eitaa logo
رسانه الهی
352 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
690 ویدیو
12 فایل
خدایا چنان کن سر انجامِ کار تو خشنود باشی و ما رستگار ارتباط با ما @Doostgharin
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃🌸🍃🌸 دَر‌ زمان‌ غیبت‌ به کسی می‌گویند‌ که منتظـر‌ِ باشد. ❤️ 🌷 رسانه الهی 🕌 @mediumelahi 🌸🍃🌸🍃🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
موج کره ای.mp3
24.55M
🇰🇷 💠 🎧 بی تی اس (BTS) ، اکسو (EXO) ، بلک پینک ( BLACKPINK) 🎬 کی دراما ✅ برگزاری جلسه ی نقد در کلاس ✅ خلاصه ی مواجهه مربی با دانش آموز 🔺ادامه دارد... رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رسانه الهی
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ #رمان #ستاره_سهیل #قسمت_هفتم جیغ کوتاه ستاره، میان آهنگ بی‌کلام و ملایمی که درحال پخ
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ کیان، لبخندی از روی صمیمیت زد: «به‌به! داداش آرش! میزونی دادا؟» آرش به‌جای جواب دادن به سوالش، چشمکی زد. با دست به مینو و ستاره که کنارش ایستاده بودند، اشاره کرد. کیان، نگاه احترام‌آمیزی به آن‌ها انداخت. لبخند روی صورتش، شکفت. چشمانش روی صورت ستاره قفل شد. دستش را به عنوان آشنایی به سمت ستاره دراز کرد. ستاره سلامی کرد و به نشانه‌ی صمیمیت، سر انگشتانش را به شقیقه‌اش زد و سریع برداشت: «خیلی مخلصیم. حقیقتش ما توکار دست، مست و این‌جور چیزها نیستیم.» کیان دست معلق در هوایش را آهسته جمع کرد و در جیب شلوارش گذاشت. آرش که کمی سرخ‌شده بود، وسط حرف ستاره پرید: «می‌دونی کیان جون، این ستاره خانم برا خودش ملکه‌ایه. اگه بخوای باهاش باشی، باید خط‌قرمزهاش رو، رعایت کنی. البته ببخشیدها، ولی خب ما هم‌دیگه عادت کردیم، چه کنیم؟» جمله آخرش را رو به ستاره، با لحن شوخی گفت. کیان لحظه‌ای ساکت ماند. سرش را پایین انداخته بود. پای راستش را به حالت بازی روی چمن‌ها کشید. دست چپش را به موهای مجعد ژل زده‌اش کشید. نمی‌دانست چه واکنشی نشان دهد. بعد از چند لحظه سکوت، لبخند با طمأنینه‌اش، گره ابروانش را باز کرد. مستقیم در چشمان قهوه‌‌ای ستاره زل زد و گفت: «معلوم می‌شه ایشون با دخترهایی که تا حالا دیدم، خیلی فرق دارن. برای من، هم خودشون هم قواعدشون محترمه.» دست ناکامش را به طرف میز گردی که در چند قدمی‌اش قرار داشت، گرفت. پیش‌قدم شد و آن‌ها را به سمت میز سفید، هدایت کرد. صندلی کرم رنگ را عقب کشید و رو به ستاره گفت: «بفرمایید! افتخار بدین امشب مهمون ویژه ما باشین.» آرش، حس سود کردن در معامله را داشت. در گوش ستاره زمزمه کرد: «تا تنور داغه بچسبون.» و بعد از آن‌ها دور شد. ستاره کمی جلوتر رفت، دستش را روی صندلی گذاشت. پشت سر کیان، دلسا را دید که کمی آن‌طرف‌تر، چشمانش را روی آن‌ها قفل کرده است. : ف.سادات{طوبی} ❌کپی رمان به هر نحو ممنوع! در صورت ضرورت به آیدی نویسنده پیام دهید. 👇 @tooba_banoo رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃🌸🍃🌸 📌 در‌ برابر‌ "افراد " از امیرالمؤمنین علی(سلام‌الله‌علیه) سوال کردند: ❓سنگین‌تر از آسمان چیست؟🤔 فرمود: .👀 ❓از دریا پهناورتر چیست؟🤔 فرمود: قلب انسان قانع❤️ ❓از زهر تلخ‌تر چیست؟🤔 فرمود: 👍 برادران و خواهران متدیّن⚠️ عده‌ای ما و شما رو مسخره میکنن که اینها ساده‌لوح، بی سواد، احمق و... هستند.❌ شنیدن این حرفها و اَجر خواهیم بُرد ان شاءالله🤲 چون در راه حقّه👌 اما سخت‌تر و مهمتر اینه که 👇 در برابر و بی‌حرمتی آن‌ها صبر کنیم.☺️ تاریخ رو بخونید و رفتار امام حسن مجتبی(سلام‌الله‌علیه) با شخص شامی رو ببینید...👌 البته هر کسی ،روش مخصوص به خودش رو میطلبه (دکتر برای همه‌‌مریض‌ها،یه نسخه‌نمی‌پیچه)😳 👈گاهی برخورد جوابگو ست، گاهی سکوت، گاهی لبخند و گاهی جواب دادنِ منطقی و ...✅ رسانه الهی 🕌 @mediumelahi 🌸🍃🌸🍃🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا