظافت، مرتب کردن و تمییز کردن مسجد و بیرونش با من بود ... قیچی باغبونی رو برمی داشتم و می افتادم به جون فضای سبز بیچاره و شکل هایی درست می کردم که یکی از دیگری وحشتناک تر بود ... هر چند، روحانی مسجد هم مدام از من تعریف می کرد ... سبزه آرایی های زشت من رو نگاه می کرد و نظر می داد ... .
بالاخره یک روز که دوباره به جون گل و گیاه ها افتاده بودم، اومد زد روی شونه ام و گفت ... اینطوری فایده نداره ... باید این بیچاره ها رو از دست تو نجات بدم .... .
دستم رو گرفت و برد به یه تعمیرگاه ... خندید و گفت: فکر می کنم کار اینجا بیشتر بهت میاد ...
ضمانتم رو کرده بود ... خیلی سریع کار رو یاد گرفتم ... همه از استعدادم تعجب کرده بودن ... دائم دستگاه روی گوشم بود ... قرآن گوش می کردم و کار می کردم ...
این بار، روح حنیف تنهام گذاشته بود ... نه چیزی کم می شد، نه کاری غلط انجام می شد ... بدون هیچ نقص و مشکلی کارم رو انجام می دادم ...
#ادامه_دارد...
نویسنده: #شهید_مدافع_حرم_طاهاایمانی
#رسانه_الهی🕌
🌱🌸
⚠️#تلنگرانه🍃
دوست دارم نماز بخونم🧎🍀اما رفیقام مسخره میکنن🤪
دوست دارم حجاب🧕 داشته باشم اما اطرافیان نمیپسندن...
امام کاظم(علیه السلام) میفرمایند:
اگه تو دستت یه تیکه طلا⭐️ باشه، همه مردم بگن این سنگه باور میکنی؟
اگه یه تیکه سنگ دستت باشه همه مردم بگن طلاست باور میکنی؟ نه❌
پس حرف مردم رو بزار کنار،هیچ وقت نمیتونی همه رو راضی کنی😉💯
فقطططط حرف خدا و خواست او...
رسانه الهی
🔥 #رمان_فرار_از_جهنم 👣🔥 #قسمت_بیست_ویڪم مسئولیت پذیر باش وسایلم رو جمع کردم و زدم بیرون ... ویل
🔥 #رمان_فرار_از_جهنم 👣🔥
#قسمت_بیست_و_دوم
نگاه
از سر کار برمی گشتم مسجد و اونجا توی اتاقی که بهم داده بودند؛ می خوابیدم ... .
چند بار، افراد مختلف بهم پیشنهاد دادن که به جای خوابیدن کنار مسجد، و تا پیدا کردن یه جای مناسب برم خونه اونها ... اما من جرات نمی کردم ... نمی تونستم به کسی اعتماد کنم ... .
رفتار مسلمان ها برام جالب بود ... داشتن خانواده، علاقه به بچه دار شدن ...چنان مراقب بچه هاشون بودن که انگار با ارزش ترین چیز زندگی اونها هستند ...
رفتارشون با همدیگه، مصافحه کردن و ... هم عجیب بود ... حتی زن هاشون با وجود پوشش با نظرم زیبا و جالب بودند... البته این تنها قسمتی بود که چند بار بهم جدی تذکر دادند ... .
مراقب نگاهت باش استنلی ... اینطوری نگاه نکن استنلی... .
و من هر بار به خودم می گفتم چه احمقانه ... چشم برای دیدنه ... چرا من نباید به اون خانم ها نگاه کنم؟ ... هر چند به مرور زمان، جوابش رو پیدا کردم ... .
اونها مثل زن هایی که دیده بودم؛ نبودن ... من فهمیدم زن ها با هم فرق می کنند و این تفاوتی بود که مردهای مسلمان به شدت از اون مراقبت می کردند ... و در قبال اون احساس مسئولیت می کردند ... .
هر چند این حس برای من هم کاملا ناآشنا نبود ... من هم یک بار از همسر حنیف مراقبت کرده بودم ...
#ادامه_دارد...
نویسنده: #شهید_مدافع_حرم_طاهاایمانی
#رسانه_الهی
🥀💛
#رفیقانه😉
🌷دوستِ بد
یا گناه رو برات خوشگل میڪنه
یا خودش گناهڪاره!!
🌷دوستِ خوب
تو رو به یاد خدا میندازه
وقـتۍ ڪنارشۍاز گناه
ڪردن شرم دارۍ...🙂💜
⚠️مواظب انتخاب رفیقامون باشیم
#رسانه_الهی🕌